چه سود
از این که میکوشی افشا و آشکار کنی مردی را که یک عمر تلاش کرد در خویش فرو روَد و خود را پنهان کند!؟
چه فایده
از اینکه چیزی درباب سجلِّ احوال و زاد و مرگِ من بنویسی؟
خلاصهی داستانِ من این است که
از تنهایی درآمدم و به تنهایی برگشتم و در فاصلهی این دو هیچ، "چراغی افروخته، چراغی ناافروخته را بوسه داد و رفت"...
سخن گفتن، تُهی شدن
از معنی است، میدانم! کسی
از این کلماتِ ناگهانی و کوتاه که شبیه رعد و برق باران بهارند، چیزی نخواهد فهمید.
برای هفتاد پُشتم بساست همان یکبار که مسافری
از خراسان و ساکن سرزمین روم، پا به این جزیرهی مهمانکُش و دژِ هوشرُبا نهاد و من بیهیچ رحم و ملاحظهای، فنونِ جنون را یادش دادم و شد آنچه نباید بشود!
و تو ای کاتبِ این کلماتِ بیهوده! مبادا
از بیراههی غریبِ من به سمتِ خداوند عبور کنی...
#عبدالحمید_ضیایی #من_آن_توام #بخشی_از_مقدمه@abdolhamidziaei