شعر ، ادبیات و زندگی

#پل_الوار
Канал
Искусство и дизайн
Книги
Музыка
Юмор и развлечения
Персидский
Логотип телеграм канала شعر ، ادبیات و زندگی
@alahiaryparviz38Продвигать
267
подписчиков
7,65 тыс.
фото
4,62 тыс.
видео
17,2 тыс.
ссылок
کانال شعر ، ادبیات و زندگی
💥💥💥

‍ تو را دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم

تو را به خاطر عطر نان گرم
برای برفی که آب می شود دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
برای اشکی که خشک شد و هيچ وقت نريخت
لبخندی که محو شد و هيچ گاه نشکفت دوست می دارم

تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم
برای پشت کردن به آرزوهای محال
به خاطر نابودی توهم و خيال دوست می دارم

تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به خاطر بوی لاله های وحشی
به خاطر گونه ی زرين آفتاب گردان
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم

تو را به جای همه کسانی که نديده ام دوست می دارم
تو را برای لبخند تلخ لحظه ها
پرواز شيرين خا طره ها دوست می دارم
تو را به اندازه ی همه ی کسانی که نخواهم ديد دوست می دارم
اندازه قطرات باران، اندازه ی ستاره های آسمان دوست می دارم

تو را به اندازه خودت، اندازه آن قلب پاکت دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه ی کسانی که نمی شناخته ام... دوست می دارم
تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زيسته ام... دوست می دارم
برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب مي شود و
برای نخستين گناه...
تو را به خاطر دوست داشتن... دوست می دارم
تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی دارم... دوست می دارم


#پل_الوار 
#احمد_شاملو


https://t.center/alahiaryparviz38
به نامِ صُلح
به نامِ حدیثِ غم بر الیافِ شاخه‌ها و آیینِ جوانه‌ها
به نامِ آزادی
به نامِ زلالِ اندیشه در رنگینْ کمانِ بشر
به نامِ آنانی که :
نمک فرسودهِ‌شان می‌کند
و نمک،
همان اشکْ‌هاشان است
به نامِ رفیق
به نامِ زنانِ بی‌وطن بر فلاتِ بی‌نشانِ تبعید
به نامِ مردانِ آونگْ شده بر خاطراتِ گنگِ زندان
به نامِ یارانِ لالهْ‌گون در انعکاسِ رعشه و
بر احکامِ شومِ وحشت

به نامِ واژه :
واژگانی
که چونان اشکال و اعماق
بکر و پهناوراَند
واژگانی که
در هیأتِ ستارگان
بر می‌خیزند … قیام می‌کنند
و در امتدادِ متروک ،
و بیاتِ شب
از خونینْ وسعتِ جاده‌هایِ خصم
می‌گذرند و
وقتِ سحر: هنگامه‌یِ نهال و نیاز
الفبایِ یک سرزمین را
بر فرازِ هر بام و کوچه و خیابان
می‌سُرایند

📚 برشی کوتاه از #شعر #پل_الوار

#ترجمه_امید_آدینه

👤#عباس_دریس

#اعدام_نکنید
#نه_به_اعدام
#اعدام_قتل_عمد_دولتی_است

https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥

به نامِ صُلح
به نامِ حدیثِ غم بر الیافِ شاخه‌ها و آیینِ جوانه‌ها
به نامِ آزادی
به نامِ زلالِ اندیشه در رنگینْ کمانِ بشر
به نامِ آنانی که:
نمک فرسودهِ‌شان می‌کند
و نمک،
همان اشکْ‌هاشان است
به نامِ رفیق
به نامِ زنانِ بی‌وطن بر فلاتِ بی‌نشانِ تبعید
به نامِ مردانِ آونگْ شده بر خاطراتِ گنگِ زندان
به نامِ یارانِ لالهْ‌گون در انعکاسِ رعشه و
بر احکامِ شومِ وحشت

به نامِ واژه:
واژگانی
که چونان اشکال و اعماق
بکر و پهناوراَند
واژگانی که
در هیأتِ ستارگان
بر می‌خیزند … قیام می‌کنند
و در امتدادِ متروک،
و بیاتِ شب
از خونینْ وسعتِ جاده‌هایِ خصم
می‌گذرند و
وقتِ سحر: هنگامه‌یِ نهال و نیاز
الفبایِ یک سرزمین را
بر فرازِ هر بام و کوچه و خیابان
می‌سُرایند
به نامِ اعتراض و اعتراف از جنسِ سکوت
به نامِ خاموشْ سرشتِ برگی ناآشنا در حجمِ خشکْ‌اَندودِ رودخانه
به نامِ قامتِ رقصانِ قاصدک در خلوتِ آسمان
به نامِ فصول
و سراسرْ حیوانات
به نامِ لحظه‌ای مانا در خُروشِ تُردِ یقین:
آن انتظار و انزوا … آن پاکیِ محض و پژواکِ مقدس
که تعبیراَش
ذاتِ بوسه و
حضورِ برهنگی‌ست
و گویی!
ترجمانِ دریچه … ایوان … و روستا را
به تصویر می‌کِشد
و از اندامِ آفتاب و
آبیِ آرامش
خبر می‌دهد
به نامِ عطرِ گُل در هجومِ باران
به نامِ نرمکْ نازکِ نور
به نامِ خوشهْ چینِ راز و
بی‌شمارانْ ریشه‌یِ وحدت
به نامِ آشفتهْ چراغی رو به زوال
و پشت به کابوس و جهل و نفرت
به نامِ سایه … سایه‌هایی پژمرده و سوگ‌وار:
که پیوستهْ پیوسته
از قلعه‌ها و شیارهایِ رزم
از ابعادِ ممنوعه و
افکارِ مسموم
عبور می‌کنند
تا معبرِ دژخیمان،
و مدارِ دیوها را
فاش کنند و
عاقبت!
پچْ پچِ نَحسِ ظالمان
بر ورقْ پاره‌هایِ شَک و رسوایی
نقش ببندد
و آن کبوترِ سپیده دَم
با زبانِ گندم و پوشال و کُلوخ
نغمه‌یِ پیروزی و رهایی،
بخواند
به نامِ هزارانْ هزار شورش
و چندین و چند حماسه
به نامِ پنجره‌ای تاریک در آغوشِ دستانِ نیمهْ روشن
به نامِ روزنه‌هایِ امید در کندویِ پیامْ‌آذینِ طلوع
به نامِ پرتوِ خیسِ غروب بر عرصه‌یِ احتمال و صفحاتِ تاولْ زده
به نامِ تنهایی تو
و بغض ِفانوس
ر لفظِ ناسورِ قفس
و تکاپویِ سردِ نسیم در نهایتِ تماشا
به نامِ پرنده:
پرندگانی از تبارِ برف و
نطفه‌یِ آتش
پرندگانی،
که شرحِ نگاهِ‌شان
شرمِ کودکان را دارد
و حوالیِ کوچ و مترسک
از حصار و مرگ
نمی‌هراسند و
با لهجه‌یِ غرورْ انگیزِ فاتحان،
سخن می‌گویند!
به نامِ نخستینْ انسان
به نامِ دریاها و نجوایی مختصر
به نامِ زائرانِ شمعِ در گردشِ طوفان
به نامِ نفرینْ کنندِگانِ خُفته در خیمه‌هایِ خاکستر
به نامِ شهری از فرزندانِ رؤیا و خویشاوندانِ اشیاء
که انگار:
بر لنگرِ صبح
ماسیده و
میانِ هیچ
و هرگز
پرسه می‌زند
به نامِ گهواره‌هایِ عَدَم
و آن خستهْ خُنیاگرِ آواره

به نامِ درختانِ شوق آمیز و سبزْفام در جنگل‌هایِ دیرْ سال و دورْدست
به نامِ مادرانِ کُتکْ خورده به ناروا
به نامِ پدرانِ بی‌مرز،
و عاصی از جنگ و نبردِ بی‌حاصل
به نامِ دیوارها و طاق‌هایِ ویرانْ شده
که شبیهِ عریانیِ این شعرِ مطلق:
چهره‌ها و آوازهایِ گمْ گشته را
شهادت می‌دهند و
در ثقلِ جان
بَدَل به بغض و بهت می‌شوند
به نامِ تردیدی طولانی
به نامِ کارگران و دهقانان و گیاهان
به نامِ تلخِ صدا در ازدحامِ حقیقتی فرتوت
به نامِ کهنهْ قایقی چوبین بر ساحل پُرهیاهو
به نامِ اساطیر … و من:
زیرا که من و اساطیر
بلوغِ بتان،
و تناسخِ خدایان را دیده‌ایم
و دوشادوشِ یکدیگر
تا حبابِ دریغ و طمع
تا آیاتِ شیاطین و ادراکِ جمجمه‌ها
سفر کرده‌ایم
اکنون:
باز هم
راه باید اُفتاد و
حرفی زد
باید از رگانِ آشوب و اضطراب
از دقایقِ خشم و مصیبت و فاجعه
گذشت
و شبْ کلاهِ جادو را
لمس کرد
و حتا!
با گوش‌هایی کنجکاو و
چشمانی پُرسش‌گر
بطالت ها و بیهودگی ها و طلسم ها را آموخت
آری:
این چنین است
که می‌توان،
بر مزارِ اهلِ مکتب،
مشعلی اَفروخت و
در فراسویِ دانه‌هایِ دانش،
ایستاد
و از جدالِ چخماق و
پاسخِ باد
به شعبدهْ‌بازانِ تاریخ
پِی بُرد –
به نامِ اندکْ آرزوهایِ فراموشْ شده
به نامِ بیابان و بوته و سنگِ آکنده از صبر
به نامِ جوهرِ وجدان
و شیپورِ بیدار
و موجْ کوبِ قلم
به نامِ توده‌هایِ زخم در رویشِ زمان
به نامِ نطقِ بهار در کالبدِ ناودان و بطنِ باغچه
به نامِ صخره‌هایِ خزانْ گرفته بر دامنه‌هایِ رنج و استقامت
به نامِ بی‌گناهان
بی‌گناهانی که:
با طعمِ چکامه و کفن
شعارِ شرافت دادند … قصیده‌یِ سرخِ سنگر آفریدند
و رَدِ اسارت و شکنجه و اعدامِ‌شان
از ترانه‌ای بر لب
تا تپشِ آستانه‌ای مسدود
پیدا و
پنهان است
به نامِ مقصد زادِگانِ بی‌پایان
به نامِ مهتابْ خوانِ مرثیهْ پوش در کانونِ افسانه

#پل_الوار

https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥

به نامِ صلح
به نتمِ حیث غم بر الیافِ شاخه‌ها و آیینِ جوانه‌ها
به نامِ آزادی
به نامِ زلالِ اندیشه در رنگین کمان بشر
به نامِ آنانی که :
نمک فرسوده‌ِشان می کند
و نمک ،
همان اشک‌هاشان است
به نامِ رفیق
به نامِ زنانِ بی وطن بر فلاتِ بی نشانِ تبعید
به نام مردانِ آونگ شده بر خاطرات گنگِ زندان
به نام یاران لاله گون بر انعکاس رعشه و
بر احکام شوم وحشت

#پل_الوار

https://t.center/alahiaryparviz38
از اینستاگرام نماینده کارگری #ابراهیم_عباسی درباره خانم سپیده قلیان به همراهی عکسی از خانم قلیان

سپیده که سر بزند
در این بیشه زار خزان زده
شاید
دوباره گلی بروید
شبیه آنچه در بهار بوییدی!
پس به نام زندگی
هرگز مگو...
هرگز!

#پل_الوار
پیام همکار/ کانال مستقل کارگران هفت تپه
https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥

«یک لبخند »

شب همیشه به تمامی شب نیست
چرا که من می گویم
چرا که من می دانم
که همیشه
در اوج غم یک پنجره باز است
پنجره ای روشن
و همیشه هست،

رویاهایی که پاسبانی می دهند
آرزویی که جان می گیرد
گرسنگی که از یاد می رود
و قلبی سخاوتمند
و دستی بخشنده
دستی گشوده
و چشم هایی که می پایند
و زندگی
یک زندگی برای با هم بودن همیشه هست...

#پل_الوار
#احمد_شاملو

https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥

برای پرندۀ دربند
برای ماهی در تُنگ بلور آب
برای رفیقم که زندانی است
زیرا، آن چه را که می‌اندیشد، بر زبان می‌راند.
برای گُل‌های قطع‌شده
برای علف لگدمال شده
برای درختان مقطوع
برای پیکرهایی که شکنجه شدند
من نام تو را می‌خوانم: آزادی

برای دندان‌های به هم‌فشرده
برای خشم فرو خورده
برای استخوان در گلو
برای دهان‌هایی که نمی‌خوانند
برای بوسه در مخفیگاه
برا ی مصرع سانسور شده
برای نامی که ممنوع است
من نام تو را می‌خوانم: آزادی

برای عقیده‌ای که پیگرد می‌شود
برای کتک‌خوردن‌ها
برای آن کس که مقاومت می‌کند
برای آنان که خود را مخفی می‌کنند
برای آن ترسی که آنان از تو دارند
برای گام‌های تو که آن را تعقیب می‌کنند
برای شیوه‌ای که چه‌گونه به تو حمله می‌کنند
برای پسرانی که از تو می‌کشند
من نام تو را می‌خوانم: آزادی


#پل_الوار

https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥

این است قانون

این است قانون گرم انسان‌ها
از رز باده می‌سازند
از زغال آتش و
از بوسه‌ها انسان‌ها.

این است قانون سخت انسان‌ها
دست‌ناخورده ماندن
به رغم شوربختی و جنگ
به رغم خطرهای مرگ.

این است قانون دل‌پذیر انسان‌ها
آب را به نور بدل کردن
رویا را به واقعیت و
دشمنان را به برادران.

قانونی کهنه و نو
که طریق کمالش
از ژرفای جان کودک
تا حجت مطلق می‌گذرد

#پل_الوار
ترجمه #احمد_شاملو

https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥

«یک لبخند »


شب همیشه به تمامی شب نیست
چرا که من می گویم
چرا که من می دانم
که همیشه
در اوج غم یک پنجره باز است
پنجره ای روشن
و همیشه هست،

رویاهایی که پاسبانی می دهند
آرزویی که جان می گیرد
گرسنگی که از یاد می رود
و قلبی سخاوتمند
و دستی بخشنده
دستی گشوده
و چشم هایی که می پایند
و زندگی
یک زندگی برای با هم بودن همیشه هست...

#پل_الوار
#احمد_شاملو

https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥

معرفی شاعر: #پل_الوار

پل اِلوار (به فرانسوی: Paul Éluard) با نام اصلی اوژن امیل پل گرندل، نویسنده، سیاست‌مدار و شاعر فرانسوی بود. او از رهبران جنبش سوررئالیسم بین سال‌های ۱۹۱۹ تا ۱۹۳۸ و همچنین یکی از مؤسسان مجله انقلاب سوررئالیست در سال ۱۹۲۴ بود. وی در سال ۱۸۹۵ در پاریس به دنیا آمد. در ۱۵ سالگی به علت ابتلا به سل مجبور شد تحصیل را رها کند و برای استراحت به مدت یکسال و نیم به کوهستانهای سوئیس سفر کند. پس از بهبودی و بازگشت به پاریس برای اولین بار چند قطعه از اشعار خود را در مجلات مختلف ادبی فرانسه به چاپ رساند. در ۱۹۱۷ اولین دفتر شعر خود را به نام "وظیفه و نگرانی" و یک سال بعد دومین دفتر شعرش را با عنوان "اشعار برای صلح" به چاپ رسانید. الوار پس از پایان جنگ، با آندره برتون، لوئی آراگون و فیلیپ سوپو آشنا شد و با شرکت آنان بیانیه شعر سوررئالیستی فرانسه را امضا کرد و جنبش ادبی سورئالیسم را پایه‌گذاری کرد.
با مجموعه‌های "جانوران و آدمیزادگانشان" و "نیازهای زندگی و نتایج رؤیاها" به عنوان یکی از شاعران نامدار سورئالیسم شناخته شد.
در سال ۱۹۲۴ در پی ضربه‌ی روحی بعد از جدایی از همسرش، سفری را به دور دنیا آغاز کرد. پس از هفت ماه گریز به کشورهای محروم آسیای شرقی، سرانجام دوستانش او را در سنگاپور یافتند. در بازگشت آثاری را انتشار داد که همه از لحنی هیجان‌انگیز و پرشور خبر می‌داد. از جمله‌ی آن مجموعه‌ی "پایتخت اندوه" بود که از شاهکارهای الوار است. درباره‌ی این کتاب منتقدان گفته‌اند: همین کتاب کافی‌ست تا الوار نماینده شعر نو فرانسه باشد.
الوار از سال ۱۹۲۷ عضو حزب کمونیست‌ شد و در همین سال بود که در بحبوحه‌ی اشغال فرانسه توسط آلمان قطعه آزادی را سرود. او بعد از جنگ جهانی دوم به دلیل اشعار اجتماعی و فعالیت‌های سوسیالیستی مشهور شد؛ البته بدون اینکه مطیع حزب کمونیست شود. در همین سال‌ها بود که در جنگهای داخلی اسپانیا شرکت کرد و به عنوان شاعری که شعر را از بُعد شخصی به بُعد اجتماعی و مردمی کشاند شناخته شد. همچنین به مبارزات مخفیانه علیه اشغالگران نازی می‌پردازد. در سال ۱۹۴۸ از پیکاسو و الوار برای عضویت در «کنگره صلح» در لهستان دعوت به عمل آمد. در ژوئن همین سال الوار «اشعار سیاسی» را با مقدمه‌ای از لوئی آراگون انتشار داد. وی «ققنوس» را در آخرین سال زندگی خویش سرود..
الوار در روز ۱۸ نوامبر ۱۹۵۲، در آپارتمان خود در اثر سکته‌ی قلبی چشم از جهان فروبست و در گورستان پرلاشز به خاک سپرده شد.
احمد شاملو، محمّدعلی سپانلو، احمد کامیابی مسک و محمّدتقی غیاثی از مترجمان فارسی شعر الوار هستند.

#پل_الوار
#احمد_شاملو
#محمدرضا_پارسایار
#جواد_فرید

◼️ شاعران جهان

https://t.center/alahiaryparviz38
🌈🌈🌈

❑ قانون زیستن، وظیفهٔ زیستن
‌‌

این است قانون گرم انسان‌ها
از رَز باده می‌سازند
از زغال آتش و
از بوسه‌ها انسان‌ها.

این است قانون سخت انسان‌ها
دست‌ناخورده ماندن
به‌رغم شوربختی و جنگ
به‌رغم خطرهای مرگ

این است قانون دلپذیر انسان‌ها
آب را به نور بدل کردن
رؤیا را به واقعیت و
دشمنان را به برادران.

قانونی کهنه و نو
که طریق کمالش
از ژرفای جان کودک
تا حجّت مطلق می‌گذرد.
#پل_الوار
ترجمه‌ی #احمد_شاملو
https://t.center/alahiaryparviz38
تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم 
تو را به خاطر عطر نان گرم 
برای برفی که آب می شود دوست می دارم 
تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم 
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم 
برای اشکی که خشک شد و هيچ وقت نريخت 
لبخندی که محو شد و هيچ گاه نشکفت دوست می دارم
 
تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم 
برای پشت کردن به آرزوهای محال 
به خاطر نابودی توهم و خيال دوست می دارم 
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم 
تو را به خاطر بوی لاله های وحشي 
به خاطر گونه ی زرين آفتاب گردان 
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم 
تو را به جای همه کسانی که نديده ام دوست می دارم 
تو را برای لبخند تلخ لحظه ها 
پرواز شيرين خاطره ها دوست می دارم

تو را به اندازه ی همه ی کسانی که نخواهم ديد دوست می دارم 
اندازه قطرات باران، اندازه ی ستاره های آسمان دوست می دارم 
تو را به اندازه خودت، اندازه آن قلب پاکت دوست می دارم 
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم 
تو را به جای همه ی کسانی که نمی شناخته ام... دوست می دارم 
تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زيسته ام... دوست می دارم 
برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب مي شود و 
برای نخستين گناه... 
تو را به خاطر دوست داشتن... دوست می دارم 
تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی دارم... دوست می دارم

#پل_الوار
ترجمه: #احمد_شاملو
@alahiaryparviz38
من پشت دیواری وحشت‌ناک زاده‌شدم
خوردم، خندیدم، رویا دیدم و شرمساری کشیدم

چون سایه‌یی زندگی کردم
و با این‌همه توانستم خورشید را به آواز بخوانم
خورشید کامل، خورشیدی که در هر سینه نفس می‌کشد
و در همه‌ی چشم‌ها قطره‌ی قطرانی می‌درخشاند.

#پل_الوار

@alahiaryparviz38
@alahiaryparviz38
"صحبت از قدرت و عشق"


در میان همۀ مرارتهایم،
در میان مرگ و خویشتن
در بین نومیدی ..

و دلیل زندگی –
بی عدالتی و این شرارت انسانهاست
که از پذیرفتن اش ناتوانم؛

خشمگینم ..!
مبارزان اسپانیا در رنگ خون،
مبارزان یونان در رنگ آسمان،
نان، خون، آسمان ..

و حق امید داشتن
برای تمام آنانی که
از زشتی متنفرند.

نور همیشه به مُردن نزدیک است
زندگی همواره آمادۀ خاک شدن،
اما بهار تولد دوباره می یابد

این واقعیتی ست بی پایان –

جوانه ای از تاریکی برمی خیزد
و گرما، آرام می نشیند! ..
و گرما حق خودخواهان را
خواهد داشت،
حواس تحلیل رفته شان

مقاومت نخواهد کرد.
من صدای آتش را می شنوم
که به ملایمت از سردی سخن می گوید،
صدای مردی را می شنوم
که از چیزهایی که برایش ناآشناست
سخن می گوید.
تو که وجدان حساس جسم من
بودی،
برای همیشه دوستت دارم
تو که مرا ساختی!
تو با بیداد و
زخم
سازش نخواهی کرد.
تو در رؤیای شادیِ زمینی
سرود خواهی خواند –
آزادی را آرزو خواهی کرد ..

و من تو را
ادامه خواهم داد!”


#پل_الوار
#ترجمه_زهره_مهرجو

@alahiaryparviz38
❑بیدار شو

تو را نگاه می‌کنم
خورشید چند برابر می‌شود و روز را روشن می‌کند!
بیدار شو
با قلب و سر رنگین خود
بد‌شگونی شب را بگیر.

تو را نگاه می‌کنم و همه چیز عریان می‌شود
زورق‌ها در آب های کم عمقند...
خلاصه کنم: دریا بی عشق سرد است!

جهان این گونه آغاز می‌شود:
موج‌ها گهواره‌ی آسمان را می‌جنبانند
(تو در میان ملافه‌ها جا‌به‌جا می‌شوی
و خواب را فرا می‌خوانی)
بیدار شو تا از پی‌ات روان شوم
تنم بی‌تاب تعقیب توست!
می‌خواهم عمرم را با عشق تو سر کنم
از دروازه‌ی سپیده تا دریچه‌ی شب
می‌خواهم با بیداریِ تو رویا ببینم...

پل الوار
■ترجمه:جواد فرید

#پل_الوار
#شعر


https://t.me/our_Archive/17
#آزادی

بر روی دفتر های مشق ام
بر روی درخت ها و میز تحریرم
بر برف و بر شن
می نویسم نامت را...

روی تمام اوراق خوانده
بر اوراق سپید مانده
سنگ ، خون ، کاغذ یا خاکستر
می نویسم نامت را...

بر تصاویر فاخر
روی سلاح جنگیان
بر تاج شاهان
می نویسم نامت را...

بر جنگل و بیابان
روی آشیانه ها و گل ها
بر بازآوای کودکیم
می نویسم نامت را...

بر شگفتی شبها
روی نان سپید روزها
بر فصول عشق باختن
می نویسم نامت را...

بر ژنده های آسمان آبی ام
بر آفتاب مانده ی مرداب
بر ماه زنده ی دریاچه
می نویسم نامت را...

روی مزارع ، افق
بر بال پرنده ها
روی آسیاب سایه ها
می نویسم نامت را...

روی هر وزش صبحگاهان
بر دریا و بر قایقها
بر کوه از خرد رها
می نویسم نامت را...

روی کف ابرها
بر رگبار خوی کرده
بر باران انبوه و بی معنا
می نویسم نامت را...

روی اشکال نورانی
بر زنگ رنگها
بر حقیقت مسلم
می نویسم نامت را...

بر کوره راه های بی خواب
بر جاده های بی پایاب
بر میدان های از آدمی پُر
می نویسم نامت را...

روی چراغی که بر می افروزد
بر چراغی که فرو می رد
بر منزل سراهایم
می نویسم نامت را...

بر میوه ی دوپاره
از آینه و از اتاقم
بر صدف تهی بسترم
می نویسم نامت را...

روی سگ لطیف و شکم پرستم
بر گوشهای تیز کرده اش
بر قدم های نو پایش
می نویسم نامت را...

بر آستان درگاه خانه ام
بر اشیای مأنوس
بر سیل آتش مبارک
می نویسم نامت را...

بر هر تن تسلیم
بر پیشانی یارانم
بر هر دستی که فراز آید
می نویسم نامت را...

بر معرض شگفتی ها
بر لبهای هشیار
بس فراتر از سکوت
می نویسم نامت را...

بر پناهگاه های ویرانم
بر فانوس های به گِل تپیده ام
بر دیوار های ملال ام
می نویسم نامت را...

بر ناحضور بی تمنا
بر تنهایی برهنه
روی گامهای مرگ
می نویسم نامت را...

بر سلامت بازیافته
بر خطر ناپدیدار
روی امید بی یادآورد
می نویسم نامت را...

به قدرت واژه ای
از سر می گیرم زندگی
از برای شناخت تو
من زاده ام
تا بخوانمت به نام:
آزادی.

#پل_الوار
روزِ چشمان ما
از سخت‌ترین پیکارها، پُر ازدحام‌تر
شهرها و حومه‌ها،
روستاهای چشمان ما
فاتحانِ زمان ...

آفتاب ، سیال و سخت
در درّه‌ی خرّم شعله می‌کشد؛
گل‌های صورتی بهار
جلوه‌گری می‌کنند ...

بر پاریسِ ناامید
شب
بال‌ها بازچیده است
چراغ ماست که شب را زیرداری می‌کند،
هم از آن گونه که پا در زنجیری، آزادی را .

#پل_الوار
#ترجمه_شاملو
سخن با تو می گویم
تا کلام تو را بهتر بشنوم
کلام تو را می شنوم
تا به درک خود یقین یابم
تو لبخند می زنی که مرا تسخیر کنی
تو لبخند می زنی
و چشم من به جهان باز می شود
تو را در آغوش می گیرم
تا زندگی کنم
زندگی می کنیم
تا هر چه هست به کام ما باشد
تو را ترک می کنم
تا به یاد هم باشیم
از هم جدا می شویم
تا دوباره به هم برسیم...

«پل الوار»
ترجمه: محمدرضا پارسایار


#شعر
#پل_الوار
«هوای تازه»

جلو خودم را نگاه کردم
در جمعیت ترا دیدم
میان گندم‌ها ترا دیدم
زیر درختی ترا دیدم.

در انتهای همهٔ سفرهایم
در عمق همهٔ عذاب‌هایم
در خم همهٔ خنده‌هایم
که از آب و آتش سر درمی‌آورد.

تابستان و زمستان ترا دیدم
در خانه‌ام ترا دیدم
در آغوش خویش ترا دیدم
در رؤیاهایم ترا دیدم
دیگر ترکت نخواهم کرد...

«پل الوار»
برگردان:احمد شاملو

#پل_الوار
#شعر
،حمد شاملو