شهید احمد مَشلَب

#هرچه
Канал
Логотип телеграм канала شهید احمد مَشلَب
@ahmadMashlab1995Продвигать
1,31 тыс.
подписчиков
16,8 тыс.
фото
3,23 тыс.
видео
942
ссылки
🌐کانال رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 زیر نظر خانواده شهید هم زیبا بۅد😎 هم پولداࢪ💸 نفࢪ7 دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ تمۅم مادیات پشت پازد❌ ۅ فقط بہ یک نفࢪبلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعۅتت کࢪده بمون🙃 ‌ارتباط @mahsa_zm_1995 شـرایط: @AhmADMASHLAB1375 #ڪپے‌بیو🚫
پنجره دنیا باز است...
عطر شهادت به مشام مےرسد..
شهادت جلوی پنجره منتظر ایستاده
و برایمان آغوش باز کرده...

ولی حیف..
نمیشه رفت...
پنجره های اینجا نرده های محکمی دارد...

نرده هایی از جنس گمراهی...
نرده هایی از جنس ریا و صد رنگی...

شهادت خیلی منتظر مانده ...
اما چه کنم نتوانستم از این نرده ها خلاصی پیدا کنم...


آھ! شهادت رفت...
هرچه صدایش کردم: "شهادت شهادت" جوابی نشنیدم جز اینکه گفت
«نرده ها را خودت ساختی ...خرابشون کردی اگر دوباره به دنبالت خواهم آمد»...

#هرچه_آمد_به_سرم_ز_دست_نفسم_آمد

امروز من باید از دیروزم بهتر باشد
باید حتی اگر شده
قدمی ، به شهادت نزدیکتـر شوم...

#شهادت_روزےمون
#نسئل_الله_منازل_الشهداء

🍃🌸 @AhmadMashlab1995🌸🍃
پنجره دنیا باز است...
عطر شهادت به مشام مےرسد..
شهادت جلوی پنجره منتظر ایستاده
و برایمان آغوش باز کرده...

ولی حیف..
نمیشه رفت...
پنجره های اینجا نرده های محکمی دارد...

نرده هایی از جنس گمراهی...
نرده هایی از جنس ریا و صد رنگی...

شهادت خیلی منتظر مانده ...
اما چه کنم نتوانستم از این نرده ها خلاصی پیدا کنم...


آھ! شهادت رفت...
هرچه صدایش کردم: "شهادت شهادت" جوابی نشنیدم جز اینکه گفت
«نرده ها را خودت ساختی ...خرابشون کردی اگر دوباره به دنبالت خواهم آمد»...

#هرچه_آمد_به_سرم_ز_دست_نفسم_آمد

امروز من باید از دیروزم بهتر باشد
باید حتی اگر شده
قدمی ، به شهادت نزدیکتـر شوم...
#کپی_بدون_نام_نویسنده_اشکال_شرعی_دارد
#شهادت_روزےمون
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
#نویسنده_خادم_الشهدا

🍃🌸🍃
🍃🌸 @AhmadMashlab1995🌸🍃
کرامات سياهپوشی در عزای امام حسیـــن ع ...


🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹

یکی از نمایندگان حضرت آیت الله #خوئی رحمت الله علیه مےگوید:

یک سالی در ایام محرم و صفر در نجف اشرف خدمت ایشان رسیدم ودر آن گرمای شدید ایشان را در حالی دیدم که از سر تا پایشان سیاه پوش بود، حتی لباسهای زیر و جوراب های ایشان نیز سیاه بود.

من درحالی که تعجب کرده بودم و نگران حال ایشان بودم از آقا سوال کردم که آیا فکر نمےکنید با این وضعیت سر تا پا سیاه پوش در این هوا،ممکن است مریض و یا گرمازده شوید؟؟!!!

ایشان در پاسخ فرمودند:
فلانی من #هرچه #دارم از سیاه پوشی سر تا پا برای حضرت #سیدالشهداء علیه السلام دارم.

پرسیدم:چطور؟؟
فرمود:بنشین تا برایت تعریف کنم.

سپس اینگونه برایم تعریف نمود:

پدر من مرحوم حاج سیدعلی اکبر خوئی از وعاظ و منبری های معروف زمان خود بود.
همسرش که مادر من باشد هرچه از ایشان باردار میشد پس از دو سه ماه بارداری بچه اش #سقط میشد و خلاصه بچه دار نمیشدند.

روزی پدرم بالای منبر این جمله را به مردم میگوید:
...که ایهاالناس دستتان را از دست امام حسین و اهلبیت علیهم السلام رها نکنید که اینها خاندان #کرامت و #بخشش اند،و هر حاجت یا مشکل بزرگی که دارید جز درب خانه ی ایشان جای دیگری نروید که این خانواده #حلال مشکلات اند....

پس از آنکه پدرم از منبر پائین میاید زنی به او میگوید:
آسیدعلی اکبر شما که به ما سفارش میکنید تا برای حل مشکلات و گرفتن حوائجمان درب خانه ی اهلبیت و امام حسین علیهم السلام برویم،چرا خودت از امام حسین علیه السلام نمیخواهی تا به تو فرزندی #عنایت فرماید؟؟!!

ایشان درحالیکه به شدت ناراحت میشوند به خانه میرود.

همسرشان (مادربنده)میپرسد آقا چرا اینقدر ناراحتید؟؟؟و ایشان قضیه ی منبر و صحبت آن زن را بازگو میکنند.

مادرم میگوید خب راست گفته،چرا خودت چیزی #نذر امام حسین علیه السلام نمیکنی تا حضرت عنایتی فرموده و ما نیز بچه دار شویم؟؟

پدرم میگوید: ما که چیزی نداریم تا نذر کنیم؟؟
 مادرم در جواب میگوید حتما لازم نیست چیزی داشته باشیم تا نذر کنیم،اصلا شما نذر کن که امسال تمام ۲ ماه #محرم و #صفر را برای امام حسین علیه السلام از سر تا پا،حتی جوراب و کفشتان هم سیاه باشد و سیاه بپوشید.

در آن سال پدرم به این نذر عمل کرد و از اول محرم تا پایان ماه صفر سر تاپا سیاه پوش شد. در همان سال هم مادرم باردار میشود و ۷ ماه نیز از بارداری اش میگذرد و بچه اش سقط نمیشود.

یک شبی یکی از طلبه ها که از شاگردان پدرم بوده در آخرشب درب منزل ایشان می آید. وقتی پدرم درب را باز میکند پس از سلام و احوال پرسی عرض میکند که من یک سوال دارم.
پدرم که گمان میکند سوال او یک مساله ی علمی و یا فقهی باشد میگوید بپرس.
اما در کمال ناباوری آن طلبه میپرسد آیا همسرشما باردار است؟؟؟
ایشان با تعجب میگوید بله،تو از کجا میدانی؟کسی از این قضیه اطلاع ندارد. باز میپرسد ایشان ۷ ماهه باردارند؟؟

پدرم با تعجب بیشتری پاسخ مثبت میدهد.

ناگهان آن طلبه شروع به گریه کردن میکند و میگوید:
آسیدعلی اکبر من الآن خواب بودم، در خواب وجود مبارک #حضرت_علی علیه السلام را زیارت کردم.

حضرت فرمودند:
برو و به آسیدعلی اکبرخوئی بگو که بخاطر آن #نذری که برای فرزندم حسین کردی و ۲ ماه از سرتاپا سیاه پوشیدی این بچه ای را که ۷ ماه است همسرت در رحم دارد را ما #حفظ میکنیم و او #سالم میماند و ما او را بزرگ میکنیم و او را فقیه و عالم در دین میگردانیم و به او شهرت میدهیم.و او را به نام من " #ابوالقاسم" نام بگذار.

....حالا فهمیدی که من هرچه دارم از سیاه پوشی سرتاپایی دارم؟؟؟.....


📚گلشن ابرار، ج ۳

╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮
@AhmadMashlab1995
╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
شما هم فڪر ڪن
همین الان
روبروے این درب بہشتے و منظره دلربا هستے...
#هرچه_میخواهد_دل_تنگت_بگو

#السلام_علیک_یا_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
@AhmadMashlab1995