🔹«در پرداختن به موضوعات گوناگون، نویسندههای مختلف غربی، بارها و بارها به «اعترافات» ژان ژاک روسو ارجاع دادهاند و هنوز هم میدهند. اعترافات، کتابی است خاص که اثرات زیادی گذاشته و جریانهای مهمّی ایجاد کرده است. روسو در این کتاب، داستان زندگی خود را روایت کرده است: از تجارب سازندۀ خود در دوران کودکی در ژنو گرفته تا دستیابی به شهرتی جهانی به عنوان فیلسوف و رماننویس در پاریس و ماجرای تبعید و دورافتادگیاش از جهان تمدّنهای مدرن...»
🔻بچه مردم (ستون داستان سایت شهرستان ادب را با داستان کوتاه «بچه مردم» از نویسندۀ بزرگ معاصر، #جلال_آل_احمد بهروز میکنیم)
▪️«خوب من چه میتوانستم بکنم؟ شوهرم حاضر نبود مرا با بچه نگه دارد. بچه که مال خودش نبود. مال شوهر قبلیام بود که طلاقم داده بود و حاضر هم نشده بود بچه را بگیرد. اگر کس دیگری جای من بود چه میکرد؟ خوب من هم میبایست زندگی میکردم. اگر این شوهرم هم طلاقم میداد چه میکردم؟ ناچار بودم بچه را یک جوری سر به نیست کنم. یک زن چشم و گوش بسته، مثل من، غیر از این چیز دیگری به فکرش نمیرسید، نه جایی را بلد بودم، نه راه و چارهای میدانستم. نه اینکه جایی را بلد نبودم. میدانستم میشود بچه را شیرخوارگاه گذاشت یا به خرابشده دیگری سپرد.
ولی از کجا معلوم که بچه مرا قبول میکردند؟ از کجا میتوانستم حتم داشته باشم که معطلم نکنند و آبرویم را نبرند و هزار اسم روی خودم و بچهام نگذارند؟ از کجا؟ نمیخواستم به این صورتها تمام شود...»
🔻مشروح و گزارش تصویری نوزدهمین میزگرد #بوطیقا منتشر شد. (گفتگو پیرامون دوگانگی در جهانِ جلال)
▪️«...#جلال_آل_احمد هیچ کاری نیست که نکرده باشد؛ از مبارزهی سیاسی و فعالیت سازمانی گرفته تا نوشتن مقاله، داستاننویسی و حمایت معنوی از نویسندگان و شعرای دوران خودش. حتی دربارهی برخی نقاشان معاصر خودش مانند بهمن محصص نظرات انتقادی داشته است. اما از همهی اینها که بگذریم برای من شخصاً نثر جلال از سایر فعالیتهایش مهمتر است. نثر فارسی تا آستانهی انقلاب مشروطه متکلف و تا حدی قاصر است. بعد از تلاشهای قائم مقام فراهانی، کم کم با نوشتن سفرنامهها و فعالیتهای روزنامهنگاران نثر فارسی سادهتر و روانتر میشود...خود جلال دربارهی نثرش میگوید: "من مدت زیادی گلستان و بوستان سعدی را تدریس میکردم و خیلی تمرین کردم که بتوانم نثری اتخاذ کنم که بتواند بازتابی از زبان مردم باشد و در عین حال میراثدار کل تاریخ ادبیات فارسی." این تحول نثر متکلف به نثر ساده به این معنی است که چیزهای دیگری هم رسمیت پیدا میکنند. طبق یک قاعدهی قدیمی تمدن با خط آغاز شده است. به مرور زمان خط شکل ثابتی پیدا کرده و تغییر چندانی نمیکند اما هرگاه نثر ما متحول شده انگار کل جامعه دچار تغییر شده است. فکر میکنم یکی از مهمترین و دلالتمندترین تاثیرات بر زبان فارسی توسط نثر جلال آلاحمد صورت گرفته است...»
▪️اکنون با پایان آخرین فصل از سال ۱۳۹۷ و در تازهترین مطلب پرونده #سالنامه_شهرستان_ادب خوب است نگاهی به پربازدیدترین مطالب این سایت در فصل زمستان بپردازیم.
پربازدیدترین مطالب سایت شهرستان ادب در دی، بهمن و اسفند ۱۳۹۷ (و در سه حوزه «یادداشتها»، «شعرها» و «خبرها») به شرح زیر است :
🔻مشروح و گزارش تصویری نوزدهمین میزگرد #بوطیقا منتشر شد. (گفتگو پیرامون دوگانگی در جهانِ جلال)
▪️«...#جلال_آل_احمد هیچ کاری نیست که نکرده باشد؛ از مبارزهی سیاسی و فعالیت سازمانی گرفته تا نوشتن مقاله، داستاننویسی و حمایت معنوی از نویسندگان و شعرای دوران خودش. حتی دربارهی برخی نقاشان معاصر خودش مانند بهمن محصص نظرات انتقادی داشته است. اما از همهی اینها که بگذریم برای من شخصاً نثر جلال از سایر فعالیتهایش مهمتر است. نثر فارسی تا آستانهی انقلاب مشروطه متکلف و تا حدی قاصر است. بعد از تلاشهای قائم مقام فراهانی، کم کم با نوشتن سفرنامهها و فعالیتهای روزنامهنگاران نثر فارسی سادهتر و روانتر میشود...خود جلال دربارهی نثرش میگوید: "من مدت زیادی گلستان و بوستان سعدی را تدریس میکردم و خیلی تمرین کردم که بتوانم نثری اتخاذ کنم که بتواند بازتابی از زبان مردم باشد و در عین حال میراثدار کل تاریخ ادبیات فارسی." این تحول نثر متکلف به نثر ساده به این معنی است که چیزهای دیگری هم رسمیت پیدا میکنند. طبق یک قاعدهی قدیمی تمدن با خط آغاز شده است. به مرور زمان خط شکل ثابتی پیدا کرده و تغییر چندانی نمیکند اما هرگاه نثر ما متحول شده انگار کل جامعه دچار تغییر شده است. فکر میکنم یکی از مهمترین و دلالتمندترین تاثیرات بر زبان فارسی توسط نثر جلال آلاحمد صورت گرفته است...»
▪️«...آلاحمد با ایدئولوژی مارکسیستی به عضویت حزب توده درآمد و بنابراین از روشنفکران جریان چپ سیاسی ایران به شمار میرفت. او که سوسیالیسم و مارکسیسم را آزموده بود، از آن باورها دست کشید و به روشنفکری بومی بدل شد. وقتی هم که به باورهای مذهبیاش بازگشت، این رجعت به معنای پذیرش بیچونوچرا نبود؛ نقد کرد و چشمبسته نپذیرفت.
جلال هماره در پی راهی بود تا ایران را از چنبرۀ غربزدگی برهاند و از جمله چنین راهی را پیشنهاد داد: "هرجا روحانیت و روشنفکری زمان باهم و دوشبهدوش هم یا در پیِهم میروند، در مبارزۀ اجتماعی بُرد است و تکامل و هرگاه پشت کردهاند به هم، باخت".
چه آشنا و همنشین جلال، چه بیگانه و مخالفش از صدق و سادگی و صراحت لهجهاش گفتهاند. صداقت او را می توان پس از جداییاش از حزب توده در گفتههایش جست. در"خسی در میقات" و "یک چاه و دو چاله" آنقدر صادق است که شاید نظیرش را در کودکی ساده و روستایی بتوان یافت. او در "سنگی بر گوری" با صداقتش چنان مخاطب را همراه میکند که بارها خجل میشود. جلال، صادق است و این بارزترین مشخصۀ اوست. شاید این توصیف خوبی باشد که رضا براهنی دربارهاش گفته: "جلال این چنین بود: راستش را بگو و خلاص"!...»
▪️چهل و نه سال پیش در چنین روزی مرگ مشکوک جلال آل احمد در اسالم گیلان رقم خورد. سید جلال آل احمد، داستاننویس، متفکر، مترجم و روشنفکر ایرانی بود که بسیاری او را بزرگترین داستاننویس و روشنفکر معاصر ایرانی میدانند. بیشتر چهرههای شاخص ادبیات معاصر ایران در همه یا بعضی از آثارشان تحت تاثیر نثر و شیوه تفکر این نویسنده بودند. اگر شیوه تفکر و نویسندگی جلال آل احمد در نیمه نخست زندگیاش سرمشق روشنفکران ایرانی بود، شیوه تفکر و نویسندگی او در نیمه دوم زندگیاش سرمشق مبارزان و نخبگان مذهبی و انقلابی شد. از اینرو سخنان بسیاری که در اهمیت او گفتهاند بیش از اغراق و مبالغه به حقیقت و واقعیت نزدیک میشود.
با گرامی داشت سالروز درگذشت مرحوم جلال آل احمد، شما را به خواندن گزیده مطالبی که پیش از این با موضوع این نویسنده بزرگ ایرانی در سایت شهرستان ادب منتشر شده بود دعوت میکنیم:
🔻«گلدسته ها و فلک» | داستان کوتاهی از #جلال_آل_احمد (به بهانه چهل و نهمین سالروز درگذشت او)
▪️«...بدیش این بود که گلدستههای مسجد بدجوری هوس بالارفتن را به کلة آدم میزد. ما هیچ کدام کاری به کار گلدستهها نداشتیم؛ اما نمیدانم چرا مدام توی چشممان بودند. توی کلاس که نشسته بودی و مشق میکردی یا توی حیاط که بازی میکردی و مدیر مدام پاپی میشد و هی داد میزد که "اگه آفتاب میخوای این ور، اگه سایه میخوای اون ور."
و آن وقت از آفتاب که به سمت سایه میدویدی یا از سایه به طرف آفتاب، باز هم گلدستهها توی چشمت بود. یا وقتی عصرهای زمستان میخواستی آفتابه را آب کنی و ته حیاط، جلوی ردیف مستراحها را در یک خط دراز بپاشی تا برای فردا صبح یخ ببندد و بعد وقتی که صبح میآمدی و روی باریکة یخ سر میخوردی و لازم نداشتی پیش پایت را نگاه کنی و کافی بود که پاها را چپ و راست از هم باز کنی و میزان نگه شان بداری و بگذاری روی یخ تا آخر باریکه بکشاندت؛ یا وقتی ضمن سریدن، زمین میخوردی و همان جور درازکش داشتی خستگی در میکردی تا از نو بلند شوی و دورخیز کنی برای دفعة بعد و در هر حال دیگر که بودی، مدام گلدستههای مسجد توی چشمهات بود و مدام به کلهات میزد که ازشان بالا بروی.
خود گنبد چنگی به دل نمیزد. لخت و آجری با گله به گله سوراخهایی برای کفترها، عین تخم مرغ خیلی گندهای از ته بر سقف مسجد نشسته بود؛ نخراشیده و زمخت. گنبد باید کاشیکاری باشد تا بشود بهش نگاه کرد؛ عین گنبد سید نصرالدین که نزدیک خانه اولیمان بود و میرفتیم پشت بام و بعد میپریدیم روی طاق بازارچه و میآمدیم تا دو قدمیش و اگر بزرگ تر بودیم؛ دست که دراز میکردیم؛ بهش میرسید؛ اما گلدستهها چیز دیگری بود. با تن آجری و ترک ترک و سرهای ناتمام که عین خیار با یک ظرب چاقو کله شان را پرانده باشی و کفهای که بالای هرکدام زیر پای آسمان بود و راه پلهای که لابد در شکم هر کدام بود و درهای ورودشان را ما از توی حیاط مدرسه میدیدیم که بیخ گلدستهها روی بام مسجد سیاهی میزد. فقط کافی بود راه پله بام مسجد را گیر بیاوری. یعنی گیر که آورده بودیم؛ اما مدام قفل بود و کلیدش هم لابد دست موذن مسجد یا دست خود متولی. باید یک جوری درش را باز میکردیم؛ وگرنه راه پلة خود گلدستهها که در نداشت. از همین توی حیاط مدرسه هم میدیدی...»
«کاملاً سیاسیست، البته نه به معنای سخیف و مبتذل امروزینش، بلکه مبارزیست جسور و بیتعارف. با آنکه پس از دستگیری موقت توسط ساواک تعهد میدهد که سیاست را ببوسد و کنار بگذارد اما جانش آرام نمیگیرد. روزی کتابی از امام به دستش میرسد. مجموعهای از استفتائات ایشان پیرامون امر به معروف. بسیار برایش جذاب است. زیر جملهها خط میکشد.
غربزدگی را مینویسد، امام را میبیند. حتی از مکه برای ایشان نامه مینویسد و از وضعیت شیعیان احساء و قطیف میگوید، و از کتاب خودش که زیر چاپ جمعش کردهاند و طرحی هم دارد که مینویسد پس از بازگشت میگوید.»... https://t.me/shahrestanadab/2060