#خاطرات_شـهدا + برشی از کتاب
#یادت_باشد: کناره سفره
#عقد نشستیم عاقد پرسید: عروس خانم مهریه رو
#میبخشند که صیغه موقت رو فسخ کنیم به حمید نگاه کردم، گفتم : نه من نمیبخشم! نگاه همه با
#تعجب به من برگشت،
_ ماتشان برده بود، پدرم پرسید: دخترم مهریه رو میگیری؟ رک و راست گفتم : بله میگیرم، حمید
#خندید و گفت: چشم مهریه رو میدم، همين الان هم حاضرم
#نقدا پرداخت کنم. عاقد لبخندی زد و گفت: پس مهریه
#طلب عروس خانوم، حتماً باید آقا داماد این مهریه رو پرداخت کنه
+ بعد از خواندن
#خطبه عقد دائم به رستوران رفتیم، تا غذا حاضر بشود، حمید پانزده هزار تومان شمرد، به دستم داد و گفت: این هم مهریه شما خانوم! پول را گرفتم و گفتم : اجازه بده بشمارم ببینم کم نباشه! حمید خندید و گفت: هزار تومان هم بیشتر گیر شما اومده، پول را نشمرده
#دور_سر حمید چرخاندم و داخل صندوق
#صدقاتی که آنجا بود انداختم و گفتم : نذر
#سلامتی آقای من!
راوی؛همسر شـهید
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی+ماشهادت دادیم که
#شهادت زیباست↓
|
@aflakian1 |