✳️ مهتابِ شبانگاه
دارم سخنی با تو، گفتن نتوانم
وین دردِ نهانسوز، نهفتن نتوانم
تو گرمِ سخنگفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم
شادم به خیال تو، چو مهتابِ شبانگاه
گر دامنِ وصل تو گرفتن نتوانم
چون پرتو ماه آیم و چون سایه دیوار
گامی به سر کوی تو رفتن نتوانم
دور از تو منِ سوخته، در دامن شبها
چون شمع سحر، یک مژه خفتن نتوانم
فریاد ز بیمهریات ای گل! که در این باغ
چون غنچهٔ پاییز، شکفتن نتوانم
دارم سخنی با تو، گفتن نتوانم
وین دردِ نهانسوز، نهفتن نتوانم...
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی#م_سرشک @Ab_o_Atash