✳ علی زیر لب سلام میکند.
علی: سلام
سیما به مریم نگاه می کند:
سیما: خاک تو سرت با این معرّفیت...
مریم: بچه رو بده من...
مریم بچه را از بغل سیما میگیرد و سریع به داخل اتاق میرود... سیما به علی و علی به سیما نگاه میکند... سیما راه میافتد... علی نگاه میکند... سیما جلوی علی میایستد و در حرکتی غیر منتظره قسمت سوخته صورتش را که شکلی زشت پیدا کرده نشان علی میدهد و در همان حال حرف میزند...
سیما: قیافه رو حال میکنی...؟
علی فقط نگاه میکند... سیما پس از لحظهای سکوت ادامه میدهد...
سیما: تو باید قصه زندگی منو بنویسی، زندگی من از زندگی این دیوونه پُرماجراتره...
علی: من قرار نیست داشتان زندگی مریمو بنویسم...
سیما در حالی که به سمت آشپزخانه میرود...
سیما: تو باید قصه زندگی منو بنویسی...
علی رفتن او را نگاه میکند... سیما ادامه میدهد...
سیما: میدونی قصه زندگی من چه جوری شروع میشه...؟
علی راه میافتد به سمت آشپزخانه...
علی: نه ...
سیما داخل آشپزخانه در حالی که دارد قوری را میشوید، حرف میزند...
سیما: یه ماه بعد از تولد من، بابام مامانمو تو خواب خفه میکنه... خب، چطوره...؟ این شروع قشنگی برای داستان نیست...؟
علی: بابات چرا این کارو کرد...؟
سیما به سمت علی میآید... آن طرف پیشخوان جلوی علی میایستد...
سیما: بابام فکر میکرد مامانم پالونش کجه، بعداً معلوم شد که بابام دیوونهاس... یه تختهاش کمه.. میگن آدمای بیکار و بیپول زودتر دیوونه میشن... درسته؟
علی: درسته...
صدای مریم، گفت و گوی آن دو را قطع میکند...
صدای مریم: سیما جون! باز موتورت روشن شد؟
#فریدون_جیرانی#آب_و_آتش#فیلمنامه#انتشارات_توفیق_آفرینصص ۲۸ و ۲۹.
پرویز پرستویی = علی
لیلا حاتمی = مریم
بهناز جعفری = سیما
@Ab_o_Atash