هر شامگاه سرخ آن دم که آفتاب با قاره های سوخته و زرد آسمان دریاچه ها و قایق و توفان است هر شامگاه سرخ آن دم که بی کرانگی نرم ابرها با خیمه های نقره و فیروزه تصویر یادها و خدایان است آه، ای برادرم هابیل! از ماورای کنگره ی روزگار دور افسانه ی تو بال گشاید اسرار کاخ های طلایی کهکشان خون تو و سرود شهیدان است هر شامگاهِ سرخ آن دم که آفتاب عقابی ست آتشین بر جاده ها و بر پل بدعت تا بی کران محو که آن جا فرشتگان بر پلک هایشان الماس های اشک شکوفان است قابیل آوخ، برادرم بر پیکر شهید برادرم با اسب زردِ خشم روان است آری از شامگاه «آدم» ، تا شامگاهِ ما آلوده، رد پای جهان است.