✳ چون سه شباروز برآمد، مصطفی به تهنیت آمد. و در خانه هیچ نبود که وی را میزبانی کردندی.
علی مر فاطمه را گفت: «تو رسول خدا را به حدیث مشغول میدار تا من بروم چیزی حیلت کنم.»
علی برفت. گلیمی داشت آن را به چهار درم بداد. میآمد که طعام خَرَد. سائلی او را پیش آمد. الحاح کرد. علی دو درم به وی داد.
سائلی دیگر پیش آمد عریان. علی دو درم دیگر به وی داد.
فراتر آمد. اعرابیای وی را پیش آمد، اشتر نیکو مهار به دست گرفته، گفت: «یا علی! این ناقه بخر که سود کنی!»
علی گفت: «هیچ ندارم.»
اعرابی گفت: «من تو را مهلت دهم.»
گفت: «به چند؟»
گفت: «به دویست درم.»
علی آن را بخرید. فراتر آمد. اعرابیای دیگر او را پیش آمد. گفت: «یا علی! این شتر را بهایی است؟»
گفت: «هست.»
گفت: «به چند؟»
گفت: «به دویست درم خریدهام. با تو مساومت کنم.»
اعرابی گفت: «به چهارصد درم نقد به من دادی؟»
گفت: «دادم.»
چهارصد درم نقد به وی داد. علی خواست که طعام خرد، از شادی گفت: «نخست رسول خدای را خبر کنم!»
چون از در حجره درآمد، رسول گفت: «یاعلی! تو گویی یا من گویم؟»
علی گفت: «یا رسول الله! تن و جان من فدای تو باد! همه تو گوی.»
رسول گفت: «یا علی! آن اعرابی اول که تو را پیش آمد جبریل بود و آن دیگر اعرابی میکائیل بود و آن ناقه ناقۀ صالح بود و آن بها خلف آن چهار درم بود که تو در کار خدای کردی. خدای جبریل که میکائیل و ناقۀ صالح به تو فرستاد تا چهارصد درم خلف بازیافتی این جهانی. باش تا فردا که به ثواب آن جهانی برسی.»
#یاسین_حجازی#قافبازخوانی زندگی آخرین پیامبر از سه متن کهن فارسی
انتشارات شهرستان ادب
صفحه ۵۸۰.
@Ab_o_Atash