#فـــــرار_از_گـــــناه #قسمت_سیـزدهم #فـــــرارسربازیش را باید داخل خانه جناب سرهنگ میگذراند،آن هم زمان شاه.
وقتی وارد خانه شد و چشمش به زن نیمه عریان سرهنگ افتاد، بدون معطلے پا به فرار گذاشت و خودش را برای جریمه ای که انتظارش را میکشید،آماده کرد.
جریمه اش تمیز کردن تمام دست شویی های پادگان بود.هیجده دستشویے که در هر نوبت، چھار نفر مأمور نظافتشان بودند!
هفت روز از این جریمه سنگین می گذشت که سرهنگ برای بازرسی آمد و گفت: « بچه دهاتی! سر عقل اومدی؟ »
عبدالحسین که نمیخواست دست از اعتقادش بڪشد گفت: « این هیجده توالت که سھله، اگه سطل بدی دستم و بگی همه ڪثافت ها را خالی کن تو بشکه، بعد ببر بریز توی بیابون و تا آخر سربازی هم کارت همین باشه؛ با ڪمال میل قبول میکنم؛ ولی دیگه توی اون خونه پا نمیگذارم ».
بیست روزی این تنبیه ادامه داشت اما وقتی دیدند حریف اعتقاداتش نمیشوند، ڪوتاه آمدند و فرستادنش گروهان خدمات.
#شھیدعبدالحسین_برونسے🌹منبع:کتاب خاک هاے نرم ڪوشك، صفحه ۱۶_۲۰
https://goo.gl/wav9otڪانال فرمانده شھید«مھدیصابری»
telegram.me/joinchat/BsmY8DzPRVKd4da7nNHsGw