من درختی کلاغ بر دوشم، خبرم درد میکند بدجور ساقه تا شاخهام پر از زخم است، تبرم درد میکند بدجور من کیام جز نقابی از ابهام؟ درد بحران هویت دارم یک اشاره بدون انگشتم، اثرم درد میکند بدجور جنگجویی نشسته بر خاکم، در قماری که هردو میبازیم پسرم روی دستم افتاده، سپرم درد میکند بدجور مثل قابیل بیقبیله شدم، بوی گندم گرفته دنیا را بس که حوا هواییاش کرده، پدرم درد میکند بدجور هرچه کوه بزرگ میبینی، همگی روی دوش من هستند عاشقی هم که قوزِ بالا قوز ، کمرم درد میکند بدجور تو فقط صبر میکنی تجویز، من فقط صبر میکنم یکریز بس که دندان گذاشتم رویش، جگرم درد میکند بدجور بستری کن مرا در آغوشت، با دو نخ شعر و این هوا باران مرغ عشقی بدون همزادم، که پرم درد میکند بدجور برسان قرص بوسه _اورژانسی_قرص یکور سفید و یکور سرخ برسان نشئهای ز لبهایت، که سرم درد میکند بدجور