...وَ تو
با یک فصل سپید میآیی
آن چنان تیز
که لختههای چسبیده
به شیشهی خاموشیام
میبُرد ... ✍️ #مهری_چراغی_موژان
@mehri.cheraghiofficial 👈اینستاگرام
نشسته ام پای هفت سین سال را ورق ورق می کنم بُر می خورند اتفاق ها و روزهای رفته نقش بازی میکنند اما میان دست ها شعر هایم حاکم است برنده می شود هر دست کتاب خوشه_خوشه ۲
زندگی می گذرد در پس ثانیه های معکوس پشت دیوار چراغ قرمزها و ترافیک پر از رفتن ها. زندگی می گذرد بشکند بال و پری در گذر حادثه ها سفره ها پر شده از فاصله ها رنگ می بازند تک تک همه ی خاطره ها. زندگی میگذرد آسمان تاریک است ماه خاموش شده بسکه پنهان شده در پشت حجاب ابرها. پنجره غمگین است چشم نرگس نگران در پی آه دل و همدلی شب بوها، زندگی سخت ولی میگذرد.
صبح فروردین است نیش گلدان ها،باز ساز بلبل ها،کوک نغمه هاشان،سرشار لحظه ها کودک وار شیطنت ها،بسیار بزم عطر افشانی ست همه اینجا هستند
زندگی اینجا هست آسمان اینجا هست ابر و باران هستند غنچه ها اینجا، تر قطره ها چون برکه برکه ها دریا تر چشمه ها شفاف و چهره ها زیبا تر مثل فروردین باش مست و بی پروا....تر
یک ثانیه خندیدی زیبا میخندی میدانستی؟ گویی فرشتهها روی گونههایت خانهای از مهر ساختهاند روی دندانهایت برف آمده روی مژگانت گندمزار روییده بر پیشانی بلندت دشتی زیباست میان آن ریشهای کم پشتت زندگی را میتوان یافت و دستان پینه بستهات که مردانگی در یکایک ترکهایشان جوانه زده و جنگل سبز چشمانت که وحشیانه پیرهن قلب مرا دریده پیش پای تو افتاده غرورم و عشق دور تو میگردد من دور تو میگردم من که عاشق توام عاشق جفت چشمانت زیبا نگارا جانان من تو زیبایی لحظه منی تو خود زمانی زمانی برای زندگی
وقتی دیدمش آرمیده بود آرامتر از خواب کودکی آهسته آهسته تر قدم برداشتم بی تکلف رو به آسمان نگاه می کرد متحیر بزرگی اش می شدم بایزید بسطامی بزرگی می آموخت به کهتران و مهتران عاشق پیشه عاشقی می آموخت بوسه می زدند بر مزارش ذرات خورشید اینجا کسی روی ماه خدا را لحظه به لحظه می بوسید من در خیال لحظه ای شعر شاعر می شدم با کلمه ها مبارک بود عشق مبارک شعر مبارک لحظه ی رسیدن بعد از چهل سال