شهید احمد مَشلَب

#هدف
Канал
Логотип телеграм канала شهید احمد مَشلَب
@ahmadmashlab1995Продвигать
1,31 тыс.
подписчиков
16,8 тыс.
фото
3,21 тыс.
видео
942
ссылки
🌐کانال رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 زیر نظر خانواده شهید هم زیبا بۅد😎 هم پولداࢪ💸 نفࢪ7 دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ تمۅم مادیات پشت پازد❌ ۅ فقط بہ یک نفࢪبلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعۅتت کࢪده بمون🙃 ‌ارتباط @mahsa_zm_1995 شـرایط: @AhmADMASHLAB1375 #ڪپے‌بیو🚫
شهید احمد مَشلَب
خاکریز خاطرات🍃 بعد از شهادت محمد تا چند روز در اردوگاه فقط نوارهای مداحی و مناجات‌های محمد را پخش می‌کردند، بیشتر مناجات‌ها و مداحی‌های محمد در مورد امام زمان بود؛ خیلی ناراحت بودم تا اینکه یک شب محمد را در خواب دیدم،خوشحال بود و بانشاط، لباس فرم سپاه بر…
🌟🌼گفتگوی شهید #محمدخانی با تکفیری‌ها

🍃🌸یکی از بی‌سیم‌های تکفیری‌ها افتاد دست ما. سریع بی‌سیم را برداشتم. می‌خواستم بد و بیراه بگم.
عمار(شهید محمدخانی) آمد و گفت که دشمن را عصبانی نکن.
گفتم پس چی بگم به اینا؟!
گفت: «بگو اگه شما مسلمونید، ما هم مسلمونیم. این گلوله‌هایی که شما به سمت ما می زنید باید وسط #اسرائیل فرود میومد...»
سوال کردند شما کی هستید و چرا با ما می‌جنگید؟
گفت: «به اون‌ها بگو ما همون‌هایی هستیم که صهیونیست‌ها رو از لبنان بیرون کردیم.
ما همون هایی هستیم که آمریکایی ها رو از عراق بیرون کردیم.
ما لشکری هستیم از لشکر رسول الله...
#هدف_نهایی_مامبارزه_باصهیونیست‌ها و آزادی قبله اول مسلمون ها، مسجدالاقصی است...
..بحث و جدل ما ادامه پیدا کرد تا وقت اذان..

بعد از ظهر همان روز ۱۲ نفر از تکفیری‌ها تسلیم ما شدند. می‌گفتند :
«از شما در ذهن ما یک کافر ساخته اند.»

#شهیدمحمدحسین محمدخانی
#هرروز_بایک_شهید
♡:) @AhmadMashlab1995∞♡
🌸 حضرت امام باقر (ع) میفرمایند:

🍁 چون فرصت دست دهد به سوى #هدف خود بشتاب، و هيچ فرصتى مانند روزهاى فراغتِ همراه با تندرستى نيست 🔴

📚 ميزان الحكمه ج9 ص 95 🌱

🌺 @AhmadMashlab1995
#ســخــنــانــ_ســيده_سلام_بــدرالــدين_مــادر_شــهيد_مشلب:
(بخش اول🌷) .

💠اســاسا آنـچه که باعث میشود جوانهای ما بتوانند شهادت طلبی کنند،الگویی است که از #امام_حسین(ع) میگیرند و خون امام حسین(ع) است که انقلاب ها و نفوس را به حرکت در می آورد و تربیت میکند.

آیه "فــلــاتــحــســبــن الــذیــن قــتــلــوا فــے ســبــیــل الــلــه امــواتــا..." #جاودانگی امام حسین(ع) را به ما نشان میدهد و به دنبال آن جاودانگی شهدایی که به امام حسین اقتدا کردند و در راه امام حسین قدم برداشتند.
بزرگترین #هدف امام حسین از بذل خونشان این بود که پرچم اسلام را در سراسر عالم برافراشته کنند و به تبع ایشان،شهدای اسلام هم،همین راه را طی میکنند و به گسترش اسلام در همه جای عالم کمک میکنند.
#سیده_سلام_بدرالدین_مادرشهید
#شهیدمدافع_حرم_احمد_مشلب
🌿🌸کانال رسمی شهیدمَشلَب 🌿🌸
@AHMADMASHLAB1995
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من

#قسمت_بیستم📝
تـــوهـــم آزادی


کم کم تعداد افراد متقاضی برای درس خوندن زیاد می شد💪 من با تمام وجود برای کمک به اونها تلاش می کردم، پول و قدرتی برای حمایت از اونها نداشتم اما انگیزه من برای تغییر دنیای سیاه بردگی عصر بیست و یک ، خاموش شدنی نبود ... مبارزه ای تا آخرین نفس ...💪

کار سختی بود اما تعداد ما داشت زیاد می شد.
حالا کم کم داشتیم وارد آمارها می شدیم✌️
از هر 1000 بومی استرالیایی، 40 نفر برای درس خوندن یا ادامه تحصیل اقدام می کرد👌
شاید از نظر دنیای سفید، این تعداد خنده دار بود اما برای ما مفهوم امید به آینده رو داشت.
نعمتی رو که من با تمام وجودم حس می کردم، سفیدها حتی قادر به دیدن و درک کردنش نبودن

سال 2008 ... یکی از مهمترین سال های زندگی من بود ... زمانی که برای اولین بار، یک نفر از ظلمی که در حق بومی ها روا شده بود ، عذرخواهی کرد😳 ...
زمانی که نخست وزیر رسما در برابر جامعه ایستاد و از ما پوزش خواست😃
همون سال، اوباما ... اولین رئیس جمهور سیاه پوست امریکا، در یک جامعه سرمایه داری به قدرت رسید💪 ...
اون شب، من از شدت خوشحالی گریه می کردم😂...
با خودم گفتم "امروز، صدای آزادی در امریکا بلند شده ... فردا این صدا در سرزمین ماست، کوین"..

نوری در قلب من تابیده بود🌟... نور امید و آینده روشن ...
سرزمین زیبای متمدن من، داشت گام هایی در مسیر انسانیت برمی داشت ... به زودی، دنیا به چشم دیگه ای به ما نگاه می کرد😄اما این توهمی بیش نبود☹️... هرگز چیزی تغییر نکرد...
سخنرانی نخست وزیر صرفا یک حرکت سیاسی برای آرام کردن حرکت بومی ها بود😒
آی دنیا ... ما انسانهای متمدن و آزادی خواهی هستیم ... این تنها جلوه سخنان نخست وزیر بود ... .

من گاهی به حرکت جهان فکر می کردم ... گاهی به شدت مایوس می شدم😞
آیا حقیقتا راهی برای تغییر و اصلاح دنیا وجود داشت؟
ناامیدی چاره کار نبود
من باید راهی برای نسل های آینده پیدا می کردم ...
برای همین شروع به تحقیق کردم ... دقیق تمام اخبار جهان رو رصد می کردم📡 ...
توی شبکه های اجتماعی و اینترنت دنبال یافتن جوابی بودم... فراتر از مرزهای استرالیا ...


فقط یک راه برای نجات ما وجود داشت💪... مبارزه☝️...
یک جنبش علیه ظلم و نابرابری ...
یک جنبش برای تحقق عدالت ...
اما یک مبارزه #آرمان، #هدف، #ایدئولوژی و #شیوه_مبارزه لازم داشت
با رسیدن به این جواب ... حالا باید به سوال دیگه ای هم پاسخ می دادم ...

بهترین روش و شیوه برای این جنبش چی بود؟🤔
روشی که پاسخگوی قرن جدید باشه! روشی که صد در صد به پیروزی ختم بشه✌️
برای یافتن تمام این پرسش ها شروع به مطالعه در مورد قیام ها، انقلاب ها و اصلاحات بزرگ اجتماعی و سیاسی جهان کردم ... علی الخصوص حرکت هایی که به جامعه سیاه و بومی مربوط می شد

راه ها، شیوه ها و ایدئولوژی های فراوانی پیش پای من قرار گرفته بود ...
راه هایی که گاهی بسیار به هم نزدیک می شد و گاهی بسیار دور ... بعضی از اونها تلفات انسانی زیادی داشت اما به خاطر #سوء_مدیریت در اوج رسیدن به پیروزی، نابود شده بود‼️😕

یا یک تغییر جریان ساده، اون رو از بین برده بود ...
بعد از تحقیق زیاد ... فهمیدم جدای از ایدئولوژی، هدف و آرمان ...یک حرکت باید توسط یک رهبر #قوی، #محکم و #غیرقابل_تزلزل، #زیرک، #دانا و #تیزبین مدیریت بشه
کسی که بتونه #آینده_نگری و #وسعت_دید داشته باشه تا موانع رو شناسایی کنه و بتونه توی بحران، بهترین تصمیم رو بگیره و آینده حرکت رو نجات بده👌
کسی که بتونه یک جریان قوی رو از صفر ایجاد کنه💪
قدرت نفوذ فکری و اندیشه داشته باشه و نسبت بزرگ ترین دستاورد، کمترین تلفات رو داشته باشه💪

فقط در چنین شرایطی می شد مانع از اشتباهات جنبش ها و حرکت های بزرگ گذشته شد☝️علی الخصوص که در جامعه ما #تفاوت_نژاد بود
تفاوتی که در یک جامعه طبقاتی و نژادپرستانه ... هرگز قابل حل نبود...
فقط یک راه وجود داشت☝️تغییر اندیشه دنیای سفید برای همراهی و شرکت در این حرکت ... دنیای سفید باید تساوی و برابری با ما رو قبول می کرد ...
اما چطور؟
آیا راهی برای تغییر افکار وجود داشت؟
غرق در میان این افکار و سوالات...ناگهان یاد قرآن افتادم ... قرآن و تصاویر حج ... این تنها راه بود☝️


#ادامه_دارد...

@AhmadMashlab1995
#رمان_واقعی_فرار_از_جهنم
به قلم شهید مدافع حرم
#شهیدسیدطاهاایمانی

#قسمت_بیست_و_سه
خانه من

رئیس تعمیرگاه حقوقم رو بیشتر کرد … از کار و پشتکارم خیلی راضی بود …😌
می گفت خیلی زود ماهر شدم 😅… دیگه حقوق بخور و نمیر کارگری نبود … خیلی کمتر از پول مواد بود اما حس فوق العاده ای داشتم …😇

زیاد نبود اما هر دفعه یه مبلغی رو جدا می کردم …
می گذاشتم توی پاکت و یواشکی از ورودی صندوق پست، می انداختم توی خونه حنیف 🙈
بقیه اش رو هم تقسیم بندی می کردم … به خودم خیلی سخت می گرفتم و بیشترین قسمتش رو ذخیره می کردم … .

#هدف گذاری و #برنامه ریزی رو از مسلمان ها یاد گرفته بودم😉… اونها برای انجام هر کاری برنامه ریزی می کردند و حساب شده و دقیق عمل می کردند … .🤔

بالاخره پولم به اندازه کرایه یه آپارتمان کوچیک مبله رسید …🤗

اولین بار که پام رو توی خونه خودم گذاشتم رو هرگز فراموش نمی کنم … خونه ای که با پول زحمت خودم گرفته بودم …
مثل خونه قبلی، یه اتاق کوچیک نبود که دستشوییش گوشه اتاق، با یه پرده نصفه جدا شده باشه …😐

خونه ای که آب گرم داشت … 😍
توی تخت خودم دراز کشیده بودم … شاید تخت فوق العاده ای نبود اما دیگه مجبور نبودم روی زمین سفت یا کاناپه و مبل بخوابم …🙂
برای اولین بار توی زندگیم حس می کردم زندگیم داره به آرامش میرسه … .😀

توی تختم دراز کشیدم و گوشی رو گذاشتم روی گوشم … چشم هام رو بستم و دکمه پخش رو زدم … و اون کلمات عربی دوباره توی گوشم پیچید … اون شب تا صبح، اصلا خوابم نبرد …

کم کم رمضان هم از راه رسید …
رمضانی که فصل جدیدی در زندگی من باز کرد …

زندگی سراسر ترس و وحشت من تموم شده بود … یه آدم عادی بین آدم های عادی دیگه شده بودم … .😊

کم کم رمضان سال ۲۰۱۰ میلادی از راه رسید … مسلمان ها برای استقبالش جشن گرفتن …
برای من عجیب بود که برای شروع یک ماه گرسنگی و تشنگی خوشحال بودند😳🤔

توی فضای مسجد میز و صندلی چیده بودن … چند نوع غذای ساده و پرانرژی درست می کردن … بعد از نماز درها رو باز می کردن … بدون اینکه از کسی دینش رو بپرسن از هر کسی که میومد استقبال می کردن … .

من رو یاد مراسم اطعام و شکرگزاری کلیسا می انداخت … بچه که بودم چندباری برای گرفتن غذا به اونجا رفته بودم …
تنها تفاوتش این بود که اینجا فقیر و غنی سر یک سفره می نشستن و غذا می خوردن … آدم هایی با لباس های پاره و مندرس که مشخص بود خیابان خواب هستند کنار افرادی می نشستند و غذا می خوردند که لباس هاشون واقعا شیک بود …😳
بدون تکلف …
سیاه و سفید … این برام تازگی داشت … و من برای اولین بار به عنوان یک #انسان عادی و محترم بین اونها پذیرفته شده بودم …
این چیزی بود که من رو اونجا نگه می داشت و به سمت مسجد می کشید … .😍

بودن در اون جمع و کار کردن با اونها لذت بخش بود … من مدام به مسجد می رفتم … توی تمام کارها کمک می کردم … با وجود اینکه به خدا اعتقادی نداشتم و باور داشتم خدا قرن هاست که مرده … بودن در کنار اونها برام جالب بود …


مسلمان ها برای هر کاری، قانون و آداب خاصی داشتند … و منم سعی می کردم از تمام اون آداب و رفتار تبعیت کنم...😊😉

#ادامه_دارد...


@AhmadMashlab1995
سلام دوستان
نویسنده با تقاضای #مهران، ناگهانی داستان رو تموم کرد ....⚡️

✳️سوال: دلیل مهران
برای ادامه ندادن داستان چیه؟

جواب:
دوستان درگیرِ من شدن، نه هدف داستان. من #بهانه بودم اما #هدف شدم. من علی رغم تمام سختی ای که نقل این مطالب داشت با این انگیزه بیان شون کردم👌که شاید جرقه کوچکی برای #من_طلبنی ایجاد کنم.

آرزوی همیشه من این بود که جلوه جدیدی از بودن با خدا رو هرچند کوچک و به اندازه ظرف حقیرم ولی به همه نشون بدم. اما الان #بتی به اسم مهران ساخته شده. آدمی که معنا پیدا کرده، غیر از چیزی که هست.⚡️

من نه عارفم، نه بنده خدا، نه قدرت دستگیری و حاجت دهی دارم... اگر حتی به دعای این حقیر بود امام زمان عج ظهور کرده بود یا حداقل شهید شده بودم ...👌

✳️سوال: چرا اسم و
عکسی از آقای مهران فضلی نیست؟

جواب:
داستانی که براتون گذاشتم به اسم
نسل سوخته بود از آقای طاها ایمانی.
نویسنده شخصاً با شخصیت اصلی داستان( #مهران ) مصاحبه کرده و داستان رو به شیوه رمان به رشته تحریر درآورده است.👌

آقای مهران فضلی شهید نشدن، فقط نمیخوان که بیشتر درمورد خودشون بگن ولی آقای طاها ایمانی مردادماه ۹۵ همزمان با میلاد حضرت معصومه (س) شهید شدن.🌷🍃

یاد و نامش گرامی.
ممنون از همراهیتون😊🙏

@AhmadMashlab1995
@AhmadMashlab1995
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🔥

قسمت #صد_و_چهل_چهارم
تو ... خدا باش

بالای کوه ...🙄
از اون منظره زیبا و سرسبز🍃به اطراف نگاه می کردم👀 دونه های تسبیح،بالا و پایین می شد و سبحان الله می گفتم📿 که یهو کامران با هیجان اومد سمتم 🏃

- آقا مهران ...
پاشو بیا ... یار کم داریم😢

نگاهی به اطراف انداختم👀
- این همه آدم ... من اهل پاسور نیستم🙄 به یکی دیگه بگو داداش ...😊
- نه پاسور نیست😢 مافیاست👌خدا می خوایم ... بچه ها میگن تو خدا باش ...

دونه تسبیح توی دستم موند📿 از حالت نگاهم، عمق تعجبم😳 فریاد می زد ...
- من بلد نیستم ...
یکی رو انتخاب کنید که بلد باشه
اومد سمتم و مچم رو محکم گرفت
- فقط که حرف من نیست🖐تو بهترین گزینه واسه خدا شدنی ...😁

هر بار که این جمله رو می گفت
تمام بدنم می لرزید⚡️ شاید فقط یه نقش، توی بازی بود اما خدا ... برای من، #فقط_یک_کلمه_ساده_نبود ...😔🖐
#عشق بود #هدف بود #انگیزه بود
#بنده خدا بودن ... #برای_خدا بودن

صداش رو بلند کرد سمت گروه🗣
که دور آتیش حلقه زده بودن🔥🔥
- سینا ... بچه ها ... این نمیاد
ریختن سرم⚡️و چند دقیقه بعد منم دور آتش نشسته بودم😐 کامران با همون هیجان داشت شیوه بازی رو برام توضیح می داد ...🙄

برای چند لحظه به چهره جمع نگاه کردم👀 و کامرانی که چند وقت پیش⚡️ اونطور از من ترسیده بود🙄 حالا کنار من نشسته بود👀 و توی این چند برنامه آخر هم به جای همراهی با سعید بارها با من، همراه و هم پا شده بود ...👌⚡️

- هستی یا نه؟⁉️ بری خیلی نامردیه ...
دوباره نگاهم چرخید روی کامران 👀 تسبیحم رو دور مچم بستم📿
- بسم الله ...
تمام بعد از ظهر🌤تا نزدیک اذان مغرب رو مشغول بازی بودیم👀 بازی ای که گاهی عجیب ... من رو یاد دنیا و آدم هاش می انداخت ...👌

به آسمون که نگاه کردم🙄حال و هوای پیش از اذان مغرب بود ... 🌙
وقت نماز بود و تجدید وضو💧
بچه ها هنوز وسط بازی ...⚡️⚡️

ادامه دارد ...

📚 نویسنده: شهید
مدافع حرم طاها ایمانی

@AhmadMashlab1995
Forwarded from عکس نگار
#ســخــنــانــ_ســيده_سلام_بــدرالــدين_مــادر_شــهيد_مشلب:
(بخش اول🌷) .
💠اســاسا آنـچه که باعث میشود جوانهای ما بتوانند شهادت طلبی کنند،الگویی است که از #امام_حسین(ع) میگیرند و خون امام حسین(ع) است که انقلاب ها و نفوس را به حرکت در می آورد و تربیت میکند.

آیه "فــلــاتــحــســبــن الــذیــن قــتــلــوا فــے ســبــیــل الــلــه امــواتــا..." #جاودانگی امام حسین(ع) را به ما نشان میدهد و به دنبال آن جاودانگی شهدایی که به امام حسین اقتدا کردند و در راه امام حسین قدم برداشتند.
بزرگترین #هدف امام حسین از بذل خونشان این بود که پرچم اسلام را در سراسر عالم برافراشته کنند و به تبع ایشان،شهدای اسلام هم،همین راه را طی میکنند و به گسترش اسلام در همه جای عالم کمک میکنند.
#عکس_جدید👇
#شهیدمدافع_حرم
#احمدمشلب
#مجروح_ازناحیه_دست
🌿🌸کانال رسمی شهیدمَشلَب 🌿🌸
https://t.center/AHMADMASHLAB1995