همیشه فکر میکردم دکتر حبیبی به عصری دیگر تعلق دارد؛ به پهنهای متفاوت با آنچه ما میشناسیم. گویی در دیار خود غریبهای بود ستمدیده اما همانقدر مهربان که دوستداشتنی؛ غریبهای متفاوت که همه تحسینش میکردند: دانش تخصصیاش را؛ مهربانی و فروتنیاش را؛ روحیه شاداب و همیشه امیدوارش را؛ وفاداری و عشق بیپایانش را به زیبایی و به ویژه همه زیباییهای معماری و فرهنگ ایران را. همیشه فکر میکردم چگونه میشد اگر به جای یک حبیبی، ما دهها و صدها حبیبی داشتیم؟ چگونه چنین معجزهای میتوانست زندگیمان را نیز به گونهای معجزهآسا تغییر دهد. فکر میکردم، چگونه میتوان در بدترین شرایط، درد کشید و لبخند زد، قلبی آکنده از اندوه داشت و ذرهای از بار آن را به دوش دیگری نگذاشت. همیشه فکر میکردم تا کسانی همچون محسن حبیبی هستند، «خوبی»، «عشق» و «زیبایی» در وجود انسان را نمیتوان نفی کرد: اینکه «آدمهای خوب» وجود دارند و افسردگی و دلتنگی و غم و اندوه بزرگ ما بیشتر از آن است که تصور میکنیم تعداد آنها بیاندازه اندک است و البته از اینکه بسیاری از آنها را بسیار دیر کشف میکنیم و قدرشان را نمیدانیم.
سخنم را از دوستی با دکتر حبیبی از این «کشف» آغاز میکنم: از پاریس و از دانشگاه پاریس هشت که او نیز همچون من فارغالتحصیل آن بود، با یک نسل فاصله. وقتی او در ابتدای دهه، حبیبی، در ابتدای دهه 1360 تحصیلات
شهرسازی خود را در این دانشگاه تمام کرد و به ایران بازگشت، من تازه نخستین سالهای تحصیل جامعهشناسی را در آنجا آغاز میکردم. و سالها بعد بود که در گفتگوهایمان با هم از آن سالهای پاریس یاد میکردیم. با همه شادیها، نوستالژی و اندوهها و زندگی در زیباترین شهرهای جهان را. و این برای حبیبی که عاشق ایران بود و دوست داشت شهرهای کشورش به زیباترین شهرهای جهان تبدیل شوند و دستکم اندکی از شکوه و جلال کهن برخی از مکانهایشان را ببازیابند، بسیار اهمیت داشت.
«
#شهر در ماتم استاد خویش» / درگذشت سید
#محسن_حبیبی (1326-1399) / استاد
#شهرسازی دانشگاه تهران / عضو شورایعالی انسانشناسی و فرهنگ
#دلنوشتهای از
#ناصر_فکوهیhttps://t.me/Anthropology_Iran/8269