...وَ تو
با یک فصل سپید میآیی
آن چنان تیز
که لختههای چسبیده
به شیشهی خاموشیام
میبُرد ... ✍️ #مهری_چراغی_موژان
@mehri.cheraghiofficial 👈اینستاگرام
💥جایزهی در نظر گرفته شده برای مسابقه مبلغ ۵۰۰/۰۰۰ تومان میباشد که بین دو عزیز برنده تقسیم میشود.
💥لازم به ذکر است که قرار بود در چالش فقط یک برنده داشته باشیم. با توجه به اینکه اثر هردو عزیز در یک سطح قرار داشت، هر دو اثر از این دو عزیز برتر اعلام میشود.
❀✦•┈┈❁❀❁┈┈•✦
💥همچنین آثار دیگر عزیزان که قابل تقدیر از طرف مخاطبین و داوران میباشد، به شرح زیر اعلام میگردد👇
«بهترین لحظه سال 1402» مامان پرسید:نمیخوای بیشتر فکر کنی؟تو کلی برای به دست آوردن این موقعیت زحمت کشیدی.حیفه!پرونده انصرافم را برداشتم و گفتم:بله مامان.من آدم پزشکی نیستم.دیدن خون و زخم و مریض حالم رو بد میکنه.نگاه پر حسرت مامان را پشت در جا گذاشتم و وارد خیابان شدم.تصمیمم را گرفته بودم.قرار بود بروم و از پزشکی انصراف بدهم.سر خیابان منتظر تاکسی ایستادم.نگاهم سوی سبزه ها و ماهی قرمزهای شب عید جلوی مغازه ها کشیده شد.بوی بهار را نفس کشیدم.خوشحال بودم.حس میکردم من آدم پزشکی نیستم و انصراف بهترین تصمیم بود.ناگهان صدای ترمز شدیدی گوشم را پر کرد.حواسم را از تکاپوی عید به خیابان دادم.زنی غرق در خون کف خیابان افتاده بود و ماشینی مماس با او توقف کرده بود.زن علی رغم حال بدش دستهایش را روی شکم برجسته اش حلقه کرده بود تا از فرزندش محافظت کند.مردم دور محل تصادف جمع شده بودند.صدایی خرخر مانند از زن به گوش می رسید.ناخودآگاه به طرفش دویدم و مردم را کنار زدم.زن نمی توانست درست نفس بکشد و رنگش به کبودی می زد.چند بار تنفس مصنوعی دادم.فایده ای نداشت.گفتم:زنگ بزنید اورژانس اما بعید میدانستم زن و جنین توی شکمش تا رسیدن اورژانس دوام بیاورند.بوی خون باعث تهوعم شده بود اما وقتی برای تلف کردن نداشتم.داد زدم:یه تیغ میخوام.وسایل توی کیفم را چپه کردم وسط خیابان.خودکاری پیدا کردم و لوله اش را جدا کردم.دختر جوانی یک تیغ اصلاح ابرو به دستم داد.گرفتم و رو به مردها داد زدم:یه فندک بدید.مردی فورا فندکی جلویم گرفت.تیغ را با فندک ضدعفونی کردم و کشیدم روی گلوی زن.خون از گلوی زن فواره زد.صدای اعتراض مردم بلند شد.اهمیتی ندادم.نای را سوراخ کردم و لوله خودکار را در محل مناسب روی سوراخ نای گذاشتم.صدای خرخر زن قطع شد.دم عمیقی از هوا گرفت و حالت تنفسش عادی شد.تا رسیدن اورژانس با دستهایی خونالود لوله خودکار را روی سوراخ نای نگه داشته بودم.اورژانس که رسید،بقیه کار را به آنها سپردم.پزشک اورژانس پرسید:همکار هستیم؟گفتم:نه دکتر.هنوز دانشجو هستم.پزشک گفت:آفرین!به عنوان یه دانشجو خیلی عالی عمل کردی و جون مادر و جنین رو نجات دادی.نگاه پر از قدردانی زن به چشمانم دوخته شد و قلبم را سرشار از لذت کرد.زن را سوار آمبولانس کردند و بردند.من با دستهای خونالود کنار خیابان ایستاده بودم.من با همین دستها به دو انسان زندگی دوباره بخشیده بودم و آن لحظه بهترین لحظه سال 1402 برای من بود.لحظه ای زیبا که می توانست بارها و بارها برایم تکرار شود.البته اگر از سختیها نمی ترسیدم و به پزشکی ادامه می دادم.با همان دستهای خونی پرونده انصرافم را انداختم توی سطل زباله.من تکرار این لحظه لذت بخش را بارها برای خودم می خواستم.