#مسابقه_بزرگ_کتابخوانی#دانشگاه_فردوسی#سقای_آب_و_ادب📚#برشی_از_کتاب#قسمت_پنجم📖...
مارد قهرمان لشکر یزید و برگ برنده سپاه ابن سعد است.
نقشه شمر این است که در ابتدای جنگ، مارد را به میدان بفرستد تا سران و سرداران جبهه مقابل را از میان بردارد و زهرچشمی هم برای ادامه نبرد بگیرد.
مارد دو زره تنگ حلقه روی هم پوشیده، کلاه خودی مخروطی شکل بر سر گذاشته، بر اسبی تنومند و قرمز رنگ سوار شده و نیزه ای بلند در دست گرفته و با این هیبت رعب انگیز وارد میدان شده و مبارز می طلبد.
...
عباس علمدار لشکر حسین است و کسی که پرچم در دست اوست باید آخرین کسی باشد که راهی میدان نبرد می شود اما از عهده مارد هم، هیچکس جز خود عباس بر نمی آید.
امام به اشارت نگاه رخصت می دهد، زیر لب دعا می کند و عباس را از زیر قرآن نگاهش عبور می دهد.
عباس برمی نشیند، در چشم بر هم زدنی خودش را به میدان می رساند و در چند گامی مقابل مارد می ایستد.
مارد ترفند همیشگی اش را به کار می گیرد و فریاد می زند: «جوان به خودت رحم کن. شمشیرت را بینداز و اسلام و تسلیمت را آشکار ساز. من علیرغم این ظاهرم قلبی رئوف و مهربان دارم و دلم نمی آید جوان رعنا و زیبایی چون تو را بکشم.
...
عباس نگاهی به سر تا پای مارد می اندازد و لب به سخن باز می کند:
تلاش عبث می کنی و بذر در صخره زار می پاشی. عباس کسی نیست که در مقابل تو سر تسلیم فرود بیاورد و امان تو را بپذیرد.
من شاخه متصل به درخت نبوتم و هر که به این درخت متصل است، تسلیم نمی شناسد و از شمشیر و نیزه نمی هراسد.
من فرزند علی ابن ابیطالبم و هر که از علی است، اهل هراس و ذلت نیست...
...
این حرف های شوخی و بچه گانه ات را کنار بگذار و اگر حرف جدی و محکمی داری بیار. به سن و سالت هم غره مشو چه بسیار کودکان که نزد خدا از ریش سفیدان و پیرمردان گرامی تر و برترند.
مارد که می بیند شیوه های همیشگی اش در گفتار، کارساز نیفتاده، دست به کار می شود تا هر چه سریعتر میدان مبارزه را به دست بگیرد. این است که غافلگیرانه و ناگهانی اسبش را از جا می جهاند و با نیزه بلندش به سمت عباس هجوم می آورد.
عباس سر نیزه را در هوا می ستاند و آنچنان محکم و استوار به سمت خود می کشاند که مارد تعادلش را از دست می دهد و برای این که خود را بر اسب نگه دارد، نیزه اش را رها می کند.
عباس چرخی می زند و... با هجومی سهمگین، نیزه را بر پهلوی مارد می نشاند.
...
با فرو افتادن مارد از اسب، فغان از جبهه دشمن بلند می شود.
همه چیز آنچنان به سرعت اتفاق می افتد که دشمن مجال هیچ عکس العملی پیدا نمی کند.
شمر بر سر اطرافیان خود فریاد می زند: مارد را پیش از آنکه کشته شود دریابید.
غلام تنومند مارد تلاش می کند که اسب دیگر او را به او برساند تا ادامه نبرد یا لااقل امکان فرار برایش فراهم شود.
...
پیش از اینکه اسب و غلام به مارد برسند عباس با هجومی رعدآسا نیزه را بر قلب غلام می نشاند و اسب را تصاحب می کند.
...
عباس به طرفه العینی بر طاویه می نشیند و اسب خود را یدک می کشد و با همان حال به سراغ مارد می رود که همچنان بر زمین افتاده و تلاش می کند که از جای برخیزد.
مارد ملتمسانه می گوید: مرا نکش. برده و خدمتکارت می شوم.
عباس می گوید: مرا نیازی به خدمت تو نیست و با ضربتی سر مارد را از تنش جدا می کند.
شمر، سنان، خولی، بشیر بن سوط و جمیل بن مالک که تا کنون مسحور این جنگ بوده اند، ناگهان به خود می آیند، از جا کنده می شوند و به میدان هجوم می کنند.
اما عباس با دو اسب، میدان را به مقصد حسین ترک کرده است.
فصل
#عباس_مواساتاز صفحات 62، 63، 64، 65 و 66
کتاب (با تلخیص)
🎯 با توجه به برگزاری
#مسابقه_بزرگ_کتابخوانی در
#دانشگاه_فردوسی این اثر در فروشگاه
#کتاب_دانشکده_مهندسی عرضه می شود.
آدرس کانال جهت اطلاع رسانی مسابقه و بریده هایی از
کتاب:
@yaaranekhorasaniارتباط با ادمین:
@MJZareeiجهت ثبت نام در مسابقه:
@VANIFA