همراهي
داشتم ميگفتم: «آخه فرق ميكنه، كجا و كي دعوت حسين به گوشِت رسيده باشه...» كه دلم لرزيد. انگار ميخواستم تقديرم را رقم بزنم. گويي ميخواستم کیفیت تولدم را خودم انتخاب كنم. استادم زيركانه از من پرسيده بود: «فكر ميكني اگه كربلا بودي، توي لشكر حسين بودي يا...؟»
سؤال تكراري بود اما استاد آن را درست سر بزنگاه پيش رويم گذاشته بود. بارها از كنار اين پرسش مهيب گذشتهام اما اين بار ادامه دادم:
«اگر ساكن كوفهٔ عبيدالله بودم، نه جرئت همراهي مسلم رو داشتم و نه دل فرار از كوفه رو. تاب بيرحمي دارالاماره رو هم ندارم . وحشت وجودم رو ميگيره وقتي فكر ميكنم گرفتار سربازای حصينبننمير شدهام و اونها دارن من رو كشوشون توي بيابوناي اطراف كوفه با خودشون ميبرن....»
سعي كردم صدايم نلرزد. سعي كردم با اعتماد نفس بگويم:
«اما اگه از مدينه يا مكه همراه حسين(ع) شده بودم، اونوقت جدا شدن از كاروان او به اين سادگيها نبود. نه نميتونستم از كاروانش جدا بشم. اصلا فرض كنيد من با موقعيت فعليام با كاروان حسين(ع) همراهم و رسيدهايم به كربلا. خب من چه موقعيتي دارم، چه دلبستگياي دارم كه بخوام بابتش از همراهي حسين(ع) باز بمونم؟ ميدونم جنم جنگ ندارم اما به مرگ كه ميتونم تن بدم».
اين حرفها مرا به حالي برد كه ديگر برايم مهم نبود واكنش استادم به پاسخ من چه خواهد بود. فقط از آن روز به بعد به اين فكر ميكنم: «من و شما كجا با كاروان حسين(ع) همراه شدهايم؟» وقتي در مدينه چشمهاي وقيح مروان خيره در نگاه حسين ميشد، من و تو كجا بودهايم؟ بي شك آنقدر شقي نبودهايم كه در كنار مروان بايسيتم. خيال كن حسين براي من و تو پيغام ميفرستد كه « فردا صبح من و همراهانم جلوي دروازهٔ مدينهايم، ميخواهيم به سمت مكه حركت كنيم.» چقدر بايد بيمعرفت باشيم كه با او همراه نشويم.
حسين حج را ناتمام گذاشته و راهي كوفه شده است؛ آنوقت من در طواف باشم؟ مگر طواف ما به امر او نيست؟ تصور نميكنم اين مايه بي ادبي را در خويش. گاهي گمان ميكنم، در چنين حالي به پسرم، به همسرم نيز ميگفتم: «ميخواهم با حسين به سمت كوفه بروم، اگر دوست داري تو هم بيا. حسين هم خانوادهاش را با خود ميآورد...»
به اطراف خود نگاه ميكنم و ميبينم: ما ساكن كوفه نيستيم كه براي همراهي نكردن حسين بهانه داشته باشيم. سالهاست با كاروان او همراهيم. ما در محضر حسين نفس كشيدهايم؛ راه رفتهايم؛ حرف زدهايم و قد كشيدهايم .
ما خواسته و ناخواسته با حسين(ع) همراه شدهايم. با خلق و خوي او، با منش او انس گرفتهايم. بيكرانگي او ما را با خود ميبرد. جدا شدن از كاروان او برايمان سخت است.
#سید_اکبر_میرجعفری#روزنامه_جام_جم#روزنامه_جامجم#عاشوراhttps://t.center/akabr_mirjafari