کانون ادبی هنری سها

#قسمت_اول
Канал
Логотип телеграм канала کانون ادبی هنری سها
@Soha_javanehПродвигать
628
подписчиков
543
фото
38
видео
91
ссылка
کانون ادبی هنری سها جایی برای دور هم جمع شدن، جشن گرفتن، خواندن، نوشتن و یاد گرفتن! 🌙🌱 جهاد دانشگاه علوم پزشکی تهران ارتباط با ما : @z_mahramian آدرس اینستاگرام : @Soha_javaneh
📚 قصه های بی‌صدا - قسمت اول

بخش دوم


همیشه درک هیجان مردم در بازار برایش کمی سخت بود، چه میشد آرام تر پارچه ها را زیر و رو کنند و کمتر با بچه هایشان دعوا کنند.
در میان افکارش سیب و سیر را میخرد و با لهجه ای که نشان میدهد تمام تلاش اش را کرده تا پذیرفته شود تشکر میکند، تندی هیچ سیری به تندی شخصیت «او» نیست و هیچ سیب ای به زیبایی رنگ گونه هایش.
از میان جمعیت استوار و آرام میگذرد، خنکی هوا کمی پوست اش را قلقلک میدهد، بوی آشنای ادویه ها مشام اش را به یاد بوییدن موهای «او» می اندازد. سماق و سنجد را هنگامی که سعی میکند به آن بوی آشنای قدیمی فکر نکند به محکمی در کیسه هایش فشار می دهد.
کمی جلوتر طبق معمول هر سال از دیگ بزرگ سمنو کمی میچشد و با اشاره ای ظرف کوچکی به او میدهند، او را میشناسند، اقای دکتر مو جوگندمی میان سالی که همیشه مقداری کم سمنو برمیدارد، چندین بار راهشان به مطب اش خورده است و هر بار نمیگذارند او دست در جیب کند، هر چه باشد ارادت خاصی به او دارند،از روی ادب کمی اصرار میکند که اینگونه درست نیست و باید حساب کند ولی او هم میداند اینگونه آن ها خوشحال ترند.
آخر های بازار است و عطار خوش زبانی که هر بار او را میبیند به باد نصیحت میگیرد و از انواع و اقسام دارو های گیاهی اش تعریف میکند، انتظار او را میکشد.
بعد از سخنرانی مفصل عطار راجب فواید مرهم هایش و یکی در میان جملات البته که شما بهتر بلدید دکتر، با لبخندی جذاب میپرسد: «حاجی جان، مرهم برای دِل بی پناه چی داری؟»
کارش است، گفتن حرف هایی که شرایط را برای همه به جز آن هایی که میشناسنش کمی دشوار میکند.
نگاه پر از درد عطار به او و آقای دکتر شما چرا هم شرایط را بهتر نمیکند و با لبخندی این بار معذب شیشه سرکه را بر میدارد و بیرون می آید.
هوا کم کم تاریک شده است و چشم هایش در تاریکی مثل قدیم ۲ را از ۳ تشخیص نمیدهند، با این حال به رسم همیشه سکه ای که در کارت هایش جا خوش کرده را در می آورد و کمی بالاتر میگیرد تا خطوط سکه را مشخص کند. سکه را لا به لای انگشتان شست و اشاره اش میگیرد و به سمت بالا می اندازد؛ خط.
«او»نمی آید، مثل همه سال هایی که خط می آید!
با این حال میداند که حتی در بدترین شرایط هم بیمارانش با امید کمی از دردشان کاسته میشود. اما او چرا ؟ او که طبیب است و میداند درمانی برای این درد نیست!
سین هایش را دوباره در دست میگیرد و به سمت
خانه اش راه می افتد و آرام زمزمه میکند:

بر ارگ فرو ریخته بودیم پدر گفت: این عاقبت و آخر عاشق شدن ماست…

همه شادند ولی دل نگران است چرا؟
سال نو آمده، این سینه همان است چرا؟

به بهار است امید همه سرمازدگان
چشم در راه بهاریم، خزان است چرا؟!

تا که تسبیح برآریم، سرور است چطور؟!
بر قدح دست چو بردیم، اذان است چرا؟!

دهن روزه به رقص‌آمده‌ایم از سر شوق
دست‌ها منتقم زهد دهان است چرا؟!

عید نوروزِ کَسان موسم جام است و شراب
نوبت ما شده اما رمضان است چرا؟!

ماه شعبان قدح از دست نهادیم، دریغ! (۱)
تا که از خواجه نپرسیم چنان است چرا!

(۱): ماه شعبان مَنِه از دست قدح که این خورشید،
      از نظر تا شب عید رمضان خواهد شد!
      - حضرت حافظ

نویسنده: #ستاره_آزاد
دانشجوی پزشکی ورودی ١۴٠١ دانشگاه علوم پزشکی تهران

شاعر: #امین_طالبی
دانشجوی دندانپزشکی ورودی ١۴٠١ دانشگاه علوم پزشکی تهران

#کافه_هنر #چای_ادبی #رادیو_سها #پادکست #جوانه #سها #قصه_های_بیصدا #قسمت_اول

@Soha_javaneh
@javaneh_tums 🌱
Audio
📣 رادیو یلدا

از سرخی روی یاس، از بغض کال آلود نهفته در خرمالو؛ میتوان فهمید پاییز چقدر سیلی اش سنگین است.
سنگین به وسعت شکوه شام یلدا... 🍁

🔸کاری از کانون ادبی و هنری سُها
🔹به مناسبت ویژه شب یلدا ١۴٠٢ - متن برگزیده مسابقه چله نشینی تا خورشید

▫️گوینده: زهرا دوستی
▫️نویسنده: مرضیه مجیدی پاریزی

#جوانه #سها #پادکست #رادیو_سها #یلدا #رادیو_یلدا #قسمت_اول

@Soha_javaneh
@javaneh_tums🌱
🧑🏻‍⚕👩🏻‍⚕ صدای درمان ١ - شکنجه ای به اسم بخیه

عصبانی بود و داد و بیداد می کرد. من در راهروی اورژانس بیمارستان مثل تمام استاجر های جدید که با کنجکاوی اطراف را برانداز می کنند، تخته شاسی را به سینه ام فشار داده بودم و سرک می کشیدم به اتاق های مختلف. تازه شرح حال آخرم را گرفته بودم و دنبال رزیدنت عزیز میگشتم تا مهرم را بزند و مثل دانشجوهای نمونه بروم سراغ تکمیل پروگرس نوت هایم. صدایش را که شنیدم نتوانستم مقاومت کنم.

- بیا بریم اتاق عمل سرپایی ببینیم چه خبره
- چه سر و صدایی میاد! کیه داره آخ اوخ می کنه؟

وارد اتاق عمل که شدیم دیدیم مردی به هیبت دو برابر ما روی تخت خوابیده. رزیدنت کلافه به نظر می‌رسید. یکی از دوستان ما هم کنارش ایستاده بود و به او باند میداد و سعی داشت کمک حال باشد. رفتیم کنارشان. پوست سر بیمار به اندازه ی ده سانت شکاف خورده بود و می خواستند بخیه کنند. با خودم گفتم "زهرا! این دفعه دیگه می تونی! کامل نگاه کن و یاد بگیر!"
آخر دو سه روز پیش اولین بار بود که بخیه زدن میدیدم. مرد بیچاره تاندون دستش پاره شده بود و اینترن طب اورژانس - که معلوم بود تجربه های اولش است - سعی داشت دو تا بخیه بزند. همین که اولین بخیه را شروع کرد داد بیمار رفت هوا و چشمان منم همراه با آن بسته شد! بعد از اولین بخیه مطمئن شدم که اصلا تحمل دیدن شکنجه شدن کسی را ندارم. مرد داد می زد آخ و من هم دستانم را بیشتر فشار میدادم. یک دفعه بوی بتادین تمام سرم را پر کرد، نفسم تنگ شد، سرگیجه گرفتم و احساس کردم اگر همین الان از اتاق خارج نشوم بقیه ی بچه ها باید کمکم کنند! زدم بیرون از اتاق با ناراحتی که "تو میخوای جراح شی؟! این طوری؟! یه بخیه زدن ساده رو هم نتونستی ببینی!" رفتم داخل حیاط بیمارستان. همان طور که آب میوه میخوردم تا حالم سر جایش بیاید به این فکر کردم که واقعا چه شد؟ من از خون نمی ترسیدم. ولی درد کشیدن آن مرد، تلاش فراوان اینترن برای رد کردن سوزن از پوست و بافت های تکه تکه شده زیرش یا بوی شدید بتادین حالم را بد کرده بود. ای کاش میشد در بیمارستان ها برای این حراجات عمیق یا محل های پر عصب سدیشن نسبی به بیمار داد که این قدر درد نکشد. بیمار برای فرار از درد پیش ما می آید، نباید بگذاریم این قدر درد بکشد.

- آخ! خانم دکتر چی کار می کنی!
- چقد غر میزنی آقا، دعوا کردی سرت شکاف برداشته خب باید بخیه بزنیم دیگه
- نمیخواد بخیه، پانسمان کن بریم
- نمیشه
- ببین من که تو رو دوباره میبینم. دم بیمارستان وایمیستم اومدی بیرون نشونت میدم
با خودم گفتم "آره با این همه ماسک و قیافه های شبیه هم معلوم نیست چند نفر رو میخوای ناکار کنی تا برسی به رزیدنت بیچاره!"
- باشه نشونم بده فقط حواست باشه یه هویی خودت کله پا نشی!

تازه دوتا بخیه زده بود و تقریبا ده تا بخیه ی دیگر میخواست. مانده بودم تا کی می‌خواهد غر بزند.

- اوی اوی اوی اوی! خیل خب خانم دکتر حالا حرصتو رو سر ما خالی نکن! چندتا بخیه میخورم؟
- 20 تا
- چهل بار با همین دستم میزنم تو سرش
- سر من؟
- نه اونی که با قمه زده

خنده ام گرفته بود. خوب بود ماسک داشتم و این آقای به ظاهر لات خنده هایم را نمی‌دید. رزیدنت مورد نظر ما هم همان موقع ها سر رسید و من هم یاد شرح حالی افتادم که مهر میخواست. همان طور که از اتاق عمل بیرون می رفتم گفتم "خیلی خسته نباشین خانم دکتر".
با خودم فکر می کردم چقدر رزیدنت آرام بود و با تهدید های بیمار شوخی می کرد. انگار بار اولش نبود که این ها را شنیده. اولین باری نیست که یکی درد هایش را سر او خالی می کند و او با خنده و شوخی سعی دارد بیمار را آرام کند. مانده ام اگر او هم عصبانی میشد و از دردهایش می گفت چه کسی گوش می کرد؟ بیماران؟ ما؟ سال بالایی هایش؟ چه کسی دردهای او را درمان می کرد؟

#زهرا_محرمیان_معلم
دانشجوی پزشکی ورودی 96 علوم پزشکی تهران

#کافه_هنر #صدای_درمان #پزشکی_روایی #قسمت_اول #سها #جوانه

@Soha_javaneh
@javaneh_tums 🌱
👩🏻‍⚕🧑🏻‍⚕ صدای درمان - قسمت اول

شکنجه ای به اسم بخیه
نویسنده: #زهرا_محرمیان_معلم
پزشکی ورودی ٩۶ دانشگاه علوم پزشکی تهران

#کافه_هنر #صدای_درمان #پزشکی_روایی #قسمت_اول #سها #جوانه

@Soha_javaneh
@javaneh_tums 🌱
🖋 نوشتم و نخواندی– شماره اول
 
اولین نامه را در حالی برایت مینویسم که زمستان تمام شده و میدانی که چقدر بهار برایم عذاب آور است...

یادت است چقدر بهار را دوست داشتی؟ واقعا هم گرمی وجودت غیر قابل انکار بود. مگر می شود کسی آنقدر آفتاب و گرمی را دوست داشته باشد و در آخر با زمستان سرد من بسازد؟
میدانی که روز های زمستانی برایم چه معنایی دارند؛ راستش را بخواهی کنار آمدن با رفتن آن ها سخت است، آنقدر نبودی  که به گرمای بهار عادت ندارم.
چگونه طنین صدایت را موقع خندیدن فراموش کنم زیراکه تمام ملودی های جهان وقتی حرف میزنی و میخندی محو میشوند.
هارمونی راه رفتن تو زیر باران ها را چگونه فراموش کنم وقتی دوباره باید از ابتدا مانند بچه ای راه رفتن های بدون تو را یاد بگیرم؟
برای پیرمرد دکه دار چگونه رفتنت را توجیح کنم وقتی که ما را بهترین های جهان قلمداد میکرد؟
صدای کسانی که از تو میپرسند را چگونه تا به حال از پرندگان سحر نشنیده ای ؟
راستش، حرف هایشان را میفهمم.
بهترین مقاصد جهان بی تو چه معنی دارند؟
بهترین داستان های عاشقانه بی تو دروغی بیش نیستند.

میشود باز هم نباشی؟ میشود همچنان من در لا به لای آدم های معمولی و بی احساس تو را جستجو کنم و کوچترین نشانه ای از تو را برای همیشه مخفی کنم؟
راستش را بخواهی تو خیلی معمولی بودی؛ چند باری هم گفته بودم. کاش ایمان می آوردم تمام زیبایی در چیز های کوچک و معمولی است.
زمستان سختی بود، خیلی سخت...
در کل دوری از آدم ها شاید راهی برای مقابله باشد ولی جفتمان خوب میدانیم من نمیتوانم و همیشه فقط حرفش را میزنم، قبول داری؟
شاید پرسیدنش در این نامه مناسب نباشد! اما که میداند چه چیزی مناسب هست یا نه بگذار خودم باشم؛ هنوز هم به من فکر می کنی؟
من باز هم برایت مینویسم، حتی اگر جوابت خیر باشد! میتوانی نامه ها را بسوزانی یا نشانی ات را عوض کنی، اما میدانی کلمات من هیچ وقت تو را گم نمی کنند!

پی نوشت؛
نامه سختی بود و نتوانستم آنگونه که میخواستم برایت بنویسم، همیشه پایان بندی برای حرف زدن با تو سخت است، خاطراتمان همیشه زنده اند و عطر و بوی خاصی دارند بر خلاف این نامه که فقط مشتی کلمه است. در حال حاضر خاطرات واقعی هستند که روی من تاثیر می گذارند و ممکن است نخواهم چیز هایی را در آن ها ببینم و حتی اگر آن ها را هم رها کنم باز هم در وجودم احساسشان میکنم و این برای من زجر آور است.
 
#ستاره_آزاد
دانشجوی پزشکی ورودی ١۴٠١ دانشگاه علوم پزشکی تهران

#کافه_هنر #چای_ادبی #نوشتم_و_نخواندی #جوانه #سها #قسمت_اول

@Soha_javaneh
@javaneh_tums 🌱
Audio
🖋 نوشتم و نخواندی– شماره اول
 
اولین نامه را در حالی برایت مینویسم که زمستان تمام شده و میدانی که چقدر بهار برایم عذاب آور است...

گوینده: الهه نوروز زاده
نویسنده: ستاره آزاد

#کافه_هنر #چای_ادبی #رادیو_سها #پادکست #جوانه #سها #نوشتم_و_نخواندی #قسمت_اول

@Soha_javaneh
@javaneh_tums 🌱
🍰 کیک سینما - ١
فیلم" banshees of inisherin"

داستان رفاقتی که سمی میشود! از همان داستان ها که هرچه بیشتر پیش بروی، بیشتر فروخواهی رفت!
مردی روستایی (پادریک) که تا حالا از دار دنیا تنها یک خواهر فهمیده و باسواد، یک الاغ که با او شدیداً همذات‌پنداری میکند، و یک دوست خیلی صمیمی (کالم) برای صحبت‌های روزمره داشته، متوجه میشود که دوستش دیگر علاقه‌ای به هم‌صحبتی با او ندارد. گویی به بیهوده بودن حرفهایشان پی برده و میخواهد کمی - حداقل در اواخر عمرش - مفید باشد. این شروع ویران‌کننده، خود آغازیست بر یک دشمنی و کینه‌توزی عمیق میان این دو دوست قدیمی. دشمنی‌ای که هرچه داستان پیش میرود بیشتر شده و در آخر رنگ خون به خود میگیرد! انگار یک‌سری چیزها را نمیشود فراموش کرد...! (دیالوگ آخر فیلم)
کالین فارل (در نقش پادریک)، با هنرمندی تمام، یک مرد ساده‌ی خنگ و درعین حال خوش قلب را به نمایش میگذارد و به زیبایی هرچه تمام تر این کودک درونش را بیرون کشیده و به مخاطب نشان میدهد. این زوج فارل و گلسون (در نقش کالم)، در فیلم «in Bruges»، ساخته‌ی همین کارگردان (مارتین مک‌دونا) نیز بازی خیره‌کننده‌ای از خود به جای گذاشته بودند که همین خاطره‌ی خوش، سبب شد مک‌دونا به فکر استفاده‌ی دوباره از این زوج بیفتد.
کارگردانی به‌جا و مسلط، به همراه قاب‌بندی های گاهاً خیره‌کننده و معنادار، رنگ و روحی متناسب با فضای داستانی فیلم به آن میبخشد.
به طور کلی، «Banshees of Inisherin»، فیلم احساس است. احساس دوستی، تنهایی، غم و دشمنی؛ که اگر مخاطب با آن همراه شود، یقیناً اثری به یادماندنی برایش خواهد بود...!

#امین_طالبی
دندانپزشکی ورودی ١۴٠١ علوم پزشکی تهران


#کافه_هنر #کیک_سینما #معرفی_فیلم #قسمت_اول #سها #جوانه

@Soha_javaneh
@javaneh_tums 🌱
یاد یلدا - قسمت اول
<unknown>
📣 یاد یلدا - رادیو سها

بیفشان زلف خود یلدا !که جان ریزد ز هر مویت...

🔸کاری از کانون ادبی و هنری سُها
🔹به مناسبت ویژه شب یلدا ١۴٠١

گویندگان: علی پورلر، الهه نوروز زاده، محمد رحیمی

▫️شاعران و نویسندگان: غزال کوشکی، امیرحسین نوابی، محمد رحیمی

#جوانه #سها #پادکست #رادیو_سها #یلدا #رادیو_یلدا #یاد_یلدا #قسمت_اول

@Soha_javaneh
@javaneh_tums🌱
Audio
بحر طویل 📜
بسم الله الرحمن الرحیم
قسمت اول

دوستان آمده ام باز،که این دفتر ممتاز، کنم باز و شوم قافیه پرداز و سخن را کنم آغاز ... 📖

▫️گوینده: زهرا دوستی

#جوانه #سها #پادکست #رادیو_سها #بحر_طویل #قسمت_اول

@Soha_javaneh
@javaneh_tums
📣 رادیو سها

بحر طویل 📜
بسم الله الرحمن الرحیم
قسمت اول

🔸کاری از کانون ادبی و هنری سُها
🔹بحرطویل های هدهد میرزا - ابوالقاسم حالت

▫️گوینده: زهرا دوستی

#جوانه #سها #پادکست #رادیو_سها #بحر_طویل #قسمت_اول

@Soha_javaneh
@javaneh_tums
رادیو یلدا-قسمت اول
Radio Yalda
❄️صدای پای زمستان

#رادیو‌_یلدا
قسمت اول

ویژه برنامه کانون ادبی و هنری سها به مناسبت شب یلدا

#جوانه #سها #پادکست #رادیو_سها #یلدا #قسمت_اول

@Soha_javaneh
@javaneh_tums