بدترین حالت ماجرا این است که طاقتمان تمام شود و به روی خودمان نیاوریم و تا زمان مرگ ادامه دهیم. خیلیها اینطور زندگی میکنند. دست انداز کم طاقتی را رد کردهاند و افتادهاند توی سرازیری عادت...
جلو برم یا عقب؟ اگه برگردم عقب وضعیت بدتره، چون دوباره باید از راه پر از چاله چوله ای که اومدم برگرم، ولی اگه جلو برم لااقل این امید رو دارم که شاید جاده بهتر بشه...!
جنگیدن بهتر از برنده شدن است، سفر کردن زیباتر از به مقصد رسیدن است. وقتی میبری یا میرسی، دچار خلأ بزرگی میشوی و برای غلبه بر این خلأ باید عازم سفری نو شوی یا اهداف جدیدی برای خود برگزینی.
واقعاً رؤیا و حقیقت چه فرقی با هم دارند وقتی هر دو به یک اندازه آدم را دچارِ درد و رنج میکنند؟ همهٔ آنهایی که روزی کسی را دوست داشتند حالا دیگر دوستش ندارند و در دفاع از خودشان اینطور میگویند که عشقشان عشقی حقیقی نبوده. انگار که انکارِ حسی مُرده، از اعتراف به شکست آسانتر است.
محبت زیادی همیشه آدم ها را خراب میکنه گاهی آدم ها میروند نه برای اینکه دلیلی برای ماندن ندارند بلکه آنقدر کوچک اند که تحمل حجم بالای محبت تو را ندارن ...
عادت، ناجوانمردانهترین بیماری است، زیرا هر بداقبالی را به ما میقبولاند، هر دردی را و هر مرگی را. در اثر عادت، در کنار افراد ِ نفرتانگیز زندگی میکنیم، به تحمل زنجیرها رضا میدهیم، بیعدالتیها و رنجها را تحمل میکنیم. به درد، به تنهائی و به همه چیز تسلیم میشویم.
عادت، بیرحمترین زهر زندگیست. زیرا آهسته وارد میشود، در سکوت، کمکم رشد میکند و از بیخبری ما سیراب میشود و وقتی کشف میکنیم که چطور مسموم ِ آن شدهایم، میبینیم که هر ذرهٔ بدنمان با آن عجین شده است، میبینیم که هر حرکت ما تابع شرایط اوست و هیچ داروئی هم درمانش نمیکند.
اگر خورشید بمیرد، دفترچه خاطرات یسال زندگی در جهان و زمانی دیگر است، زمان بیماران تکنولوژی، زمان پیشرفت، امید و مرز های جدید. جهان و زمانی که ما حتی ادر به تصورش نیز نیستیم. ما که مبتلا به ترس و شکست و سکون هستیم. این کتاب همزمان نوعی عدم تفاهم و در عین حال عشق نویسنده و پدرش است. یکی با اعتماد به آینده می نگرد و می خواهد به سوی ستاره ها پرواز کند و دیگری ترجیح می دهد ریشه اس را در سنت ها و طبیعتی که می شناسد، نگه داردو آلوده ی کار های خطرناک و بیهوده نشود...
محبت زیادی همیشه آدم ها را خراب میکنه گاهی آدم ها میروند نه برای اینکه دلیلی برای ماندن ندارند بلکه آنقدر کوچک اند که تحمل حجم بالای محبت تو را ندارن...
محبت زیادی همیشه آدم ها را خراب میکنه گاهی آدم ها میروند نه برای اینکه دلیلی برای ماندن ندارند بلکه آنقدر کوچک اند که تحمل حجم بالای محبت تو را ندارن...
باید به کودکان آموخت که جهان بی باتوم و گلوله زیباتر است. باید به فکر ساختن یک بادبادک بود. هنوز هم با مشتی نخ و کمی کاغذ می شود به گیسِ طلای خورشید رسید.کودکی که با مسلسل بازی کند جهان را نجات نخواهد داد.
باید به کودکان آموخت که جهان بی باتوم و گلوله زیباتر است. باید به فکر ساختن یک بادبادک بود. هنوز هم با مشتی نخ و کمی کاغذ می شود به گیسِ طلای خورشید رسید.کودکی که با مسلسل بازی کند جهان را نجات نخواهد داد.