🖋 تاملاتِ ملالتبار - صورِ صِوُماو قریببهیقین در این امر همتایی ندارد؛ میپرسید کدام امر؟ پاسخ میآید: «در متنفر شدن». او با خودش چه میکند؟ همین چند روز پیش بود که آن دیوارهارا دید، همانها بودند! زمینش، دیوارش، آسمانش! همانها که چشمانش را میجنباندند و زبانش را محبوس میکردند. چه بر سرش آمده؟ چه بر سر این مردمان آمده؟ در جستوجوی زمان از دست رفته، در جستوجوی خنده خود را زندانیِ ملامتها میگردانند؛ بگو! بگو چه شده که دیگر آن نقشونگارِ دلفریب تو را اینگونه خموده میکند؟ چه شده که آن موسیقیِ غمستیز روانت را آشفته میکند؟
صبر کن! صبر کن ببینم، نکند یادتان رفته چگونه "خوشحال" باشید؟ خنده چه شد؟ این عکسهارا ببینید! شاید یادتان بیاید خندیدن بر چه طریق بود؛ نه اینگونه نه! منقبض کردن دهها ماهیچهی دیگر صورتتان هم خندهتان را نمیآفریند پس زورِ اضافه نزن. شاید هرگز خوشحال نبودهاید، اما حداقل "خوب" بودهاید؟ اَه! نمیدانم خودت میفهمی دیگر هیچچیز مثل قبل نیست، گویی فراموش کردهاید چگونه "خوب" باشید؛ سالهاست از ندانمکاریتان به "ممنون، خوبم" پناه بردهاید، البته شاید قبلش هم هرگز خوب نبودهاید اما حداقل روحتان هم از ندانمکاریهایتان خبر نداشت. شاید دیگر نمیدانید چگونه زندگی کنید، ابلیس دستورالعمل زندگی را در شعلهها سوزانده. تمام سوراخ سنبههای روانتان را با خمیرمایهی غرایزتان پُر نمودید؛ عاقبت، پُر کردنها به سررسید، عزم به تخریب و حفر کردن جانتان کردید. کالبد بیجانِ خردمندی را میدیدم که میگفت: «انسانی که "فقدان" نداشته باشد در نزدیکترین تماس با آن رازِ فراحسانی قرار میگیرد» گمان میکنم پس از همان تماس بود که اینگونه جسدی پلاسیده گشته بود. فقدانهایتان را بگیرند، دیگر تمام است! انسان کیست؟ بگذارید بگویم: «مُولدِ فقدان». آهان! پس شما همان روشنفکرانید؟ همانها که از پرسشگریِ دفعوادرار مردمان هم دست برنمیدارید؟ اکنون میپرسم: اگر آن رازِفراحسانی را لمس کردید پس چرا نمردید؟ چرا صدای پرادعایتان هوا را آلوده کرده؟ پس گوش دهید: دیوارها را نقد میکنید، آسمانرا، زندگیرا؛ اما خودتان دربهدر دنبالشان میگردید! فریبخوردگان را به فریبخوردگیشان آگاهی میدهید اما کوچهوخیابان و کودکیوخاطرات را زیرورو میکنید تا حیلهای بیابید بلکه شمارا به قویترین شکل ممکن فریب دهد! شما فقط در یک امر موفق گشتهاید، چیزی شبیه سرگرمی، شبیه بازیای که امتیازهایش فقط در خودش اعتبار دارند، دلقکی که فقط در سیرک تورا میخنداند، آری شما دلقک شدهاید. مزاح میفرمایید؟ هرگز از فرسنگها دورتر از اندیشهام هم گذر نمیکرد که بگویید با گفتن "دلقک" به شما توهین کردهام! افسوس! افسوس بابت تمام ذکاوتی که برای شما در نظر خویش قائل بودم. اما اشکالی ندارد: آدمی آمده که "معصومانه" همهشان را امتحان کند؛ گاهی متوهم میشود، گاه به نیستی میگراید و گاه چونان دلقکِ بندبازی میانهشان به سستیِ طناب، معلق میماند. صورتهایتان سفید و لبخندهایتان سیاه، دلقک بودنِ دیروز با امروز تفاوتی ندارد، نیک میدانید چگونه انجامش دهید؛ هفت بارانِ هفت ساعتهی پیاپی هم خشکسالی سیمایتان را محو نمیکند، آخر باران برای کسیست که بخواهدش.
نویسنده:
#پارسا_لطفیدانشجوی پزشکی ورودی ۱۴۰١ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#سها #جوانه #کافه_هنر #چای_ادبی #تاملات_ملامت_بار #صور_صوم@Soha_javaneh@javaneh_tums 🌱