#خاطرات_شهدا #از_شهدا_الگو_بگیریم 💠امر به معروف و نهی از منکر عملی
🔰یک روز توی
#خیابون احمدآباد مشهد در حال راه رفتن بودیم که
حسین آقا از اوضاع
#حجاب و پوشش خانم ها
🙆 در اون مکان به شدت ناراحت شد
😔🔰گفت جرات نمی کنم
#حتی_لحظه ای روبه روم رو نگاه کنم. گفت: مگر این خانمها که این طور وارد خیابون میشن
#برادر یا شوهر ندارند
⁉️ بعد متوجه صدای اذان مغرب شد
🔊 و گفت: دیگه امر به معروف و نهی از منکر
#زبانی فایده ندارد
❌🔰رفت از جلوی یک مغازه، یک
#کارتن اورد و من متعجب او را نگاه می کردم
😦 کارتن را باز کرد و ایستاد و با
#صدای_بلند شروع کرد به اذان گفتن
🗣 مردم همه نگاه می کردند.
🔰اصلا نگاه های مردم براش مهم نبود
❌ شروع کرد به
#نماز خواندن. من خیلی خجالت کشیدم
😥 رفتم یک متر آن طرف تر ایستادم
👤 کاش آن روز می رفتم و
#باافتخار کنارش
👥 می ایستادم.
🔰آدم هایی که در حال رفت و آمد بودند، مثل آدم های
#متحجر به او نگاه می کردند
😦 نمازش که تمام شد
#کارتن را برداشت و گذاشت سرجاش و گفت: الان
💥باید با
#کارعملی امر به معروف را انجام داد و من الان معنی حرف یک سال پیش او را می فهمم
😔 #راوی_همسر_شهید #شهید_حسین_محرابی@AhmadMashlab1995