ماکارگران عرصه ی تولیدیم
محکوم به برده بودن وتبعیدیم
باچرخش بی امان چرخ صنعت
بیهوده به نفع دیگران چرخیدیم
یک عمر به ضعف های خود باخته ایم
با تیغ به آینده ی خود تاخته ایم
یک عمردرآرزوی یک روز بزرگ
باکار زیاد وپول کم ساخته ایم
با وعده وقول خام مشکل داریم
با وام و بدون وام مشکل داریم
ای حامی بانکداری ایرانی
م اصبح و ناهار و شام مشکل داریم
نجوای قشنگ عاشقانه به درک
پوشاک وخوراک وآشیانه به درک
وامی بدهید قرضمان را بدهیم
شش ماه حقوق ماهیانه به درک
آن لقمه که برده است شاید بخورد
خون جگرمرا گشاید بخورد
نیرو به ازای هشت ساعت کارش
یک وعده غذای گرم باید بخورد
بنزینم و در دو دست فندک داری
از روز ازل به کارگرشک داری
انسان که نباید اینهمه بد باشد
من مثل توأم فقط تومدرک داری
آزادی من به بردگی مشهور است
دارایی من به سادگی مشهور است
عمریست گریبان مرا چسبیده
مرگی که به نام زندگی مشهور است
اینجا که فقط بوی عدم می آید
ازآتش توبوی قلم می آید
بنویسم اگرجوهر دریاچه کم است
آنقدرکه من از تو بدم می آید...
#جواد_ستار_پور#عضو_انجمن_ادبی_عارف_زیباشهرtelegram.me/aarrf