#تاريخ_معاصر_ايران (189)
(از اواخر سلسله قاجار تا سال 1357)
@amookhtan#حافظه_تاريخي#فصل_چهارم#حاکميت_محمدرضاشاه نبود آزادي بيان در عصر پهلوي
به گفتهی عباس بيگدلي، با قدرتگيري رضاشاه مجلس ماهيت اصلي و هدف خود را از دست داد و به ابزار و وسيلهيي در دست او بدل گرديد. سيد جلالالدين مدني در همين رابطه مينويسد: «از دورهي هفتم به بعد، نمايندهگان به طور دربست نمايندهي دولت بودند و انتخابات و مشارکت مردم بيمعني بود. نتيجهي چنين مجالسي تسليم محض در مقابل قدرت حاکم براي تصويب قوانيني مثل قرارداد نفت، يعني تمديد اسارت اقتصادي و سياسي مملکت و ميلياردها تومان ضرر به خزانه ملت و همچنين قوانين مربوط به سلب آزادي افراد بود که زيان آن قابل انکار نيست».
رأي دادن از جامعه رخت بر بست، چيزي که در قانون مشروطه به مردم شأن و فرديت ميداد. آبراهاميان مينويسد: «اما در شانزده سال بعد، از مجلس ملي ششم تا سيزدهم، نتيجه هر انتخابات به اين ترتيب بود که ترکيت هر مجلس را شاه تعيين ميکرد. روال کار او اين بود که به کمک رئيس شهرباني فهرستي از کانديداهاي نمايندهگي مجلس را تهيه و به وزير کشور ابلاغ کند» او در ادامه مينويسد: «مجلس، ديگر نهادي بيمحتوا بود و به صورت لفافي تزئيني براي پوشاندن صراحت حاکميت نظامي در آمده بود.»
آبراهاميان در جاي ديگري از زبان وزير مختار انگليس مينويسد:«مجلس
ايران را نميتوان جدي گرفت. نمايندهگان آزاد نيستند، همچنانکه انتخابات مجلس آزاد نيست. وقتي شاه بخواهد چيزي تصويب شود، تصويب ميشود. اگر مخالف باشد، رد ميشود.» رضاشاه به اين امر بسنده نکرد بلکه «مصونيت پارلماني» را نيز از نمايندهگان سلب کرد.
رضاشاه تحمل و شکيبايي شنيدن صداي معترض را نداشت. هر مقالهيي که سياستهاي دولت را هدف ميگرفت و داراي مضمون و محتواي نقد آن سياستها بود امکان انتشار نمييافت. رضاشاه ميکوشيد نوشتههايي که در جهت آشناکردن ذهن عامه مردم به واقعيت معقول به نگارش در آمده بودند را از دسترس مردم دور نگه دارد و نگذارد ذهن آنها به اعماق پديدهها راه برند.
نويسندهي آن جزوه و مقاله را دستگير ميکردند و به سياهچالهها روانه مينمودند. خواننده و دارندهي نوشتهها را ميگرفتند و او را به زندان ميانداختند و به مرور به هلاکت ميرساندند. رضا شاه با کشتن و زنداني کردن نخبهگان، ضربهيي مهلک بر روند روشنگري وارد ساخت و به عبارت ديگر او با اين ضربه مانع تراش و خراش افکار خرافاتي و ديني مردم شد.
افرادي چون ميرزادهي عشقي، فرخي يزدي، ملکالشعرا بهار با انتشار روزنامه و سرودن اشعار يا نوشتن مقالات تند انقلابي زبان به انتقاد از سيستم استبدادي حکومت رضاشاه گشودند، اما سهمي جز مرگ و زندان نداشتند. نخستين قرباني نسل جوان، ميرزادهي عشقي بود که مقابل منزل خود به قتل رسيد، در پي او فرخي يزدي نيز در بيمارستان زندان درگذشت و بهار نيز بارها طعم زندان چشيد.
تقي اراني نيز که در آلمان با مکتب سوسياليسم آشنا شده بود در بازگشت به
ايران با ايجاد يک کانون روشنگري و انتشار مجلهي «دنيا» به روشنگري و انتقاد از حکومت پرداخت که او نيز جز زندان و مرگ، بهرهي ديگري نداشت.
با قدرتگيري رضاشاه پروسهي روشنگري قطع شد، زبان نقد بريده گشت، روزنامه و مجلات منتقد ممنوع اعلام شدند، مراودهي انسانهاي دگرانديش منع شد، يعني تمامي عواملي که ميتوانستند جامعهي ظلمت زدهي
ايران را با نور دانش روشن کنند و ذات سنت و مذهب را براي تاريکانديشان بر ملا نمايند بارديگر به محاق استبداد فرورفتند.
همين اقدام رضاشاه يعني «ممانعت از فرايند روشنگري» در حقيقت فرصت مناسبي بود براي روحانيت تا بتواند بدون دغدغه و مزاحمت افراد سکولار، به تبليغ و ترويج مذهب شيعه دامن زند. بدين دليل بود که حاکمان جدید در کسوت فضلالله نوري در سال پنجاوهفت ظهور کردند و جامعه را به قهقرا کشاندند.»( سهم رضا شاه در تکوين جمهوري اسلامي – عباس بيگدلي)
ادامه دارد
@amookhtan