شعر ، ادبیات و زندگی

#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
Канал
Искусство и дизайн
Книги
Музыка
Юмор и развлечения
Персидский
Логотип телеграм канала شعر ، ادبیات و زندگی
@alahiaryparviz38Продвигать
267
подписчиков
7,65 тыс.
фото
4,62 тыс.
видео
17,2 тыс.
ссылок
کانال شعر ، ادبیات و زندگی
💥💥💥


آن عاشقان شرزه

 

آن عاشقان شرزه که با شب نزیستند

رفتند و شهر خفته ندانست کیستند

فریادشان تموج شط حیات بود

چون آذرخش در سخن خویش زیستند

مرغان پر گشوده ی طوفان که روز مرگ

دریا و موج و صخره بر ایشان گریستند

می گفتی ای عزیز! سترون شده ست خاک

اینک ببین برابر چشم تو چیستند

هر صبح و شب به غارت طوفان روند و باز

باز آخرین شقایق این باغ نیستند

دکتر #محمدرضا_شفیعی_کدکنی

https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥

‍ کمترین تحریری از یک آرزو این است
آدمی را آب و نانی باید و آنگاه آوازی...
در قناری ها نگه کن، در قفس، تا نیک دریابی
کز چه در آن تنگناشان باز، شادی های شیرین است
کمترین تصویری از یک زندگانی،
آب
نان
آواز
ور فزون تر خواهی از آن، گاهگه پرواز
ور فزون تر خواهی از آن، شادی آغاز
ور فزون تر، باز هم خواهی، بگویم باز...
آنچنان بر ما به نان و آب، اینجا تنگ سالی شد
که کسی در فکر آوازی نخواهد بود
وقتی آوازی نباشد

شوق پروازی نخواهد بود...

 #محمدرضا_شفیعی_کدکنی

https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥

حلاج

در آینه، دوباره ، نمایان شد:
با ابر گیسوانش در باد،
باز آن سرود سرخ "اناالحق"
ورد زبان اوست.

تو در نماز عشق چه خواندی ؟
که سالهاست
بالای دار رفتی و این شحنه های پیر
از مرده ات هنوز
پرهیز می کنند


نام تو را به رمز،

رندان سینه چاکِ نشابور
در لحظه های مستی
_مستی و راستی_
آهسته زیر لب
تکرار می کنند.

وقتی تو، روی چوبه ی دارت،
خموش و مات بودی،
ما:
انبوه کرکسان تماشا،
با شحنه های مامور
مامورهای معذور،
همسان و همسکوت ماندیم

خاکستر تو را
باد سحرگهان
هر جا که برد
مردی ز خاک رویید

در کوچه باغ های نشابور
مستان نیم شب، به ترنم،
آوازهای سرخ تو را
باز
ترجیع وار زمزمه کردند

نامت هنوز ورد زبان هاست

#اعدام_نکنید
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی

https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥
شعری از #محمدرضا_شفیعی_کدکنی
برای #مهدی_اخوان_ثالث


« درین شب ها »

در ین شب ها ،
که گل از برگ و برگ از باد و باد از ابر می ترسد .
درین شب ها ،
که هر آیینه با تصویر بیگانه ست
و پنهان می کند هر چشمه ای
                              سِرّ و سرودش را
چنین بیدار و دریاوار
تویی تنها که می خوانی .
تویی تنها که می خوانی
رثایِ قتلِ عام و خونِ پامالِ تبارِ آن شهیدان را
تویی تنها که می فهمی
زبان و رمزِ آوازِ چگورِ ناامیدان را .
بر آن شاخِ بلند ،
          ای نغمه سازِ باغِ بی برگی !
بمان تا بشنوند از شورِ آوازت
درختانی که اینک در جوانه های خُردِ باغ
       در خواب اند
بمان تا دشت های روشنِ آیینه ها ،
گل های جوباران
تمام نفرت و نفرینِ این ایّامِ غارت را
      زآوازِ تو دریابند.
تو غمگین تر سرودِ حسرت و چاووشِ این ایّام.
تو ، بارانی ترین ابری
که می گرید ،
به باغِ مزدک و زرتُشت .
تو ، عصیانی ترین خشمی ، که می جوشد،
          زجام و ساغرِ خیام.
درین شب ها ،
که گل از برگ و
برگ از باد و
ابر از خویش می ترسد ،
و پنهان می کند هر چشمه ای
                        سِرّ و سرودش را ،
درین آفاقِ ظلمانی
چنین بیدار و دریاوار
تویی تنها که می خوانی .
                
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
آواز باد و باران
( برگزیده شعرها )
۱۳۴۶٫۰۶٫۲۶
https://t.center/alahiaryparviz38
🌈🌈🌈

کوچ بنفشه ها


در روزهای آخر اسفند،
کوچ بنفشه های مهاجر،
زیباست.

در نیم روز روشن اسفند،
وقتی بنفشه ها را از سایه های سرد،
در اطلس شمیم بهاران،
با خاک و ریشه
_میهن سیارشان_
در جعبه های کوچک چوبی،
در گوشه خیابان، می آورند:


جوی هزار زمزمه در من،
می جوشد:
ای کاش...
ای کاش آدمی وطنش را
مثل بنفشه ها
(در جعبه های خاک)
یک روز می توانست،
همراه خویشتن ببرد هر کجا که خواست.
در روشنای باران،
در آفتاب پاک.


#محمدرضا_شفیعی_کدکنی

https://t.center/alahiaryparviz38