شهید احمد مَشلَب

#طنز
Канал
Логотип телеграм канала شهید احمد مَشلَب
@ahmadmashlab1995Продвигать
1,31 тыс.
подписчиков
16,8 тыс.
фото
3,21 тыс.
видео
942
ссылки
🌐کانال رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 زیر نظر خانواده شهید هم زیبا بۅد😎 هم پولداࢪ💸 نفࢪ7 دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ تمۅم مادیات پشت پازد❌ ۅ فقط بہ یک نفࢪبلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعۅتت کࢪده بمون🙃 ‌ارتباط @mahsa_zm_1995 شـرایط: @AhmADMASHLAB1375 #ڪپے‌بیو🚫
👿شلوغ بازی؟ کار خودشونه
👹حادثه شاهچراغ؟ کار خودشونه
👺پیروز؟ کار خودشونه
مسمویت دخترا؟ بازم کار خودشونه

خو خاک تو سرت برانداز😅
شمام یه کاری بکن
همش که جمهوری اسلامی داره کار میکنه😂

#مسمومیت
#طنز
کـانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱
@AhmadMashlab1995
داشتم تو جبهه مصاحبه می گرفتم کنارم ایستاده بود که یه هو خمپاره اومد و بوممممم ... .🎬🎤
نگاه کردم دیدم ترکش بهش خورده و افتاده زمین.دوربینو🎥 برداشتم رفتم سراغش.بهش گفتم : تو این لحظات آخر زندگی اگه حرفی صحبتی داری بگو ...🙂✋🏻
در حالی که داشت اشهد و شهادتینش رو زیر لب زمزمه می کرد گفت: من از امت شهید پرور ایران یه خواهش دارم.😁
اونم اینه که وقتی کمپوت می فرستید جبهه خواهشا پوستشو نکنید!😉👌🏻
بهش گفتم :بابا این چه جمله ایه!قراره از تلویزیون پخش بشه ها... یه جمله بهتر بگو برادر ...😐
با همون لهجه اصفهانیش گفت : اخوی آخه نمی دونی تا حالا سه دفعه به من رب گوجه افتاده /:😂

#طنز_جبهه😅

کـانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱
@AhmadMashlab1995
#طنز_جبهه😆✋🏻

خيلے از شب ها آدم تو منطقہ
خوابش نمے برد😴😬

وقتے هم خودمون خوابمون نمےبرد دلمون نمےاومد بقیہ بخوابن😌😂

یہ شب یکے از بچہ‌ها سردرد عجيبے داشت و خوابيده بود...
تو همين اوضاع یکے از بچہ‌ها رفت بالا سرشو گفت: رسووول!
رسووول!
رسووووووول!😱😁

رسول با ترس بلند شد و گفت: چیہ؟؟؟ چے شده؟؟😰💔
گفت: هيچے...محمد مےخواست بيدارت کنہ من نذاشتم!😐😂

#خندھ_هاے_پاڪ💕
#شادے_روح_شهدا_و_امام‌شهدا_صلوات🌹

@AHMADMASHLAB1995
#طنز_جبهه😁💔

[🚍]بین تانڪر آب تا دستشویے فاصله بود.
آفتابه را پر ڪرده بود و داشت مے دوید.
صداے سوتے شنید و دراز کشید. آب ریخت روے زمین ولے از خمپاره خبرے نبود. 
برگشت دوباره پرش ڪرد و باز صداے سوت و همان ماجرا.
باز هم؛ داشت تڪرار مےڪرد ڪه یڪے فهمید ماجرا از چه قرار است. موقع دویدن باد مے پیچید تو لوله آفتابه سوت مےڪشید😂


#شادے_روح_پاک_شهدا_و_امام‌شهدا_صلوات🌸
@AHMADMASHLAB1995
#طنز_جبهه 😅
شب سیزده رجب بود🍃. حدود 2000 بسیجی لشگر ثارالله در نمازخانه لشگر جمع شده بودند.🌷
بعد از نماز محمد حسین پشت تریبون رفت و گفت امشب شب بسیار عزیزی است و ذکری دارد که ثواب بسیار دارد و در حالت سجده باید گفته شود.😇 تعجب کردم😮! همچین ذکری یادم نمی آمد!🤔 خلاصه تمام این جمعیت به سجده رفتند که محمد حسین این ذکر را بگوید و بقیه تکرار کند.😁 هر چه صبر کردیم خبری نشد🙁. کم کم بعضی از افراد سرشان را بلند کردند و در کمال ناباوری دیدند که پشت تریبون خالی است و او یک جمعیت 2000نفری را سر کار گذاشته است.😶😐😑😂
بچه ها منفجر شدند از خنــ😂ـــده و مسئولان به خاطر شاد کردن بچه ها به محمد حسین یک رادیـ📻ــو هـــ🎁ــدیه کردند!😅
♡ @AhmadMashlab1995
#طنز_جبهه😁💔

🌸كلوا و اشربوا حتي تنفجروا

وقتي مدت‌ها از چادر و سنگر دور افتاده بودند
و چيزي برای خوردن گیرشان نيامده بود
و حالا فرصتي دست داده بود تا تلافي «مافات» كنند،
هر كس چيزي مي‌گفت و از آن جمله به جاي آيه «كلوا و اشربوا و لا تسرفوا »،
عبارت «كلوا و اشربوا » يش را مي‌گفتند و بعد خودشان اضافه مي‌كردند كه:
« حتي بلغت الحلقوم »
« ما استطعتم من قوه »
و بالاخره: « حتي تنفجروا »...
و بعد همه با هم: مي‌گفتند و مي‌خوردند و مي‌خنديدند.😂😂

@AHMADMASHLAB1995
#طنز_جبهه😂✌️🏻

همیشه ﻣﻮﻗـﻊ ﻧﻤـﺎز ﺟﻤﺎﻋـﺖ ، ﻣـﺸﻜﻞ داﺷـﺘﻴﻢ رﻛﻌﺖ اول ﺑﻌﻀﻲ ﻫﺎ ﺑـﻪ ﻣﻮﻗـﻊ ﻧﻤـﻲ رﺳـﻴﺪﻧﺪ و ﺑـﺎ ﮔﻔﺘﻦ "ﻳـﺎ اﷲ "اﻣـﺎم ﺟﻤﺎﻋـﺖ را ﺗـﻮي رﻛـﻮع ﻧﮕـﻪ ﻣﻲداﺷﺘﻨﺪ

ﻣﻨﺼﻮر، ﻧﻮﺟﻮان ﺳﻴﺰده ﺳﺎﻟﻪاي ﺑﻮد ﻛﻪ ﺑﻪ ﻣﻮﻗـﻊ ﺳﺮِ ﺻﻒ ﻧﻤﺎز ﺟﻤﺎﻋﺖ ﺣﺎﺿﺮ ﻣﻲ ﺷﺪ. ﻳﻚ روز دﻳﺮ آﻣﺪ.
اﻣﺎم ﺟﻤﺎﻋﺖ ﺗﻮي رﻛﻮع اول ﺑﻮد ﻛـﻪ ﻣﻨـﺼﻮر ﺳﺮ رﺳﻴﺪ ،ﺗﺎ ﺧﻮاﺳﺖ ﺑﮕﻮﻳﺪ"ﻳﺎ ﷲ " اﻣﺎم ﺟﻤﺎﻋـﺖ از رﻛﻮع ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ و او رﻛﻌﺖ اول را از دﺳـﺖ داد.

ﺗﻮي رﻛﻌﺖ دوم ﺑﻮدﻳﻢ ﻛﻪ ﺻﺪاش را ﻣـﻲ ﺷـﻨﻴﺪﻳﻢ
"عجب آدﻣﻴﻪ ! ﺣﺎﻻ اﮔﻪ ﻳﻪ ﺛﺎﻧﻴﻪ ﺻﺒﺮ ﻣـﻲ ﻛـﺮدي ﺗـﺎ ﺑﺮﺳﻢ، زﻣﻴﻦ ﺑﻪ اﺳـﻤﻮن ﻣـﻲ رﺳـﻴﺪ ﻳـﺎ آﺳـﻤﻮن ﺑـﻪ زﻣﻴﻦ؟
آره ﺟﻮن ﺧﻮدﺗﻮن، ﺑـﺎ اﻳـﻦ ﻧﻤـﺎزﺗﻮن ﺑـﺮﻳﻦ ﺑﻬﺸﺖ! ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺧﻴﺎل ﺑﺎﺷﻴﻦ ! "

ﺗﺎ اﻣﺎم ﺟﻤﺎﻋﺖ ﺳﻼم ﻧﻤـﺎز را داد، ﻫﻤـﻪ ﺷـﺮوع ﻛﺮدن ﺑﻪ ﺧﻨﺪﻳﺪن😂😂

@AHMADMASHLAB1995
#طنز_جبهه😂✌️🏻

یه بچه بسیجی بود خیلی اهل معنویت و دعا بود...
برای خودش یه قبری کنده بود.
شب ها میرفت تا صبح باخدا رازونیاز میکرد.
ما هم اهل شوخی بودیم
یه شب مهتابی سه، چهار نفر شدیم توی عقبه...
گفتیم بریم یه کمی باهاش شوخی کنیم‌!
خلاصه قابلمه ی گردان را برداشتیم
با بچه ها رفتیم سراغش...
پشت خاکریز قبرش نشستیم.
اون بنده ی خدا هم داشت با یه
شور و حال خاصی نافله ی شب می خوند.
دیگه عجیب رفته بود تو حال!
ما به یکی از دوستامون که
تن صدای بالایی داشت،
گفتیم داخل قابلمه برای این ه
صدا توش بپیچه و به اصطلاح اکو بشه،
بگو: اقراء
یهو دیدم بنده ی خدا تنش شروع کرد به لرزیدن
و به شدت متحول شده بود
و فکر میکرد براش آیه نازل شده!
دوست ما برای بار دوم و سوم هم گفت: اقراء
بنده ی خدا با شور و حال و گریه گفت: چے بخونم ؟؟!!!
رفیق ما هم با همون صدای بلند و گیرا گفت:
باباکرم بخون 😂😂😂😂

#شادے_روح_شهدا_و_امام‌شهدا_صلوات🌷

@AHMADMASHLAB1995
#طنز_جبهه😂🤣
#سفره_خاکی

در منطقه سومار، خط مقدم بودیم که با ماشین🚚 ناهار🍚 آوردند.

به اتفاق یکی از برادران رفتیم غذا🍛 را گرفتیم و آوردیم.

در فاصله ماشین تا سنگر خمپاره💣 زدند.

سطل غذا را گذاشتیم روی زمین ودرازکش شدیم،

برخاستیم دیدیم ای دل غافل🤦🏻‍♂ سطل برگشته وتمام برنج ها نقش زمین شده است.

از همانجا با هم بچه ها را صدا 🗣 زدیم

و گفتیم: باعرض معذرت، امروز اینجا سفره انداختیم،
تشریف بیاورید سر سفره تا ناهار از دهان نیفتاده😋 وسرد نشده.

همه از سنگر آمدند بیرون.

اول فکر می کردندشوخی میکنیم، نزدیک تر که آمدند باورشان شد که قضیه جدی هست🤭😄

@AhmadMashlab1995
#طنز_جبهه

تعداد مجروحین بالا رفته بود
فرمانده از میان گرد و غبار انفجارها دوید طرفم و گفت :
سریع بی‌سیم بزن عقب و بگو یک آمبولانس بفرستند مجروحین را ببرد!

شاستی گوشی بی‌سیم را فشار دادم و بخاطر اینکه پیام لو نرود و عراقی‌ها از خواسته‌مان سر در نیاورند، پشت بی‌سیم با کد حرف زدم
گفتم: ” حیدر حیدر رشید ”
چند لحظه صدای فش فش به گوشم رسید. بعد صدای کسی آمد:

– رشید بگوشم.
+ رشید جان! حاجی گفت یک دلبر قرمز بفرستید!
-هه هه دلبر قرمز دیگه چیه ؟
+ شما کی هستی؟ پس رشید کجاست؟
– رشید چهار چرخش رفته هوا. من در خدمتم.
+ اخوی مگه برگه کد نداری؟
– برگه کد دیگه چیه؟ بگو ببینم چی می‌خوای؟😅🙈😂

دیدم عجب گرفتاری شده‌ام، از یک‌طرف باید با رمز حرف می‌زدم، از طرف دیگر با یک آدم ناوارد طرف شده بودم😄😄😂

+ رشید جان! از همان‌ها که چرخ دارند!
– چه می‌گویی؟ درست حرف بزن ببینم چی می‌خواهی ؟😅😅
+ بابا از همان‌ها که سفیده.
– هه هه! نکنه ترب می‌خوای.
+ بی‌مزه! بابا از همان‌ها که رو سقفش یک چراغ قرمز داره🚨👉
– ای بابا! خب زودتر بگو که آمبولانس می‌خوای!🚒😂🙈😅

کارد می‌زدند خونم در نمی‌آمد. هر چه بد و بیراه بود به آدم پشت بی‌سیم گفتم.😂😂
@AhmadMashlab1995
.
#طنز_جبهہ "🙊😂

یڪبار سعید خیلے از بچہ‌ها کار کشید...
#فرمانده دستہ بود
شب برایش جشن پتو گرفتند...
حسابے کتکش زدند😂
من هم کہ دیدم نمےتوانم نجاتش
دهم، خودم هم زیر پتو رفتم تا
شاید کمے کمتر کتک بخورد..!
سعید هم نامردی نڪرد، بہ تلافے
آن جشن پتو ، نیم‌ساعت قبل از وقت #نماز صبح، #اذان گفت...😱
همہ بیدار شدند نماز خواندند!!!

بعد از اذان فرمانده گروهان دید همہ
بچہ‌ها خوابند... بیدارشان ڪرد وَ گفت:

اذان گفتند : چرا خوابیدید!؟
گفتند : ما #نماز خواندیم..!✋🏻

گفت: الآن اذان گفتند، چطور نماز خواندید!؟
گفتند : سعید شاهدی اذان گفت!
سعید هم گفت من برایِ #نماز شب اذان گفتم نہ نماز صبح..!😂

#شهیدسعیدشاهدی
#شادی‌روحشان‌صلوات🍃
@AhmadMashlab1995
•°{💛}°•
#طنز_جبهه
ماموریت‌ما‌تمام‌شد،
همہ‌آمده‌بودند‌جز«بخشے».
بچہ‌خیلے‌شوخے‌بود☺️
همہ‌پڪر‌بودیم😢
اگر‌بود‌همہ‌مان‌راالان‌مےخنداند.🙂
یہو‌دیدیم‌👀دونفر‌
یہ‌برانڪارد‌دست‌گرفتہ‌ودارن‌میان
.یڪ‌غواص‌روے‌برانڪارد‌آه‌و‌نالہ‌مےڪرد😫.
شڪ‌نڪردیم ‌ڪہ‌خودش‌است.
تا بہ‌ما‌رسیدند‌بخشے‌سرامدادگردادزد🗣:«نگہ‌دار!»
بعد‌جلوے‌چشمان‌بہت‌زده‌ۍدو‌امدادگر
پرید‌پایین‌😅و‌گفت:
«قربون‌دستتون!‌چقدر میشہ؟!!» 😆😁
و‌زدزیر‌خنده‌و‌دوید‌بین‌بچہ‌ها‌گم‌شد😂
بہ‌زحمت،امدادگرها‌رو‌راضےڪردیم‌ڪہ‌بروند!!

@AhmadMashlab1995
#طنز_جبهه 🌸🌱😅
‌‌‌
نصفہ شب ڪوفتہ از راهـ‌ رسيد ديد تو چادر جا نيست بخوابہ.👀😕
شروع ڪرد سر و صدا،😱مگہ اينجا جاۍخوابہ؟
پاشيد نماز شب بخونيد،
دعا بخونيد🤲🏻🤗
ما هم تحت تاثير حرفاش بلند شديم🙂مشغول عبادت شديم،
خودش راحت گرفت خوابید😂😐

❤️ @AhmadMashlab1995
#طنز_جبهه😃

صدا به صدا نمی‌رسید.😲
همه مهیای رفتن و پیوستن به برادران مستقر در خط بودند.
راه طولانی، تعداد نیروها زیاد و هوا بسیار گرم بود.😒
راننده خوش انصاف هم در کمال خونسردی آینه را میزان کرده و به سر و وضعش می‌رسید.😁بچه‌ها پشت سر هم صلوات می‌فرستادند،📿برای :سلامتی امام، بعضی مسئولین و فرمانده لشگر و ... اما باز هم ماشین راه نیفتاد.😕
بالاخره سر و صدای بعضی درآمد: «چرا معطلی برادر؟ لابد صلوات می‌خواهی.😐 اینکه خجالت نداره. چیزی که زیاد است صلوات.»😁
سپس رو به جمع ادامه داد: «برای سلامتی بنده!🙂
گیر نکردن دنده، کمتر شدن خنده یک صلوات راننده پسند! بفرستید.»😅

🍃♥️ @AHMADMASHLAB1995
#طنز_جبهه

قبل از عملیات بود...
داشتیم با هم تصمیم میگرفتیم اگر گیر افتادیم چطور توی بی سیم به هم رزمامون خبر بدیم..
که تکفیریا نفهمن...🤔

یهو سیدابراهیم(شهید صدرزاده)از فرمانده های تیپ فاطمیون😍

بلند گفت:آقا اگر من پشت بی سیم گفتم همه چی آرومه من چقدر خوشبختم...بدونید دهنم سرویس شده😂

@AHMADMASHLAB1995
··|🗣😂|··
#طنز_جبهه 😁

رزمنده ای تعریف میکرد،میگفت:
تو یکی از عملیاتها بهمون گفته بودن موقع بمب بارون بخوابین زمین و هر آیه ای که بلدین بلند بخونین ...
.
.
.
منم که چیزی بلد نبودم،از ترس داد میزدم؛ النظافة من الایمان!😂

#خنده_حلآل😅



↯➣ @AhmadMashlab1995
#طنز_جبهه😂😂

سرِ نماز هم بعضے دست بردار نبودند!
به محض اینکه قامت می‌بستی،
دستت از دنیا کوتاه مے شد و
نه راه پس داشتے و نه راه پیش
پج پج کردن ها شروع می‌شد ...
.
مثلا می‌خواستند طورے حرف بزنند
که معصیت هم نکرده باشند و
اگر بعد از نماز اعتراض کردی
بگویند ما که با تو نبودیم !!
اما مگر می‌شد با آن تکه‌ها که می‌آمدند
آدم حواسش جمعِ نماز باشد !؟
.
مثلا یکے مے گفت:
- واقعا که می‌گویند نماز معراجِ مومن است
این نمازها را می‌گویند نه نماز من و تو را ...
.
- دیگرے پیِ حرفش را می‌گرفت که :
من حاضرم هرچے عملیات رفتم بدهم
دو رکعت نماز او را بگیــرم ...
و سومے میگفت : مگر می‌دهد پسر؟
و از این قماش حرف ها ...
اگر تبسمے گوشه لبمان مے نشست
بنا مے کردند به تفسیر کردن:
.
ببین! ببین!
ملائکه دارند قلقلکش مے دهند
و این جا بود که دیگر نمی‌توانستیم
جلوے خودمان را بگیریم
و لبخند به خنده تبدیل مے شد...
خصوصا آنجا که می‌گفتند«
.
مگر ملائکه نامحرم نیستند؟
و خودشان جواب مے دادند:
خوب با دستکش قلقلڪ می‌دهند ...

@AhmadMashlab1995
#طنز_جبهه 😂

یکی می گفت:

👦 پسرم اينقدر بی تابی كرد تا بالاخره برای 3 روز بردمش جبهه🌅

وروجک خیلی هم كنجكاو بود و هی سوال ميكرد 👀 😁 :

بابا چرا اين آقا يه پا نداره؟😧

بابا اين آقا سلمونی نميره اين قدر ريش داره ؟🤨

بابا اين تفنگ گندهه اسمش چيه ؟🤯

بابا چرا اين تانكها چرخ ندارند؟😶


... تا اينكه يه روز برخورديم به يه بنده خدا كه مثل بلال حبشی سياه بود.
🌑 به شب گفته بود در نیا، من هستم.😅

پسرم پرسید:
بابا مگه تو نگفتی همه رزمنده ها نورانين؟ 🔆🤔

🌸 گفتم چرا پسرم!☺️

پرسيد: پس چرا اين آقا اين قدر سياهه ؟😳

منم كم نياوردم و گفتم :

باباجون اون از بس نورانی بوده صورتش سوخته، فهميدی ؟؟😬

🤐 بچه است دیگه 😂

🌱 @AhmadMashlab1995
#طنز_جبهه😂
#پنچــــری

راننده آمبولانس 🚑 بودم در خط حلبچه، یک روز با ماشینِ بدون زاپاس رفته بودم جلو، شهید و مجروح بیاورم.

دست بر قضا یکی از لاستیکها پنچر شد😱

رفتم واحد بهداری و به یکی از برادران واحد گفتم: پنچرگیری این نزدیکی ها نیست؟🙄

مکثی کرد و گفت: چرا چرا😊

پرسیدم: کجا؟😍

جواب داد: لاستیک را باز کن ببر آن طرف خاکریز (منظورش محل استقرار نیروهای عراقی بود)🤦🏻‍♂
به یک دو راهی می رسی🤔

بعد دست چپ 👈 صد متر جلوتر سنگر پنچرگیری پسرخالمه! 😐😛

برو آنجا بگو منو فلانی فرستاده😟

اگر احیانا قبول نکرد با همان لاستیک بکوب به مغز سرش🧠

ملاحظهٔ منو هم نکن🤭😂

🌸 @AhmadMashlab1995
Ещё