فلسفه و هنر

#شاه
Канал
Логотип телеграм канала فلسفه و هنر
@art_philosophyyПродвигать
1,95 тыс.
подписчиков
1,01 тыс.
фото
622
видео
26
ссылок
◽#هنر اگرچه نان نمیشود اما شراب زندگیست❤ ◽که میشود وسط وان دچار #فلسفه شد که زیر آب رفت واقعأ خفه شد ◻️نتیجه آمیزش #فلسفه و #هنر زیباییست هبوطِ زیبایی در دنائت دنیا شگرفترین تضاد عالم است که سبب عصیان است و عصیان گرچه پلید، مسبب تعالیست... «هنر اول»
فلسفه و هنر
🔺بخش پنجم فيلسوف بايد بکوشد به دور‌دست‌ها، به افق، چشم بدوزد و هرآنچه را که روشني‌هاي درخشان اعلام ميدارند در افق‌هاي دور تشخيص دهد. اين بار فيلسوف بيشتر به کشيک‌چي شب‌پايي مي‌ماند که در آغاز نمايشنامه آگاممنون آيسخولوس مي‌بينيم. اين قطعه بي‌بديل را مي‌شناسيد:…
 🔺بخش ششم

آخرين بارقه نوري که چشمان #فيلسوف در مي‌يابد آن است که عده‌اي هم اکنون تلاش مي‌کنند اين قسم ارتباط‌ها را تجربه کنند، ارتباط‌هايي که جبهه متحد دولت، اتحاديه‌ها و رهبران حزب – البته «جناح چپ» سردمدار اين دار‌و‌دسته است- سخت سعي در منع‌کردن‌‌شان دارند. برخي گروه‌هاي مرکب در حال شکل گرفتن‌ هستند و وظايف کاملاً مشخصي براي خود تعيين مي‌کنند: فلان يا بهمان جا را تصرف کردن، درست کردن پلاکاردي با الفاظ انتقام‌جويانه، دميدن نفسي تازه در جان نخوت‌زده سنديکاها
پس، شايد امروز شايد هم فردا…

بگذاريد به هر حال به استقبال اين اتفاق در حال وقوع برويم، اين عزم جزم براي کنارزدن آن مظهر #فساد_دولتي که ترديدي نيست من بسيار پيش از اينها درباره‌اش حرف زده و گفته بودم تا چه حد زيان‌آور است و در حقيقت دال بر چه واقعيتي است. با توجه به همه اين مسائل، بار ديگر مي‌خواهم درباره #پيوند عجيب ميان #سياست و #فلسفه بيانديشم، پيوندي که خودم در سطحي عميقاً شخصي تجربه‌اش کرده‌ام.
کارم را با عطف توجه به تناقضي چشمگير آغاز مي‌کنم. از يک‌سو، فلسفه واضحاً و ضرورتاً فعاليتي #دموکراتيک است. دليلش را خواهم گفت. از سوي ديگر، تصورات سياسي بخش اعظم #فلاسفه، از افلاطون گرفته تا خودم، از جمله هگل، نيچه، ويتگنشتاين، هايدگر و دلوز، به معناي معمول کلمه به هيچ وجه دموکراتيک نيست.

به عبارت ديگر: فلاسفه در کل #فضليت‌هاي دولت پارلماني و #آزادی_عقيده را به رسميت نمي‌شناسند، فضيلت‌هايي که همگان به اتفاق گرامي‌شان مي‌دارند. از اين رو، تناقضي هست ميان ماهيت حقيقي فلسفه (که قطعا برداشتي دموکراتيک از بحث و استدلال فکري و آزادانديشي است) و آن برداشت‌هايي از فلسفه در حوزه سياست (که غالباً به صراحت قبول مي‌کنند چهارچوبي اقتدارگرا سرنوشت جمعي بشريت را تعيين کند، و آن شکل از رژيم سياسي که امروزه بر غرب حکمراني مي‌کند هيچ جاذبه‌اي برايشان ندارد).
بين اين سه، رابطه‌ای خارق اجماع برقرار است: دموکراسي، سياست و فلسفه.
بايد از راه #دموکراسي به فلسفه گذر کرد. در واقع، يونانيان باستان نيز براي خلق فلسفه همين راه را طي کردند. مثل روز روشن است که زايش فلسفه وابسته است به ابداع اولين شکل قدرت دموکراتيک به دست يونانيان. اما بايد از فلسفه نيز گذر کنيم و به سياست برسيم. در واقع، در سرتاسر تاريخِ صيرورت فلسفه، سياست به قطع و يقين هميشه يکي از دل مشغولي‌هاي اصلي فلاسفه بوده است. اما، با اينکه سياست موضوع تامل فلسفه است، در کل گذر از اين قسم سياست به دموکراسي کار بسيار دشواري است.

مي‌توان گفت دموکراسي در سرآغاز فلسفه يک ضرورت است، اما در انتهاي کار بدل به دشواري مي‌شود.

به همين دليل، پرسش‌مان بدين شکل در‌‌ مي‌آيد: در سياست چه خصلتي هست که عمل فلسفي با جرح‌ و‌ تعديل آن باعث مي‌شود دموکراسي در آغار نوعي ضرورت باشد و سرآخر بدل شود به چيزي ناممکن و مبهم؟

پاسخمان اين است که اين دشواري ريشه در رابطه ميان مفهوم دموکراتيک آزادي و مفهوم فلسفي حقيقت دارد. خلاصه کلام اينکه اگر چيزي چون #حقيقتي_سياسي وجود داشته باشد، اين حقيقت براي تک تک انسان‌ها در مقام حيوانات ناطق يک #الزام است. در نتيجه، آزادي مطلقاً محدود است. درست برعکس، اگر محدوديتي از اين دست در کار نباشد، ديگر حقيقتي سياسي نيز وجود ندارد. اما در آن صورت، هيچ رابطه محصل و مثبتي ميان فلسفه و سياست در کار نخواهد بود.

سه واژه مذکور – سياست، دموکراسي و فلسفه – سرآخر با پرسش حقيقت به هم پيوند مي‌خورند. اين گره کور و مبهم در واقع محصول ابهامي است که خاص مقوله حقيقت است. از اين‌رو، مساله چنين مي‌شود: تصور دموکراتيک از حقيقت چيست؟ کلي‌گرايي دموکراتيک، در تضاد با نسبي‌نگري و شک‌گرايي، چيست؟ چيست آن قاعده سياسي که درباره همگان صدق مي‌کند، ولي عاري از محدوديت تعالي است؟

بگذاريد از آغاز آغاز کنيم، البته با اشاره به دو نکته:

چرا #دموکراسي شرط وجود فلسفه است؟
چرا فلسفه در اکثر موارد با تصور دموکراتيک سياست جور در نمي‌آيد؟

فلسفه دو مشخصه بنيادين دارد. از يک‌سو، فلسفه گفتاري است مستقل از جايگاهي که فرد سخنگو اشغال مي‌کند. جور ديگر مي‌گويم: فلسفه نه گفتار #شاه است و نه #کشيش، نه گفتار پيامبر است و نه خدا. گفتار فلسفي هيچ پشتوانه‌اي در ساحت تعالي، قدرت يا آيين‌هاي مقدس ندارد. فلسفه فرض مي‌گيرد که راه جستجوي حقيقت براي همگان باز است. هرکس مي‌تواند فيلسوف باشد. ردشدن يا معتبربودن آنچه فيلسوف مي‌گويد در گرو موضع فرد سخنگو نيست، بلکه تنها در گرو محتوايي است که به زبان مي‌آيد. يا، به زباني فني‌تر، معيار ارزش در فلسفه نه سوژه اظهار بلکه فقط محتواي عيني آن چيزي است که اظهار مي‌شود. فلسفه گفتاري است که مشروعيتش فقط از خودش مصدر مي‌گيرد. اين خود خصلتي واضحاً دموکراتيک است.



🗓فلسفه برای مبارزان (رابطه اسرارآمیز فلسفه و سیاست)
آلن بدیو

@art_philosophyy
ادامه🔻