اوه ناخدا!
«انجمن شاعران مرده» بهدنبال احیای روی زندهی زندهمانیست. آن رویی که نادیده گرفته شده
و یا در منزلش در حال گذراندن حصر ابدمدت است. این انجمن چیزی را جلوی چشم ما درخشان میکند که شاید هرروز آن را ببینیم
و ساده از آن را رد شویم.
شاید «لحظه را دریاب» کلیشهایترین جملهی پرتکراری باشد که همواره به گوش ما میخورد. تشویق مداوم به زیستن در حالت خوش
و استفاده از زمان اندک پسندیده است؛ اما از ما ناصحان از حال نصیحتپذیران چه میدانیم؟ انسانها چهقدر میتوانند از بندهای خودساخته
و دیگرانساختهی زندگیشان در یک آن فاصله بگیرند
و بدون عواقب به آن بازگردند؟ روراست بگویم: نمیدانیم
و درک نمیکنیم. حتی متوجه نیستیم گاهی امکان زیست در لحظه
و رهایی را از دیگران -که میتوانند عزیزان ما نیز باشند- سلب میکنیم. با هر آن که آنها را از بِهزیستن بازمیداریم، بر دشت رویاهاشان یک ستون چوبی میکاریم
و با آنِ بعدی، ستون بعدی را در زمین فرومیبریم. آنقدر میکاریم که حصار درو میکنیم.
انسان در دریای بزرگ زندگی که از هر جهت جغرافیایی به ساحل جایی ندارد، ناخدای کشتی خود است. تعیین مسیر در این دریا معنا ندارد. ما کیستیم که برای کشتیها مسیر تعیین کنیم؟ آن شناورانْ کاپیتانهای خود را دارند. پس OH CAPTAIN, MY CAPTAIN!
✍🏻ارسلان احمدی
#قلم_ما #فیلم_و_سریال 🆔 @ToranjSUT