آفرودیت

Канал
Логотип телеграм канала آفرودیت
@aphrodite89Продвигать
264
подписчика
عاشقانه ها... گزیده‌ی کتاب‌ها و اشعار آفرودیت: الهه عشق و زیبایی
پرهیز از نگاه کردن به کسی که شوقِ دیدنش کلافه‌ات کرده، تردیدِ مبهم‌ات را به یقینی روشن تبدیل می‌کند: " عاشق شده‌ای "


📕چند روایت معتبر
#مصطفی_مستور

@Aphrodite89
یک قانون خیلی مهمی هم وجود دارد بنام قانون نسبیتِ رَدّ و ضعف.
به این صورت که هر قدر کسی بیشتر در چیزی ضعف داشته باشد، بیش تر ادایِ ردکردن آن چیز را در می آورد.
البته فقط ادایش را !!!

مثلا همین آدم هایی که عشق را نفی می‌کنند و جملات روشنفکرانه‌شان چشم کافه‌های دود زده‌ی شهر را پر کرده، همین‌هایی که به خیال خودشان صد تا نیچه و دکارت را توی جیب بغل کت‌شان می‌گذارند و اتفاقا که بیش تر از بقیه هم توی کار خودشان مانده‌اند!
این هایی که ردِ عشق را مُد کرده‌اند.
همین ها، دل شان غنج می زند برای یک شبِ آرام و شنیدنِ یک دوستت دارم ساده!

این شعارهای ضد مهربانی و افکار دادائیسم زده‌ی این آدم های گیج است که از ما ملتی هرج و مرج زده ساخته.
عشق نه مانع از سیاست است و نه کار و نه پیشرفت.
این خودخواهی‌هایِ سامان‌نیافته است که هر روز فاجعه‌ای را بر سرمان آوار می‌کند، برج هایی آتش می‌گیرند و سربازهای بی‌گناهی جوان‌مرگ می‌شوند و هزار بلای دیگری که شاید از نفرینی بزرگ باشد.

من عشق و مهربانی را شعار نمی‌دهم که فریاد می‌زنم، چرا که فقط دلهای گرم و عاشق می توانند رحم کنند به
آدم ها...


شیما سبحانی
@Aphrodite89
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نمی‌دانم برای شما نیز چنین است یا نه،
گاهی آنقدر وضعیت برایم اسفبار است
که هرچیزی،
مثلا حتی نگاه کردن به پرنده ای روی سیم برق،
به اندازه یک سمفونی بتهوون باشکوه به نظر می‌رسد.
سپس همه چیز را فراموش می‌کنید،
و به حالت عادی بازمی‌گردید.

#چارلز_بوکوفسکی
پ.ن : شعر born into this با صدای خود چارلز

@rahi_be_rahaei
Forwarded from چتر خیس (mirmohammad.shahidi)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دلتنگی‌های خود را
در آغوشِ پاییز
ضجه می‌زنم
و در امتدادِ خطِ درد
ناگزیر،
به سکوت پناه می‌برم
و سکوت،
آخرین مامنِ من است
من از سکوت،
بال و پر می‌گیرم
چونان پروانه از پیله‌ی خویش ...

#میر_محمد_شهیدی
#سکوت


❤️
@mm_shahidi
آنچه انسانی را والا می سازد،
نه شدّتِ احساسات والا، که مدّت آنهاست...

📗فراسوی نیک و بد
#نیچه
@Aphrodite89
من قدرت را در جاهایی پیدا کرده‌ام که معمولاً کسی در آنجا به دنبال قدرت نمی‌گردد، در انسان‌های ساده، آرام و خوشایند.
انسان‌هایی که کمترین میلی به اعمالِ قدرت ندارند.
اتفاقاً تلاش برای اعمال قدرت نسبت به دیگران، در نگاه من معمولاً نشانه‌ای از یک ضعف درونی است.

کسانی که از بردگی که در درون‌شان رخنه کرده می‌ترسند و بر تن آن، جامه‌ی زرباف حکمرانی می‌پوشانند، آنها هنوز بنده‌اند. بنده‌ی پیروان خویش‌، شهر‌ت‌شان و بنده‌ی چیز‌هایی از این جنس.

اگر کسی در طبیعتِ خویش قدرتمند باشد،‌ تجربه‌ی قدرت، بخشی از ضرورت وجودی اوست، بی آنکه حتی انگشتی را برای دستوری به اشاره تکان دهد...


#نیچه
@Aphrodite89
Forwarded from چتر خیس (mirmohammad.shahidi)
‏برای هر انسان
کسی باید باشد
‏که با دوست داشتن
زیباترش کند
‏مثل آن پنجره‌ی چوبی
‏که از شمعدانی‌ها
جان تازه‌ای می‌گیرد...!

#تورگوت‌_اویار

❤️
@mm_shahidi
دلخوشم با غزلی تازه، همینم کافیست
تو مرا باز رساندی به یقینم کافیست

قانعم، بیشتر از این چه بخواهم از تو؟
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست

گله‌ای نیست، من و فاصله‌ها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست

آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن
من همین قدر که گرم است زمینم کافیست

 من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه
برگی از باغچه‌ی شعر بچینم کافیست

فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز
که همین شوق ٬ مرا خوب ترینم ! کافیست

#محمدعلی_بهمنی🖤

@Aphrodite89
عشق، این است که تو را در شلوغی رها کنم
و بدانم قلبت تماما برای من است...


محمود درویش

@Aphrodite89
روزی روزگاری، "دروغ" به "حقیقت" گفت:
میل داری با هم به دریا برویم و شنا کنیم؟
"حقیقت" پذیرفت.
آن دو با هم به کنارِ ساحل رفتند،
وقتی به ساحل رسیدند "حقیقت" لباس‌هایش را در آورد و زودتر به داخل آب رفت.
"دروغ" لباس‌های او را پوشید و رفت.

"حقیقت" نیز از دریا بیرون آمد و وقتی لباس‌هایش را نیافت، از برهنه بودن شرم کرد و به ناچار لباسِ "دروغ" را پوشید و به راه خود رفت.

از آن روز به بعد،"دروغ" در لباسِ "حقیقت" با ظاهری آراسته نمایان می‌شود
و "حقیقت" از شرم خود را پنهان می‌کند،
اما هنوز هستند کسانی که نورِ "حقیقت" را می‌بینند، فارغ از جامه‌ای که بر تن دارد.

@Aphrodite89
Forwarded from چتر خیس (mirmohammad.shahidi)
گفتم:
به چه فکر می‌کنی؟‌
گفت:
دارم فکر می‌کنم پرنده‌ای که پرید،
رفت که برود
یا رفت که برسد...؟

❤️
@mm_shahidi
به تنها لیوان باقی‌مانده از جهیزیه‌ی مادر فکر می‌کنم....حتما باید زن باشد،
وقتی این همه ساااال، از دست خستگی‌ها افتاد و نشکست...


حسنا محمدزاده

@Aphrodite89
نگهبانِ نورت باش

انسانیت، چراغِ کم سویی است که این روزها همه تلاش می‌کنند خاموشش کنند.
دارد از هر سویی بادی می‌وزد. خشم
می‌وزد. خشونت می‌وزد. نفرت و انتقام می‌وزد. بی مروتی و بی مدارایی می‌وزد. دروغ می‌وزد. خیانت می‌وزد.
شیطان می‌وزد.

تو اما چراغت را روشن نگه دار.
نگهبانِ نورت باش. شبیه دیگران نشو.
این چراغ تنها دارایی توست.
انسان بمان.

چراغ است این دلِ بیدار
به زیرِ دامنش می‌دار
از این باد و هوا بگذر
هوایش شور و شر دارد...

#عرفان_نظرآهاری

@Aphrodite89
به‌ دل‌ گفتم کدامین شیوه دشوار است در عالم؟
نفس در خون تپید و گفت: پاسِ آشنایی‌ها

#بیدل_دهلوی

@Aphrodite89
دلم می‌خواست یک نفر، آرام و شمرده، توی گوشم زمزمه می‌کرد: "دنیا بی‌ارزش نیست. سخت نیست، پوچ هم نیست. داری خواب می‌بینی..."

من خواستم و او گفت.
او گفت: "دنیا بی‌ارزش نیست. سخت نیست، پوچ هم نیست. داری خواب می‌بینی..."

من باورم شد. باورم شد که دارم خواب می‌بینم. این چشم‌های خیس را. این شب سرد و اندوهناک را... همه‌اش یک کابوس است...

بیدار می‌شوی و یادت می‌رود که تنهایی چقدر سخت بود.
دروغ چقدر درد داشت.
یادت می‌رود که حرف‌ها فقط حرف هستند و نباید باورشان کرد.
یادت می‌رود که هیچ‌چیز ارزش ندارد. همه این‌ها یادت می‌رود.

داری خواب می‌بینی...

📕 #دسته_دلقک‌ها
👤 #لویی_فردینان_سلین

@Aphrodite89
ما نمی‌دانیم از دلِ تاریک‌ترین شبها و سخت‌ترین روزهای زندگی‌مان قرار است چه ورژنی از خودمان را از «درد» تحویل بگیریم.

اما هر کسی که در درد می‌نشیند و به درد اعتماد می‌کند، از درد، یک «شگفتی» تحویل می‌گیرد.
پس در جانمان، در قلبمان، برای «درد» جا باز کنیم و اجازه دهیم کمی آرام بگیرد و کارش را انجام دهد.

در درد، بیرون برویم.
در درد، معاشرت کنیم.
در درد، چایمان‌ را سر بکشیم
و در درد بخندیم و بگرییم.
در درد، زندگی کنیم ‌ و به او هم اجازه‌ی زندگی کردن بدهیم.
کارش که تمام شود، خودش آرام آرام، قلبمان را ترک می‌کند.
با او نجنگید. درد، دلسوز‌ترین درمانگر شماست...


پونه مقیمی
@Aphrodite89
[آدم وحشت زده به حوا گفت]:

((چگونه در برابر وسوسه‌ی نافرمانی از آن ممنوعیتِ شدید، تسلیم شدی و پا فراتر نهادی؟! چگونه به آن میوه‌ی ممنوعه تجاوز کردی؟!
آخر چگونه یکی از نیرنگ‌های دشمن شومی که او را نمی‌شناختی، فریبت داد...؟! و اینک، او مرا نیز در کنار تو، به سقوط وا داشت... زیرا تصمیم من یقینا این است که با تو جان سپارم. آخر چگونه می توانم بی تو زنده بمانم؟! چگونه می‌توانم گفت و گوی شیرین با تو را و عشقی که ما را این گونه به هم پیوند داده است رها سازم تا در این جنگل وحشی ، تنها و بی‌کس باقی بمانم...؟!
حتی چنانچه خدای متعال حوایی دیگر بیافریند و من نیز دنده‌ی دیگری فراهم آورم، باز غمِ از دست رفتن تو هرگز از قلبم برون نخواهد رفت.

نه! نه! ... بنا به رابطه‌ی طبیعت، خود را به تو نزدیک حس میکنم: به راستی تو گوشتی از گوشت من، و استخوانی از استخوان منی!

سرنوشت من، هرگز از سرنوشت تو جدا نخواهد شد، حال در سعادت باشم یا در رنج و محنت! ))

آدم با وجودِ همه‌ی آنچه که در آن باره دانسته بود، حتی دمی در خوردن میوه درنگ ننمود.
او هرگز فریب نخورد، بلکه به طرزی
جنون‌آمیز، با زیبایی و جذابیت زنانه، مغلوب گشت...

#فئودور_داستایفسکی

@Aphrodite89
Forwarded from چتر خیس (mirmohammad.shahidi)
مادربزرگ
حواسش به شمعدانی‌ها بود
گاه حتی؛
همین که چرخی می‌زد کنارحوض
نگاهشان می‌کرد،
کافی بود برای قد کشیدنشان
بعدها فهمیدم
عشق، مراقبت می‌خواهد
چیزی مثل زمزمه‌ی اینکه،
حواست به من باشد...

❤️
@mm_shahidi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کجای قصه خوابیدی
که من تو گریه بیدارم
که هرشب، هُرمِ دستات و
به آغوشم بدهکارم
تو با دلتنگیای من
تو با این جاده همدستی
تظاهر کن ازم دوری
تظاهر می‌کنم هستی

#سراب_ردپای_تو
#داریوش
@Aphrodite89
Telegram Center
Telegram Center
Канал