زندگی به سبک شهدا
#صبرتون
Канал
@Shohada72_313
Продвигать
643
подписчика
32,4 тыс.
фото
32,4 тыс.
видео
2,4 тыс.
ссылок
کانال زندگی به سبک شهدا آیدی کانال:
@shohada72_313
ارتباط بامدیرکانال:
@Ahmadgholamii
ادمین تبادلات:
@faramarzaghaei
کانال مادرسروش:
http://sapp.ir/shohada72_313
کانال مادر ایتا:
eitaa.com/shohada72_313
زندگی به سبک شهدا
زندگی به سبک شهدا
زندگی به سبک شهدا
"رمان
📚
#از_روزی_که_رفتی
🍃
🍃
✍
#قسمت
4⃣
6⃣
#بعد از آن شب، تک تک #مهمانها رفتند.زندگی روی روال #همیشگی_اش افتاده بود. #آیه بود و #دخترکش..
🥺
#آیه_بود_وقاب_عکس_مردش...!
💔
نام #ارمیا در #خاطرش آنقدر #کمرنگ بود که #یادی هم از آن نمیکرد #مردی که #چشم به…
"رمان
📚
#از_روزی_که_رفتی
🍃
🍃
✍
#قسمت5
⃣
6⃣
#دستی_روی_صورت_دخترکش_کشید
:
از
#زبان
حال
#دخترکش
برای
#بابای
بچه اش
#نجوا
کرد...
_امشب تو
#کجایی
که ندارم
#بابا
😭
#من
بی تو
#کجا
خواب ببینم
#بابا
..؟
#برخیز
ببین
#دخترکت
میآید
#نازک
بدنت آمده اینجا
#بابا
😭
#دستی
به
#سرم
بکش تو ای
#نور_نگاه
#عقده
به
#دل
مانده به جا
#ای_بابا
😭
در
#خاطر_تو
هست که من
#مشق_الفبا
کردم...؟
#اولین_نام
تو را مشق
#نوشتم_بابا
😭
#دیدی
که
#نوشتم
آب را
#بابا
داد...؟
#لبهایت
بسی
#خشک
شده ای
#بابا
😭
#من
هیچ
#ندانم
که
#یتیمی
سخت
#است
#تکلیف
شده این به
#شبم
ای
#بابا
😭
این
#خانهی
تو
#کوچک
و کم جاست
#چرا
...؟
#من
به
#مهمانی_آغوش
نیایم
#بابا
...؟
😭
#من
از این
#بازی
#دنیا_نگرانم
اما
#رسم
بازی
#من
و توست بیایی
#بابا
😭
#رها_هق_هقش_بلند_شد
.
😭
#صدرا
که
#مهدی
را در
#آغوش
داشت، دست دور شانه ی
#رهایش
انداخت و او را به خود تکیه داد.
#اشک
چشمان خودش هم
#جاری
بود.
#ارمیا
هم
#چشمانش
پر از
#اشک
بود"
#خدایا
...
#صبر_بده_به_این_زن_داغدیده
...!"
شانه های
#ارمیا_خم
شده بود.
#غم
تمام
#جانش
را گرفته بود.
#فکرش
را نمیکرد امروز
#آیه
را ببیند.
از آن
#شب
تا کنون
#بانوی_سید_مهدی
را ندیده بود.
#دل_دل
میکرد. با این
#حرفهایی
که آیه زده بود،
#نمیدانست
وقت پیش
#رفتن
است یا
#نه
...؟
#دل_به_دریا_زد_و_جلو_رفت
...!
َ
#آیه
کفشهای
#مردانه_ای
رامقابلش دید
#مرد
نشست و
#دست
روی
#قبر
گذاشت...
#فاتحه_خواند
.
بعد
#زینب
را در
#آغوش
گرفت و با پشت دست،
#صورتش
را
#نوازش
کرد.
عطر
#گردنش
را به
#تن
کشید.
هنوز
#زینب
را
#نوازش
میکرد که
به سخن درآمد:
_سالها پیش،
#خیلی_جوون
بودم، تازه وارد
#دانشگاه_افسری
شده بودم.
#دل_به_یه_دختر_بستم
...
#دختری
که خیلی
#مهربون
و
#خجالتی
بود.
#کارامو
رو به راه کردم و رفتم
#خواستگاریش
...! اون روز رو،
#هیچوقت_یادم_نمیره
...
#اونا
مثل
#حاج_علی
نبودن،
#اول
سراغ
#پدر
و
#مادرم
رو گرفتن؛
#منم
با
#هزار
جور
#خجالت_توضیح
دادم که
#پدر_مادرم
رو
#نمیشناسم
و
#پرورشگاهی_ام
...!
#این
رو که گفتم از
#خونه
بیرونم کردن،
#گفتن
ما به آدم
#بیریشه_دختر
نمیدیم..!
#اونشب
با خودم
#عهد
کردم هیچوقت
#عاشق
نشم و
#ازدواج
نکنم.
#زندگیم_شد_کارم
...
با کسی هم
#دمخور
نمیشدم،
#دوستام
فقط
#یوسف
و
#مسیح
بودن که از
#پرورشگاه
با هم بودیم.
تا اینکه سر از راه
#سیدمهدی
دراوردم
#راهی
که
#اون
به پایان
#خوشش
رسیده بود و
#من
هنوز
#شروعش
هم
#نمیدونم
؛
#شما_کجا_و_من_کجا
...!
#من
خودمو در
#حد_شما
نمیدونم
#خواستن
شما
#لقمهی
بزرگتر از
#دهن
برداشتنه،
#حق
دارید حتی به
#درخواست_من_فکر_نکنید
.
#روزی
که شما رو دیدم،
#عشقتون
رو دیدم،
#علاقه
و
#صبرتون
رو دیدم،
#آرزو
کردم کاش منم
#کسی
رو داشتم که اینجوری
#عاشقم
باشه....!
برام
#عجیب
بود که از
#شما
گذشته و رفته برای
#اعتقاداتش
کشته شده...!
#عجیب
بود که
#بچه_ی
تو راهشو
#ندیده
رفته...!
#عجیب
بود با این همه
#عشقی
که دارید، اینقدر
#صبوری
کنید...! شما همه ی
#آرزوهای
منو داشتید.
شما همهی
#خواسته_ی
من بودید...
#شما
دنیای
#جدیدی
برام ساختید.
#شما
و
#سید
، من و
#راهمو_عوض
کردید.
#رفتم_دنبال_راه_سید
....!
🌷
نویسنده:
#سنیه_منصوری
#ادامه_دارد
...
👇
👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡
@shohada72_313