💥💥💥جنگلهای زیتون روزگاری همیشه سبز بود...
و آسمان ... جنگلی آبی... عشق من بود...
چه چیزی در آن شبانگاه تغییر کرد؟
آنها کامیون کارگران را در نیمههای راه متوقف کردند
خونسرد و آرام بودند
ما را به سمت شرق چرخاندند
خونسرد و آرام بودند.
قلب من روزگاری پرندهای آبی بود... ای آشیانهی معشوقم
دستمالهای تو، همه سفید بودند محبوب من
چه چیزی آنها را امشب خاک کرده است؟
هیچ نمیفهمم محبوب من.
آنها کامیون کارگران را در نیمههای راه متوقف کردند
خونسرد و آرام بودند
ما را به سمت شرق چرخاندند
خونسرد و آرام بودند.
من برای تو همه چیز دارم:
هم سایه، هم نور
حلقهء ازدواج ... و هر آنچه که بخواهی
و باغی از درختان زیتون و انجیر
بسان هر شب پیش تو خواهم آمد
در خواب از پنجره وارد میشوم و برای تو یاسهای سفید خواهم آورد
اگر کمی دیر آمدم مرا سرزنش نکن
آنها مرا متوقف کردند.
جنگلهای زیتون روزگاری همیشه سبز بود...
بود ای محبوب من.
و در آن شبانگاه
از پنجاه قربانی
تنها تالابی برنگ سرخ به جا ماند.
ای محبوب من... مرا سرزنش نکن...
مرا کشتند
مرا کشتند
مرا کشتند...
#محمود_درویشترجمه:
#طاهره_زاجhttps://t.center/alahiaryparviz38