زندگی به سبک شهدا

#جنوب
Канал
Логотип телеграм канала زندگی به سبک شهدا
@Shohada72_313Продвигать
643
подписчика
32,4 тыс.
фото
32,4 тыс.
видео
2,4 тыс.
ссылок
کانال زندگی به سبک شهدا آیدی کانال: @shohada72_313 ارتباط بامدیرکانال: @Ahmadgholamii ادمین تبادلات: @faramarzaghaei کانال مادرسروش: http://sapp.ir/shohada72_313 کانال مادر ایتا: eitaa.com/shohada72_313
 🍃🌺 عاشقانه شهدا
شهید همت
راوی همسر شهید📝


‌ ‌ #قسمت_دهم

می گفتم :من یقین دارم این چشم ها تحفه یی ست که به درگاه خدا خواهی داد.
همین هم شد
خیلی از همین #دختر ها، می آمدند از من می پرسیدند :
این برادر همت چکار میکنه که نمی خوره زمین؟
آخرش هم یادم رفت ازش بپرسم. شاید یکی از سوال هایی که آن دنیا ازش بپرسم همین باشه به نظر خودم این خیلی با ارزشه که آدم حق عضوی از بدنش را این طوری ادا کند، به چهره های مختلف ابراهیم و بخصوص به محبت هایی که فقط شاید به من نشانش می داد.

🍃🌺

یادمه یک بار رفته بود ارتفاعات شمشیر برای پاکسازی منطقه.
من باز دبیر شده بودم و برای سمینار دبیرهای پرورشی رفته بودم کرمانشاه. وقتی ابراهیم آمده شهر دید من نیستم آدرس گرفت آمد آن جایی که بودم.
تا چشمم بهش افتاد خیلی گریه کردم گفت :چی شده؟ چرا این قدر گریه می کنی؟
می خواستم بگم، ولی نمی تونستم حتی یک کلمه حرف بزنم، تا این که سبک شدم، و آرام گفتم :همه اش خوابت رو می دیدم این چند شب.
خواب می دیدم توی یک بیابان تاریک کلبه یی هست که من این ورش هستم و تو آن طرفش. هی می خواهم صدات کنم، هی میگم یا حسین، یا حسین، ولی صدام در نمی آید. همه اش توی خواب و بیداری فکر می کردم از این عملیات زنده بر نمی گردی
همان شب از مسئولین سمینار و آن ساختمانی که توش مستقر بودیم اجازه گرفت و مرا برد خانه عموش
گفت : آمدم بهت بگم که اگر خدا توفیق بده می خواهم بروم#جنوب برای عملیات.
گفتم :خب؟
خندیدگفت :قول می دهی این حرفی را که می زنم ناراحت نشی؟
گفتم :قول.


🍃🌺

نگاهم کرد، در سکوت، و گفت :
"#حلالم_کن "
گفتم :به شرطی که من هم بیایم.
گفت :کجا؟
گفتم :جنوب، هر جا که تو باشی.
گفت :نمی شه سخته خیلی سخته
خبر داشت که عملیات بزرگ و سختی در پیش ست. #فتح_المبین و دزفول هم نا امن ست.
گفتم :من باید حتماً بیام. دلیل های خاصی داشتم.
گفت :نه،من اصلاً راضی نیستم بامن بیایی
زمستان بود که رفت.
مریض شدم افتادم.
سه روز روزه گرفتم. نماز جعفر طیار خواندم. دعا کردم. و استغاثه های فراوان. یکی از برادرها را فرستاد دنبالم برم دارد ببرم دزفول


🍃🌺

تا رسیدیم دیدم کنار خیابان ایستاده، همان جایی که با دوست هاش قرار گذاشته بودتسبیح به دست بودمرا که دید دویددوست هایش بزرگواری کردند از ماشین پیاده شدندولی من نشدم
ابراهیم آمد کنار ماشین، نگاهم کرد گفت :برای اولین باره که فهمیدم چشم انتظاری چقدر سخته چقدر تلخه
گفتم :حالا فهمیدی من چی می کشم؟
گفت؟ آره...

#شهید_ابراهيم_همت

ادامه دارد......
🍃 قصه از آنجایی شروع می‌شود که آقا حمیدرضا #عاشقانه خدایش را می‌پرستید.عاشقانه‌هایی که از همان طفولیت شروع شد.

🍃 پیاده و سواره در،پی جلب لبخند یار بود از این نبرد به آن نبرد، از این کوه به آن کوه،خلاصه این‌که با آن کمی سن و سالش خوب #دلبری می‌کرد:)

🍃 اولین قدم‌هایش را از خاک‌های #جنوب در #دفاع از وطن و ناموس می‌بویم، از آن روزهای منحوس #حمله‌ی_رژیم_بعث.

🍃 پروانه‌ی قصه‌ی ما از تمام جانش مایه می‌گذاشت و هیچ اِبا و ترسی به خود راه نمی‌داد انگار نه انگار،هنوز بچه‌ مدرسه‌ای بیش نیست، اما #مردانگی‌اش بیش از سن و سالش بود.

🍃 جاده‌ی قدم‌هایش را که دنبال می‌کنیم آخرین ردپاهایش را در #بوکمال_سوریه می‌بینم همان سرزمینی که خود را در آن فدای جانانش می‌کند...

🍃 آری درست است، و چگونه در بسترخاک بماند،آن که #پرواز آموخت.

🌷سالروز پروازت مبارک.....

🌸 به‌مناسبت #سالروزشهادت
#شهیدحمیدرضا_ضیایی

📅 تاریخ تولد:۱۷خرداد ۱۳۴۹
📅 تاریخ شهادت:۲۹ آبان ۱۳۹۶
🕊 محل شهادت:سوریه
🥀 مزار شهید: بوکمال

#گرافیست_الشهدا

#کپی_با_ذکر_منبع_بلامانع_می‌باشد
📡 @shohada72_313
زندگی به سبک شهدا
Photo
شهید محمدعلی عرفانی
نام پدر: رمضان
تاریخ تولد: 1-3-1346 شمسی
محل تولد:مازندران گلوگاه
#پاسدار-متاهل_فرمانده_توپ
تاریخ شهادت : 4-9-1365 شمسی
محل شهادت : #جنوب-پدافندی
مفقودالاثر🥀
#گلزارشهدا :سفیدچاه
#مازندران_بهشهر نام «محمدعلی»را پدربزرگ مادری‌اش بر وی نهاد.دومین فرزند خانواده بود که #اول_خرداد 1346 قدم به زندگی نهاد🌷🌱
#محمدعلی دانش‌آموزپایه سوم ‌راهنمائی درمدرسه«شریعتی» زادگاهش «گلوگاه»بود که بنا به دلایلی،به ترک تحصیل روی آورد.

دربیان خلق‌وخوی وی، همین بس که شخصیتی #شوخ‌طبع_وآرام داشت. #حسن‌خلقش موجب شده بود که از جایگاه #ویژه‌ای بین #خانواده و بستگان برخوردار باشد.

این فرزندنیک‌سیرت که پرورش‌یافته تربیت دینی بود،همواره در ادای #فرائض_واجب و #مستحب_ اهتمامی خاص داشت و از #محرمات نیز، #اجتناب می‌کرد. #محمدعلی صفوف #نمازجمعه را جایگاهی برای درهم #شکستن_دشمن می‌دانست. لذا معتقدبود که باید #مسنجم‌تر و #پرجمعیت‌تربرگزارشود. #قرآن،این سرچشمه معرفت الهی را نیز،همواره به #گوش_جان_می‌سپرد و با #صوتی_زیبا_تلاوت_می‌کرد❤️.

اوکه دلداده #حضرت_سیدالشّهدا و سرسپرده #یگانه_پرچمدارکربلا بود، ازهمان سنین کم،در #هیئت_مذهبی و عزاداری‌ها حضوری #مداوم داشت.

او با اینکه درایام انقلاب، یازده سال بیشترنداشت،سعی میکرد در#جریان اخبار و تحولات #قیام_مردم و فضای سیاسی قراربگیرد.

با #پیروزی_انقلاب و تشکیل بسیج، به عضویت این نهاد؛درآمدو در راستای تحقق #دستاوردهای_انقلاب،مشغول به خدمت شد.🌷

سال1361در نخستین اعزامش، #داوطلبانه راهی مناطق نبردبا دشمن شد.

درسال1363نیز، در کسوت نیروی عملیاتی در #واحداطلاعات ـ عملیات #سپاه_بهشهر، به ادای تکلیف پرداخت.

باپوشیدن جامه پاسداری در اردیبهشت سال1365،مجدد راهی جبهه شدو در سمت #تک‌تیرانداز، خدمات #ارزنده‌ای ارائه نمود.او در #فرماندهی_توپخانه_لشکر25کربلا نیز،خدمت نمود.❤️

حضور در جمع #خانواده‌های_شهدا و #دل‌جوئی از آنان،ازجمله فعالیت‌های #محمدعلی درجبهه #فرهنگی به شمار می‌رود.👌

#محمدعلی که پیوسته در تب‌و‌تاب عشق به #شهادت می‌سوخت، #بزرگ‌ترین_خواسته‌اش این بود که #قبرش بعد از #شهادت،مانند #حضرت_زهرا(س)ناپیدا باشد.

و عاقبت،او در4 آبان65در #بمباران #هوایی_اندیمشک،آرزویش به تحقق پیوست و دربستر #گمنامی_شهد شیرین #شهادت رانوشید؛ وحالا #سال‌هاست که گلستان شهدای « #سفیدچاه»درانتظار درآغوش کشیدن #آلاله‌ای از #سلاله_خوبان است🌷 #وصیت_نامه_شهیدمحمدعلی_عرفانی🌷*

به شما توصیه می کنم حامی ولایت فقیه باشید. حق الناس را رعایت کنید . نماز را اول وقت به جا آورید. صفوف نماز جمعه جایگاهی است برای در هم شکستن دشمن، آن را منسجم تر نمائید. محرمات را ترک کنید که ترک حرام یعنی انجام واجبات. توصیه من به خواهرانم این است که حجاب خود را حفظ کنند و برای حجاب خود چادر را که حجاب برتر است انتخاب نمایند. عزیزان جامعه اسلامی باید بدور از هر گونه پارتی بازی باشد وبه فقرا رسیدگی شود تا حدی که در جامعه اسلامی نیازمندی وجود نداشته باشد. هوشیار باشید هر شخص وگروه حزبی که مخالف اسلام است باید برچیده شود. دفاع از اسلام دفاع از ناموس است و کوتاهی در این مورد خشم خداوندی را به دنبال دارد.

#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است👇
📡 @shohada72_313
🍃او را می‌‌شناسی، اگر اهل جبهه و #جهاد و شهادت باشی با اولین نگاه و با اولین کلام، محبت او در دلت ریشه می‌‌زند. کوه‌‌های سر به‌‌ فلک‌‌کشیده غرب و دشت‌‌های تفتیده و سوزان #جنوب هم او را می‌‌شناسند.

🍃آوای گام‌‌های استوار او در بحبوحۀ آتش و خون، در #تنگه_چزابه و عملیات #فتح‌‌المبین، در میمک و دالاهو و نوسود و در غرب، هنوز طنین‌‌انداز است. روستاهای #گنبد در شمال سرسبز نیز همت او را برای ساختن و آبادکردن از یاد نبرده‌‌اند. صاحب قلب سلیمی که دریایی از اطمینان، آن را چنان لبریز کرده بود که جز خدا را نمی‌‌دید و جز او را نمی‌‌جست..

🍃هنوز نشان رد پایش را می‌توانی در منطقۀ بستان در عملیات‌هایی چون #طریق‌القدس، در تنگۀ چزابه، درشوش و فتح‌المبین،دربیت‌المقدس وآزادی #خرمشهر،درعملیات #رمضان و دربسیاری دیگر بیابی و بر آن بوسه زنی.

🍃هاشم درحالی‌که برای نظارت بر فعالیت گردانهای #مهندسی جهاد سازندگی درمناطق جنگی عازم مأموریت بود،در تنگه‌ای باکمین نیروهای #ضدانقلاب و نفوذیهای دشمن برخورد کرد.

🍃ساجدی، این سجاد شب و شیر میدان روز نبرد،پس از سال‌ها تلاش شبانه‌روزی خالصانه و #عاشقانه، سرانجام در پنجمین روز از آبان‌ماه سال شصت‌وسه در یک روز سرد پاییزی به دست #منافقین کوردل، درهای آسمان به رویش گشوده و فرزند زمینی دوباره #آسمانی شد.

🌺به مناسبت #سالروزشهادت
#شهید_حاج_هاشم_ساجدی

📅تاریخ تولد : ۲۵ تیر ۱۳۲۶
📅تاریخ شهادت : ۵ آبان ۱۳۶۳
🥀مزار شهید : بهشت رضا، مشهد
🕊محل شهادت : کرمانشاه

#گرافیست_الشهدا

#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است👇
📡 @shohada72_313
#نیمه_پنهان_ماه 1
زندگی #شهید_مصطفی_چمران
🔻به روایت: همسرشهیــد

#قسمت_هشتم 8⃣

🔮وقتی من خواستم برگردم، مصطفی جلو آمد و به یوسف حسینی گفت: شما برو، من ایشان را با ماشین خودم🚗 می رسانم. تمام راه از الخرایب تا #صیدا را گریه می کردم. به مصطفی گفتم: من فکر می کردم شما خیلی با لطافتی، تصورش را نمی کردم این طور با من برخورد کنی. او چیزی نگفت تا رسیدیم صيدا، جایی که من می بایست منتقل می شدم به ماشین یوسف حسینی که به بیروت برگردیم. آن جا مصطفی از من معذرت خواست. مثل همان مصطفایی که می شناختم.

🔮گفت: من قصدی نداشتم، ولی نمی خواهم شما بی اجازه فامیلتان بیایید و #جنوب بمانید. شما باید برگردید و با این ها باشيد. به هر حال به روزهای سختی بود. اجازه نمی دادند از خانه🏡 بروم بیرون. بعد از هجده سال تنها این ور و آن ور رفتن، کلید ماشین را از من گرفتند. هر جا می خواستم بروم #برادرم مرا می برد و بر می گرداند تا مبادا بروم مدرسه یا پی آقای غروی.

🔮طفلک #سید غروی به خاطر ازدواج من خیلی سختی کشید. می‌گفتند: شما دخترم را با این آقا آشنا کردید. البته با همه این فشارها من راه هایی پیدا می کردم و مصطفی را می دیدم☺️ اما این آخری ها مصطفی خیلی کلافه و عصبانی بود. یک باره گفت: ما شده ایم نقل مردم. فشار زیاد است، شما باید یک راه را انتخاب كنید، با این ور و یا آن ور، دیگر قطعش کنید😔 مصطفی که این را گفت بیش تر #غصه دار شدم. باید بین پدر و مادرم که خیلی دوستشان می داشتم و او، یکی را انتخاب می کردم. سخت بود، خیلی سخت.

🔮گفتم: مصطفی اگر مرا رها کنی می روم آن طرف، #تو باید دست مرا بگیری! گفت: آخر این وضعیت نمی تواند ادامه داشته باشد. آن شب وقتی رسیدم خانه، پدر و مادرم داشتند تلویزیون📺 تماشا می کردند. تلویزیون را خاموش کرده و بدون آن که از قبل فكرش را کرده باشم گفتم: بابا! من از بچگی تا حالا که بیست و پنج شش سالم است هیچ وقت شما را #ناراحت نکرده ام و اذيت نکرده ام، ولی برای اولین بار می خواهم از اطاعت شما بیایم بیرون و عذر می خواهم! پدرم فكر می کرد مسئله من با #مصطفی تمام شده✘ چون خودم هم مدتی بود حرفش را نمی زدم. پرسید: چی شده؟ چرا⁉️ بی مقدمه، بی آن که مصطفی چیزی بداند. گفتم: من پس فردا #عقد می کنم. هر دو خشکشان زد.

ادامه_دارد ...
🍃این روزها زُلف قلم گره خورده به مریدانِ #حضرتِ_کریمه سلام الله علیها، اینبار پرستویی دیگر، اینبار مصطفی نبی لو ستاره ای از #آسمانِ_عشق...❤️

🍃دلداده بود...از همان روزهایی که در جبهه های #جنوب با تمامِ جان در مقابل دشمن می‌ایستاد. تمام روزهایی که جان بر کف، #جانباز جبهه شد. از خادمانِ حضرت معصومه بود و دلداده به حضرت به قول خودش" #دلش_گیر ایشان بود که شهید نمی‌شد"

🍃چه می‌شود که روزی آنقدر مقرب می‌شوی که #بانو هم رضایت به رفتنت نمی‌دهند؟!

🍃پرواز #مسعود_عسگری تلاطم قلبش را بیشتر کرد و مصطفی بود که در پی یافتن راهی برای رسیدن به او، چندین بار در هفته مسیر #قم به تهران و بالعکس را می‌پیمود، تا شاید موانعِ سفرش برطرف شود.

🍃مسعود را دوست داشت، خیلی زیاد...جوانِ خواهرش بود و حالا #علی‌اکبرانه او را تقدیم ساحتِ #عمه_جان کرده بودند💔

🍃مرد بود و دلسوخته از جاماندن و به قول پسرش#میثم، "اینها مرد جنگ هستند. مرد در خانه نشستن نیستند و وقتی ببینند اسلام و #شیعه در خطر است، حتما رزم‌آوری خودشان را نشان می‌دهند."

🍃در آخرین شیفت خادمی‌اش، وقتی از حرم خارج می‌شد، #لبخند درخشانش اولین چیزی بود که نگاه را خیره می‌کرد. به همسرش گفت "اینبار که بروم، حتما #شهید می‌شوم"

🍃از خانم خواسته بود او را به عمه جانشان ببخشند. او را به #سیده_زینب امانت دهند تا در آنجا عشق‌بازی کند و حضرت کریمه...
اصلا مگر می‌شود از کریم چیزی بخواهی و دست خالی بازگردی؟

🍃#المیادین، میعادگاهِ او و رفقایی شد که بالِ پروازشان بر فرازِ آسمانها باز بود و مصطفی با رسیدن به آنها آرام گرفت. به راستی که #شهادت تولدِ حقیقی است...
🌺به‌مناسبت سالروز #شهادت
#شهیدمصطفی_نبی_لو

📅تاریخ تولد : ۲۷ مرداد ۱۳۴۵
📅تاریخ شهادت : ۲۹ مهر ۱۳۹۶
🥀مزار شهید : بهشت معصومه قم، قطعه ۳۱
🕊محل شهادت : الدیزور سوریه

#گرافیست_الشهدا
📡 #مبلغ_باشید_برکاتش_را_در_زندگیتان_ببینید
📡 @shohada72_313

#رمان📚
#نیمه_پنهان_ماه 1
ﺯﻧﺪگی #شهید_مصطفی_ﭼﻤﺮﺍﻥ
🔻به ﺭﻭﺍیت: ﻫﻤﺴﺮشهیــد

#قسمت_هفتم 7⃣

🔮با همه این ها مصطفی از طریق سید غروی مرا از خانواده ام #خواستگاری کرد. گفتند نه آقای صدر دخالت کرد و گفت: «من ضامن ایشانم. اگر دخترم بزرگ بود #دخترم را تقدیمش می کردم.» این حرف البته آن ها را تحت تاثیر قرار داد. اما اختلاف به قوت خودش باقی بود🙁 آنها همچنان حرف خودشان را می زدند و من هم حرف خودم را. تصمیم گرفته بودم به هر قیمتی شده با #مصطفی ازدواج کنم.

🔮فکر کردم در نهایت با اجازه #آقای_صدر که حاکم شرع است عقد می کنیم، اما مصطفی مخالف بود🚫 اصرار داشت با همه فشارها عقد با اجازه پدر و مادرم جاری شود👌 می گفت: سعی کنید با محبت و مهربانی آن ها را #راضی کنید. من دوست ندارم با شما ازدواج کنم و قلب پدر و مادر تان ناراحت باشد. با آن همه احساس و شخصیتی که داشت خیلی کوتاه می آمد جلوی پدر و مادرم. وسواس داشت که آن ها هیچ جور در این قضیه آزار نبینند.

🔮اولین و شاید #آخرین باری که مصطفی سر من داد کشید به خاطر آنها بود: روزهایی بود که جنوب را دائم بمباران💥 مي كردند. همه آن جا را ترک کرده بودند. من هم بیروت بودم. آقا مصطفی #جنوب مانده بود با بچه ها و من که به همه شان علاقه مند شده بودم نتوانستم صبر کنم و رفتم مجلس شیعیان پیش "امام موسی" سراغ مصطفی و بچه ها را گرفتم. آقای صدر نامه ای به من داد و گفت: باید هر چه سریع تر این را به دکتر چمران برسانید.

🔮با استاد یوسف حسینی زیر توپ و خمپاره راه افتادیم رفتیم #مؤسسه. آن جا گفتند دکتر نیست. نمی دانند كجا است. خیلی گشتیم و دکتر را در #الخرایب پیدا کردیم. تعجب کرد😟 انتظار دیدن من را نداشت. بچه ها در سختی بودند. بمب و خمپاره، وضعیت خیلی خطرناک بود. مصطفی نامه را از من گرفت و پاسخی نوشت که من برسانم به آقای صدر.

🔮گفتم: نمی روم🚷 این جا می مانم و به بیروت بر نمی گردم. مصطفی اصرار داشت که نه، شما باید هرچه زودتر برگردی #بیروت. اما من نمی خواستم برگردم و آن وقت مصطفی، که آن همه لطافت و محبت داشت برای اولین بار خیلی خشن شد و فریاد زد🗣 گفت: برو توی ماشین این جا #جنگ است. باکسی هم شوخی ندارند! من خیلی ترسیدم و هم ناراحت شدم. خوب نبود، نه این که خوب نباشد، اما دستور نظامی داد به من و من انتظار نداشتم جلوی بچه ها سرم #داد بزند.

ادامه_دارد ...
◇بسم الله الرحمن الرحیم◇

🍃همه جا پرچم سفید بالا بردن نشان صلح نیست گاهی باید روی سپید را به زینت موی و ریش سفید درآورد تا آتش سوزان دشمنی ها را فرونشاند و صلح و #امنیت را ارمغان آورد.

🍃جنوب شرق مدتها بود که در تلاطم #فتنه_انگیزی دشمنان و خناسان یک روز آرام نداشت و هر سپیده دم آبستن حادثه ای جدید و خونبار بود، هیچ ضرب و زوری هم نتوانسته بود فضا را حتی اندکی آرام کند تا اینکه او با روی سپیدی که به بهای سالها بندگی و #مجاهدت یافته بود مامور بازگرداندن امنیت و صلح به آنجا شد.

🍃از روزی که او قدم به #جنوب_شرق ایران گذاشت روی سپید و موی سفیدش را در میان مردم شریف آنجا گرو گذاشت تا دلها را به هم نزدیک کند و فاصله ها را کم، آنقدر که دیگر نااهلی نتواند در فاصله بین دو اهل ایران جا خوش کند و به ترفند توطئه زمینه ناامنی و #فتنه را در آن ساکان فراهم کند. اما این پایان کار او نبود، انگار صفحه روی و موی سفید او برای پایان ماموریتش مهر سرخی احتیاج داشت تا کار تمام شود.

🍃روز ۲۶ مهر سال ۸۸ آن مهر سرخ نیز بر پرنده سفید و پاک او زده شد تا همگان او را #شهید نورعلی شوشتری خطاب کنند و او نظر کند به وجه الله🌺

🕊به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید #نورعلی_شوشتری

📅تاریخ تولد : ۱۴ اسفند ۱۳۲۷
📅تاریخ شهادت : ۲۶ مهر ۱۳۸۸
🥀مزار شهید : مشهد
🕊محل شهادت : سیستان و بلوچستان

#گرافیست_الشهدا
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است👇
📡 @shohada72_313