▪️پای تلویزیون نشستهایم. یک دورهمی ساده است. میان چِندش و خندهایم از لوسبازیهای مجری. دهان اکثرمان تا بناگوش باز است و چشممان دوخته به جعبه جادو. مجری از مهمان برنامه میپرسد «تا حالا عاشق شدی؟». مهمان سرخ میشود، سفید میشود، در خودش فرو میرود. خجالت میکشد. میخندد. حالا چه خاطراتی از ذهنش عبور میکند کسی نمیداند؛ لابد در خفا عاشق شده. بدجوری هم عشقبازی کرده. میان او و معشوق چه بوده، کسی نمیداند؛ ولی هرچه بوده ترجیح میدهد دهانش مهر کرده باقی بماند. از نگاه شیطنتآمیز و خندههای آمیخته به خجالت مهمانها، یا حتی ما که در خانه نشستهایم برمیآید که عشق پنهان و مگوی خودمان را سرایت دادهایم به مهمان. ازیکطرف حق میدهیم که اسرار هویدا نکند. از طرفی هم بنا بر ذات فضول بشر، دوست داریم مجری با زیرکی «یوم تبلی السرائر» به پا کند و پردهدری کند از عشقبازیهای پنهانِ مهمان.
▫️بیبی نشسته رو مبل. پا روی پا انداخته. مثل تیپ همه بیبیها، چارقد و چاقچوری دارد. تسبیحی در دست و معلوم نیست ذکر میگوید یا بیخودی میچرخاندش. بالای هفتادسال دارد. میپرسم تا حالا عاشق شدی بیبی؟ نه سرخ میشود نه سفید. میگوید عاشق جوانی بوده که به او نرسیده. نه از کسی هراس دارد. نه حرف پنهانی که از گفتنش ابایی داشته باشد. بعد به فکر فرو میرود؛ لابد در ذهنش به سالهای جوانی رفته. انگار دلش میخواهد از عشقش بگوید. شاید یاد روزهای رفته، تسلایی باشد بر داغ عشق فراموششدهاش. سروصدا و خندۀ سایرین، مجال گفتن نمیدهد. به خودم میگویم بیبی واقعا عاشق بوده یا نبوده. اصلا چطور میشود به این راحتی از عشق گذشت. نه درد فراقی باشد نه سینۀ تنگی.
▪️آلن دوباتن یکجایی در کتابش میگوید: آیا زیبایی مادر عشق است یا عشق مادر زیبایی؟ همهمان داستان لیلی را شنیدهایم که زیبا نبود؛ ولی در چشم مجنون زیبا مینمود؛ یعنی اصالت با عشق بود که زیبا میدید. اگرچه این ادعا سخت است و کم نیستند کسانیکه اصالت را به زیبایی میدهند؛ یعنی ادعا میکنند چون لیلی در نظر مجنون زیبا جلوه کرده مجنون عاشقش شده؛ و الا اگر زیبا نمیدید که عاشق نمیشد. حالا این داستان به گوش مردمان این زمانه رسیده؛ ولی ببین چه دستکاریها شده و همهچیز جابهجا. چون عاشقی پیدا نمیشود که عیوب لیلیاش را نبیند. لیلیها خود دستبهکار شدهاند؛ از عمل زیبایی گرفته تا رژیمهای غذایی و تمرینها سخت فیتنس. از طرفی هم فیلمها و داستانهای عاشقانه، خط و معیار میدهند و مخاطبشان را شرطی میکنند که اگر روزی با کسی قهوهای خوردی و درد دلی کردی دیگر زمان آن رسیده که عشق طرف مقابل در سینهات بنشیند. عاشق هم از طرفی بازار خوبرویان را داغ میبیند و همه را مشغول به زیباسازی؛ و عجیبتر آنکه مدام لیلیها دارند شبیه هم میشنود؛ و چون مجنونها تفاوت چندانی در چشم و بینی ابروی تتو کرده نمیبینند، زیاد برایشان فرقی نمیکند که عاشق کدامیکیشان باشند.