امروز را مثل همهی روزها با بدخلقی شروع کردم، کرخت و تلخ.
دو شب است که خوابهای عجیب و غریب میبینم. در اکثر خوابها، اکثرا گرفتارم.
به کابوس میمانند.
اما در نهایت، نشانهای از حیات وجود دارد. نشانهای از درگیریهای جدی.
دنیای خوابهایم، علیرغم ترسها و گرفتاریهایش، از دنیای واقعی دوستداشتنیترند.
احساسات گمشدهای
به وجودم برگشتهاند. یکجور تحول که خیلی منتظرشان بودم.
به صورت جدیتری این ماجرا را پیگیری خواهم کرد...
زندگی میتواند قابل تحمل باشد
جابجایی عادات روحی برای ادامه بهانهی خوبی را
به همراه میآورد.
امروز از گریم دلخور شدم. دلیلش شاید حساسیتهای شدید خودم باشد.
همه برای تبرئهی خود، دیگران را میفروشند. احساسات دوستانه و پاک، در این موقع،
به چیز دیگری تبدیل میشوند.
دیگر اینکه باید هرچه زودتر برای خودم یک ماشین خوب دست و پا کنم. این بار اگر
به تعویق بیافتد، برایم بسیار خطرناک خواهد بود. خواه یا ناخواه خواهد گذشت.
فیلمها باید ساخته شوند. داستانها باید نوشته شوند. زمان را باید مهار کرد.
باید همهی عوامل منفی را
به مثبت تبدیل کرد. این، زندگیام را از اینرو
به آنرو تغییر خواهد داد.
دارم
به همه چیز عادت میکنم. برای جایگزینی، باید از همهی ترفندهای معمول، استفاده کرد، و میکنم.
بله، خواه یاناخواه خواهد گذشت.
شهرک سینمایی؛ رستوران پاریس، حوالی ساعت یازده، دوازده
#حسین_پناهی #نامههایی_به_آنا۲ #نشر_آناپنا @anapanapub