شهید احمد مَشلَب

#قسمت_252
Канал
Логотип телеграм канала شهید احمد مَشلَب
@ahmadmashlab1995Продвигать
1,31 тыс.
подписчиков
16,8 тыс.
фото
3,21 тыс.
видео
942
ссылки
🌐کانال رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 زیر نظر خانواده شهید هم زیبا بۅد😎 هم پولداࢪ💸 نفࢪ7 دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ تمۅم مادیات پشت پازد❌ ۅ فقط بہ یک نفࢪبلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعۅتت کࢪده بمون🙃 ‌ارتباط @mahsa_zm_1995 شـرایط: @AhmADMASHLAB1375 #ڪپے‌بیو🚫
شهید احمد مَشلَب
#جان_شیعه_اهل_سنت #قسمت_251 و دختر جوان که حالا نگرانی چشمانش به شادی نشسته بود، با صدایی پر شور و شعف توضیح داد:"خانم! ما قراره برای جمعه دوم خرداد جشن بگیریم! اگه شما لطف کنید دو سه روز زودتر خونه رو به ما بدید، خیلی ممنون میشم. چون باید جهیزیه بچینیم،…
#جان_شیعه_اهل_سنت
#قسمت_252



ساعت از هشت شب گذشته و بوی قلیه ماهی اتاق را پر کرده بود که مجید آمد. هر چند مثل گذشته توان خرید انواع میوه و خشکبار را نداشتیم، ولی باز هم دست پر به خانه آمده و لابد به مناسبت میلاد امام جواد بود که یک جعبه شیرینی هم خریده و چشمانش از شادی میدرخشید. با لحن گرمش حالم را پرسید و مثل این چند شب گذشته گزارش گرفت که امروز چقدر استراحت کرده ام و وضعیت کمرم چطور است که خندیدم و گفتم:"مجید جان! من خوبم! تو رو که میبینم بهترم میشم!"
و باز یک شب عاشقانه آغاز شده و هرچند ته دلم از کاری که کرده بودم میلرزید، ولی حضور گرم و با محبت همسرم کافی بود تا سراپای وجودم از آرامشی شیرین پر شود. قلیه ماهی را در کنار هم نوش جان کردیم و پس از صرف شام، باز من روی کاناپه دراز کشیدم و مجید روی مبل مقابلم نشست تا حالا از یک شب نشینی رؤیایی لذت ببریم. با دست خودش یک دیس از شیرینی های تر پر کرده و روی میز گذاشته بود که من به بهانه همین شیرینی عید شیعیان هم که شده سر صحبت را باز کردم:"مجید! میگن امام جواد مشکالت مالی رو حل میکنه، درسته؟"
برای یک لحظه چشمانش از تعجب به صورتم خیره ماند و به جای جواب، با حالتی ناباورانه سؤال کرد:"تو از کجا میدونی؟"
همانطور که به پهلو روی کاناپه دراز کشیده و نگاهش میکردم، به آرامی خندیدم و پاسخ دادم:"نخوردم نون گندم، ولی دیدم دست مردم! درسته من سُنی ام، ولی تو یه کشور شیعه زندگی میکنم!"
از حاضر جوابی رندانه ام خندید و باز نمیدانست چه منظوری دارم که نگاهم کرد تا ادامه دهم:"خُب تو هم که امشب به خاطر همین امام جواد شیرینی گرفتی، درسته؟"
از این سؤالم بیشتر به شک افتاد که با شیطنت پرسید:"چی میخوای بگی الهه؟"
ضربان قلبم بالا رفته و از بیم برخوردش نمیدانستم چه بگویم که باز مقدمه چیدم:"یادته من بهت میگفتم چه لزومی داره برای تولد و شهادت اولیای خدا مراسم بگیریم؟ یادته میگفتم این گریه زاری ها یا این جشن گرفتن ها خیلی فایده نداره؟یادته بهت میگفتم به جای این کارها بهتره ازشون الگو بگیریم؟"
و خیال کرد باز میخواهم مناظره بین شیعه و سُنی راه بیندازم که به پُشتی مبل تکیه زد و با قاطعیت پاسخ داد:"خب منم بهت جواب میدادم که همین مراسم های جشن و عزاداری خودش یه بهانه ای میشه که ما بیشتر به یاد ائمه باشیم و از رفتارشون تبعیت کنیم!"
و بر عکس هر بار، اینبار من قصد مباحثه نداشتم که از جدیت کلامش خنده ام گرفت و از همین پاسخ فاضلانه اش استفاده کردم که با هوشمندی جواب دادم:"پس اگه راست میگی بیا امشب از امام جواد تبعیت کن! مگه نمیگی دوستش داری و بخاطر تولدش شیرینی گرفتی، خب پس یه کاری کن که دلش شاد شه!"
از لحن عاشقانه ای که خرج امامش کردم، مردمک چشمانش به لرزه افتاد و شاید باور نمیکرد که همسر اهل سنتش اینچنین رابطه پر احساسی با شخصی که قرن ها پیش از دنیا رفته، برقرار کند که در سکوتی آسمانی محو چشمانم شده بود و پلکی هم نمیزد. من هنوز هم به حقیقت این مناجات پیچیده شک داشتم، ولی میدانستم با هر کار خیری که انجام میدهم، در کنار رضایت خداوند متعال، دل سایر اولیای الهی را هم خشنود میکنم که با لبخندی ملیح ادامه دادم:"مگه نمیگی امام جواد گرههای مالی رو باز میکنه، خب تو هم امشب به خاطر امام جواد گره مالی یه بنده خدایی رو باز کن!"
هنوز نگاهش در هاله ای از تعجب گرفتار شده بود که لبخندی زد و با حالتی متواضعانه پاسخ داد:"الهه جان! من کجا و امام جواد کجا؟"
حالا بحث به نقطه حساسی رسیده بود که به سختی از حالت خوابیده بلند شدم و هم چنانکه روی کاناپه مینشستم، باز تشویقش کردم:"خدا از هر کسی به اندازه خودش انتظار داره! تو هم به اندازه ای که توانایی داری میتونی گره مالی مردم رو باز کنی!"


#ادامه_دارد...
#فاطمه_ولےنژاد

🥀کانال شهید احمد مشلب🥀
@ahmadmashlab1995 📖