#داستان #قصه_واقعی #قصه_درد_ناک #تنهایی_نه_الله_با_من_است...
قسمت ۲۰
روزی از مدرسه بر میگشتیم مامان زود اومد پایین با فریاد وحشناکی گفت بده اون
#چادرت رو اون چادر کثافتتو...
کیفمو از شونم گرفت سوژین گفت مامان همسایه ها باخبر میشن آروم باش و رفتیم داخل مامان
#چادر رو تند در دستاش گرفته بود منم فقط
#گریه میکردم...
مامان چاقوی آشپزخانه رو برداشت میخواست چادرمو پاره کنه گفتم بخدا پاره کنی مدرسه بی مدرسه انقد عصبی بود اصلا نه گوشاش میشنید نه چشاش کسی رو میدید...
سوژین با تمام قدرتش چادر رو از مامانم گرفت و گفت این
#چادر مال منه نه روژین... میخوای تا کی جلو دارش بشی اگه
#دین_اسلام اون جوری که تو میگی چرا هنوز خواهرم مسلمانه...
چرا مسلمانان از ماها خوب ترن چرا خانوادت همه رو به
#اسلام میرن...
من شوکه شده بودم مادرمم همش فحش میداد به سوژین، مامانم بعضی وقتا شوکه میشد فقط با
#گریه داد میزد و میگفت جادو شدید...
منم نمیدونستم چیکارکنم رفتم جلوی سوژین و مامانو بگیرم در خونه رو نبسته بودیم چند تا از همسایه ها اومدن بالا...
مامانم سوژین رو خیلی زد به زور از دستش در آوردیم خواهرم ساکت نمیشد
#چادر رو تو دستاش تند گرفته بود رو به من کرد گفت من
#مسلمانم مادرمم باید بدونه باکی از کسی ندارم . . .
بعد چن ساعتی پدرم برگشت صدای دعوای بابا مامانم می اومد اعتراف میکنم واقعا اون روز میترسیدم ، اما خواهرم خیلی پر دل و
#جرئت بود...
گفتم سوژین خواهر چرا اینطوری کردی چرا دروغ گفتی اونم گفت نمیخوای بهم یاد بدی چطوری
#مسلمان بشم...
من حاضرم درد های بیشتر از اینم بکشم ولی در عوض بعد از این دنیای دروغی فقط
#بهشت رو میخوام . . .
اون موقع بود حال مهناز رو فهمیدم چیزی بجز
#اشک نداشتم حرفی بجزء
#سکوت نداشتم جسمم
#سرد سرد شده بود...
خدای من این همون روژین نوازنده ساز شیطان و خوانندست همون روژین دل سیاه شدست همون روژینه تعصبی ست همون روژین تنها که تنها پناهش بودی....
خدایا شکرت این فضل بزرگ رو نصیبم کردی اون روز معنی امید رو یاد گرفتم با
#مسلمان شدن
#خواهرم . . .
ادامه دارد...