شعری از کتاب#کارون_حاجی_زاده_نه_ساله_از_کرمان
سرودهی
#هادی_ترابی(برای کارون و حمید حاجیزاده
که رازشان هنوز مفتوح است)
.
انتهای خیابان به برف میدهد تصویر را
ضربههای پیاپی به سرما
به پاییزی که سرخ تکان میدهد دستش را
از انتها
به شهادتِ چشمی ناگزیر از دیدن
که باید
بسته میشد.
در انتهای تابستان
همیشه کودکی دست میکشید بر صفحۀ ضخیمِ شیشهای
بر خشخشـ برفکهای هفتاد
تلخ میبارید بر تصویر: برفِ سرخ
برفک میبارید از آنسوی تلویزیون
خِشّو تَشهای خاکستری
و خاکستری که در انتهای شب ناگهان زبانه کشید به درد
و زبانهی زبان را کشید به این شعر.
برف میبارید بر تصویری که به آنتن نرفت
بر آنتنی که به آسمان میرفت
بر چهرهی رودی کودک
برفک میبارید بر نیمه شبی فجیع
و دستی که داشت تکانداده میشد
برای خانم مجری!
□
تموم شد مامان
میخوام بفرستمش تهران
انتهای خیابونِ الوند
گروهِ کودک و نوجوانِ شبکه دو سیما
خانم خامنه!
نقاشیام را نشان بده!
اسمم را بخوان!
بخوان که رودی سرخم در تَه تابستان
بخوان این نقاشی را که سراسر سرخ است بر اسمم بر تصویر بر چهرهام
بخوان که چشمهایم از حدقه بیرون پریده به باید
به صندوق پست انداختهام که به دستت برساند
این ضربههای متوالی را
اما
خبر را هم شنیدهای خانم مجری؟
نقاشی مرا دیدهای؟
سردِ قرمز را دیدی چگونه لَخته بسته بر کاغذ؟
بر این تلویزیون کاغذی؟
بر کاغذی از شعرهای بابام
افتاده پایین پای میزش:
غمی دیرینه اما نوشبیخون با من است امشب
که اشکِ جاودانِ رودِ کارون در من است امشب
خانم خامنه!
فرکانسهای آن شب تیز و برنده بودند
و وقتی که به انتهای الوند برگشتند
دیگر هیچگاه به آنتن برنگشتند.
چاقویی که از روی آنتن جمع شده بود
رفته بود در گوشت
در گوشتِ تابستانِ من
و در گوشتِ شعرهای بابام.
اما
خبر را هم شنیدهای خانم خامنه؟
میدانی چه کسی این نقاشی را کشیده؟
من که چشم را بر بابا
من که دیدن را بر بابا
من که فقط کوچکترین رود بابا بودم:
اروند نبود آن شب، بیرون بود
ارس نبود آن شب، بیرون بود
مامان نبود آن شب، بیرون بود
مامان!
مامان!
مامان نقاشی من رو دیدی؟
میخوام بفرستمش بَرا خانم خامنه
به تهران
انتهای الوند
گروه کودک و نوجوان شبکه دو سیما
اروند!
ارس!
مامان!
اروند!
ارس!
مامان!
□
انتهای خیابان به برف میدهد تصویر را
ضربههای پیاپی به سرما
به پاییزی که سرخ تکان میدهد دستش را
از انتها
به شهادتِ چشمی ناگزیر از دیدن
که باید.
□
بچههای قشنگ ایران
دختر خانووما، آقا پسرا
من «گیتی خامنه» هستم
و از تهران، از انتهای الوند مهمون خونههای شمام، از گروه کودک و نوجوان شبکه دو سیما
امیدوارم همونطور که حتما آخرین روز تابستون امسالتون رو با خوبی و خوشی گذروندین و کنار پدر مادرای مهربونتون شاد و سرحال و سلامت بودین، از برنامههای امروزِ ما هم لذت برده باشین. کمکم داریم به آخر برنامۀ امروز نزدیک میشیم، اما قبل از خداحافظی میخوام براتون قصهای رو بگم که باید بهش خوب توجه کنین:
در آخرین شبِ شهریور 1377
16 پاکت نامۀ نقاشیِ پیاپی
هرکدام حاویِ یک ضربه
رسیدند به تهران
به انتهای الوند
به گروهِ کودک و نوجوانِ شبکه دو سیما
و باز شدند
زیر همهی نقاشیها نوشته شده بود:
کارون حاجیزاده، نُه ساله از کرمان
تا برنامهی بعد خدا یار و نگهدارتون.
@adabiateaghaliat#صفحه_ی_شعر_فارسی