✳️ اشک نهم: اجازتخواستن عباس «ع»
عباسِ علی که علمدار حسین بود، چون احوال برادران بر آنمنوال مشاهده نمود، سیل خون از دیدهٔ محنتدیده بگشود:
آیا برادران و عزیزان کجا شدند
در دشت کربلا همه از هم جدا شدند
پس علم برداشته، پیش حسین آورد و بالای سر مبارکش برپای کرد و گفت: ای برادر! علمداری ما با قیامت افتاد، عنایتی نما و اجازتی فرمای.
حسین بگریست و گفت: ای برادر! نشانه لشکر من تو بودی، همینکه تو بروی همهٔ جمعیتها به تفرقه مبدل گردد.
عباس گفت: ای پسر رسول خدای، جان من فدای تو باد. دلم از دنیا به تنگ آمده و آینهٔ سینه، از غبار آزار اغیار، زنگ گرفته، میخواهم که داد خویشان از ستمکاران بستانم و به تیغ انتقام بعضی از مدیران کوفه و منکران شام بیجان گردانم.
حسین سر مبارک در پیش افکنده، آب در دیده بگردانید که ناگاه از خیمه فریاد و فغان برآمد و صدای العطش العطش به محیط آسمان رسید.
عباس خروش و زاری اهل بیت شنیده، بیطاقت گشت و مَشکی برگرفته، نیزه درربود و روی به آب فرات نهاد و گفت: میروم تا آبی به روی کار بازآرم، یا در دریای خون، غرقه گشته و از تشنه دیدن و افغان تشنگان شنیدن، باز رهم:
در بحر عمیق، غوطه خواهم خوردن
یا غرقهشدن یا گوهری آوردن
این کار مخاطره است خواهم کردن
یا روی بدان سرخ کنم یا گردن
#ملاحسین_واعظ_کاشفی #کتاب_روضه #روضة_الشهداء به سعی و پژوهش
#محمد_حقی صفحات ۲۳۱ و ۲۳۲.
@Ab_o_Atash