#برشی_از_یک_کتاب «بانگ نی»
باز شوق يوسفم دامن گرفت
پير ما را بوي پيراهن گرفت
اي دريغا! نازك آراي تنش!
بوي خون ميآيد از پيراهنش!
اي برادرها! خبر چون ميبريد؟
اين سفر آن گرگ، يوسف را دريد!
يوسف من! پس چه شد پيراهنت؟
بر چه خاكي ريخت خون روشنت؟
بر زمين سرد، خون گرم تو
ريخت آن گرگ و نبودش شرم تو
تا نپنداري ز يادت غافلم
گريه ميجوشد شب و روز از دلم
داغ ماتمهاست بر جانم بسي
در دلم پيوسته ميگريد كسي
اي دريغا، پاره دل، جفت جان
بیجوانی مانده جاويدان جوان
در بهار عُمر اي سرو جوان!
ريختي چون برگريز ارغوان!
ارغوانم! ارغوانم! لالهام!
در غمت خون ميچكد از نالهام!
آن شقايق، رُسته در دامان دشت
گوش كن تا با تو گويد سرگذشت
نغمه ناخوانده را دادم به رود
تا بخواند با جوانان اين سرود
چشمهاي در كوه ميجوشد، منم
كز درون سنگ بيرون ميزنم
از نگاه آب تابيدم به گل
وز رخ خود رنگ بخشيدم به گل
پر زدم از گل به خونآب شفق
ناله گشتم در گلوي مرغ حق
پر شدم از خون بلبل لب به لب
رفتم از جام شفق در كام شب
آذرخش از سينه من روشن است
تندر توفنده فرياد من است
هركجا مُشتي گره شد مُشت من
زخمي هر تازيانه پُشت من
هركجا فرياد آزادي منم
من در اين فريادها دم ميزنم
شاعر:
#هوشنگ_ابتهاج لینک خرید کتاب:
https://goo.gl/sam7b5@shahreketab