محفل شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی

#خاطره
Канал
Логотип телеграм канала محفل شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی
@Shahid_hamidsiahkalimoradiПродвигать
88
подписчиков
3,72 тыс.
фото
631
видео
70
ссылок
بسم رب الشهدا والصدیقین 🍃اوج آرزوی ما: اللهمّ ارزقنا توفیق شهادت فی سبیلک 🍃به امیدِ روزے که بگویند: خـادِمٌ الشٌـهدا،به شٌــهدا پیوست🍁 🍃محفل رهروان و عاشقان شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی🍃 حضورشما = نگاه شـ❤ـهیـد ارتباط با خادم👈 @S_Barkhordari
🌹🍃|

#خاطره
#شهیدحمیدسیاهکالی_مرادی☺️

سنگ هارو یکی یکی به طرفی شوت میکردم،نه! مثل اینکه خبری نیست،ماشین نیومد،از سرمای زمستون پرندم پر نمیزد چه برسه به ماشین و آدمیزاد،کنار جاده ای که منو به محل کارم میرسوند وایستاده بودم و منتظر یه وسیله ای که باهاش بشه این همه راهو رفت.
دستام از سوزِ سرما گز گز میکرد و من مرتب جلوی دهنم میگرفتمشون تا گرمشون کنم،نفسای تندی که زیر شالگردن میکشیدم باعث شده بود عینکم بخار بگیره و خوب نتونم جلومو نگاه کنم و از طرفی سرما اجازه نمیداد دستایی که به زحمت هر دفعه گرمشون میکردم و از تو جیبام بیرون بیارم و شیشو تمیز کنم صدای یه موتور گازی شنیدم و مثل جَو زده ها برگشتم سمت صدا زل زدم به کسی که رو موتور نشسته بود،یعنی "حمیدِ" ؟!
شک داشتم نمیتونستم خوب ببینمش! نه "حمیدِ" با رخشِ گازیش داشت میومد سمتم و منم سر از پا نمیشناختم ترمز گرفت و سوار شدم وقتی که رسیدیم خواستم یه تشکر حسابی ازش بکنم که پیشدستی کرد و گفت : رفیق حلالم کن پشت موتور من بهت سخت گذشت.. تعجب کردم و با چشمای درشت شدم بهش نگاه کردم و گفتم: حمید چی میگی من باید تشکر کنم من باید...حرفمو قطع کرد و گفت : نه هوا سرد بود شاید لباس گرمت مناسب موتور نبود و بابت سوار شدن پشت موتور من سرما بیشتر اذیتت کرده باشه..منو ببخش..
و رفت...

❤️حمید "رفت" و من ماندم و یک جاده بدون حمید،جاده ای که هر روز با یاد تلنگرِ حمید آن را طی میکنم...
چه ساده،"خوب"بودی حمید!💙

راوی : دوست و همکار شهید
#انتشار_اول(محفل شهید حمید سیاهکالی مرادی)

👇👇🔷
@Shahid_hamidsiahkalimoradi
👇👇🏼👇🏻
#خاطره_نوشت

یک ماجرا مربوط به روز گذشته👇😑

با عجله داشتم رد میشدم که یهو مثل فنر به عقب کشیده شدم!
جان؟!
🤕شهید حمیدرضا سیاهکالی!!!
یک لحطه با خودم‌گفتم مگه یه سرچ کردن تو اینترنت چقدر وقتمونو میگیره؟!

سرم شلوغ بود🤗اما یک لحظه به خودم گفتم یه تذکر راه دوری نمیره...
آقا اونجایی که میبینید رنگیه و سانسور شده،نوشته که از طرف کدوم ارگانه!

راهمو کج کردم سمت محل مورد نظر!💀
اینجوری👈😠

رفتم با کلی زور و زحمت مسئول رو پیدا کردم.
همین اشاره کردم گفت: فلانی بخدا "مرادی" رو چاپ کردیم و بهم نشون داد.

گفتم اون رو که اِلا ماشاالله اشتباه میکنن!
اون "حمیدرضا" چی میگه؟!🤯

بنده خدا گفت:باور کنید ما هم از روی یه بنر دیگه چاپ زدیم..
تو دلم اینطوری شدم:😶
عکسی که گرفته بودم رو نشونشون دادم،ایشونم از تو گوشی بنر رو نشون دادن و خودشون دیدن که اشتباه وجود داره.
گفتن چاپخونه اشتباه زده و... .

بسیار تشکر کردن و گفتن اصلاحش میکنند.
من:😊👌

پ‌ن۱:قزوینی ها نرید ارگانو پیدا کنیدا😬حلش میکنن🤓
پ‌ن۲:مطالبه از نوع منطقی اش را در همه زمینه‌ها نیازمندیم!

#ادمین_نوشت✌️🤞
👇👇🌹
@Shahid_hamidsiahkalimoradi
شهید حسنوند همیشه روزه بود، جبهه هم که می‌رفت با فرمانده‌اش قرار می‌گذاشت که 10 روز جابجایش نکنند تا بتواند قصد کند و روزه بگیرد.
جوان 21 ساله که یکی از نیروهای زبده اطلاعات عملیات لشگر 57 ابوالفضل (ع) بود، طی عملیاتی در منطقه حاج عمران مفقودالاثر شد و پس از یکسال که خانواده منتظر جنازه اش بودند، با پیکری کاملاً سالم به خرم آباد برگشت، به دستور نماینده امام و امام جمعه خرم آباد - آیه الله میانجی- پیکر شهید به مدت یک هفته در مکان مخصوصی در بیمارستان شهید مدنی خرم آباد مورد زیارت عموم مردم شهر قرار گرفت، عطر خوشبوی پیکر مطهر شهید همه زائرین را مبهوت کرده بود.

#شهید #توکل‌_حسنوند
#مردان_بی_ادعا
#مردان_خاکی
#خاطره
👇🏻👇🏻🌹
@Shahid_hamidsiahkalimoradi
🔷شهـــــــــدا را بشناسیــــــــــم🔷

داداش مهدی خیلی دلداده امام رضا(ع) بود. یه روز ڪه عازم مشهدالرضا (ع) بودیم بهم گفت: می دونی چطوری باید زیارت کنی و از آقا حاجت طلب کنی؟ گفتم: چطور؟

🌼گفت: باید دو زانو روبه روی ضریح بشینی و سرت رو کج کنی، خیلی به آقا التماس کنی تا حاجتت رو بده، زود بلند نشی بری.

🌼فکر می‌کنم برات شهادتش رو هم همینجوری از امام رضا (ع) گرفت؛ چون قبل از آخرین سفر به سوریه، رفته بود پابوس امام رضا(ع).

#شهید #مهدی_لطفی_نیاسر
راوی:خواهر شهید
#خاطره
#روحمان_بایادشان_شاد❤️😊

🔸شادی روحش صلوات🔸
👇👇🍀
@Shahid_hamidsiahkalimoradi
🔷شهـــــــــدا را بشناســــــــیم🔷

به غیبت ڪردن خیلی حساس بود ،

🌼می گفت : هر صبح در جیبتان مقداری سنگ بگذارید ،
برای هر غیبت یک سنگ بردارید و در جیب دیگرتان بگذارید ،

🌼شب این سنگ ها را بشمارید ،
این طوری تعداد غیبت‌ها یادمان نمی رود و سعی می کنیم تعداد سنگ ها را کم کنیم ...

شهید #علی‌_اکبر_جوادی
#خاطره

🔸شادی روحش صلوات🔸

👇👇🍀
@Shahid_hamidsiahkalimoradi
🔷شهــــــــــدا را بشناســـــــیم🔷

فرمانده‌اش برایم تعریف می‌ڪرد ڪه علی خیلی وقت‌ها غذای خود را به یتیم‌خانه می‌برد، می‌گفت: یک بار دیدم تعدادی غذا در ظرف یک بار مصرف کناری گذاشته شده، پرسیدم جریان این غذاها چیست؟

🍁 گفتند: برای علی حسینی است، به چند نفر از بچه‌ها سپردم ڪه مواظب باشند و ببینند ڪه علی با این غذاها چه می‌کند؟

🍁بچه‌ها هم مراقب علی بودند، تا اینکه ساعت دو شب غذاها را برمی‌دارد و به یتیم‌خانه می‌برد و این بچه‌ها مانند جوجه‌ای ڪه از دهان مادرشان غذا می‌گیرند دور علی حلقه می‌زنند و دست و پای علی را می‌گیرند.

شهید #علی_حسینی_کاهکش

#خاطره

🔸شادی روحش صلوات🔸

👇👇🍀
@Shahid_hamidsiahkalimoradi
🌹🍃|

#خاطره
#شهیدحمیدسیاهکالی_مرادی☺️

سنگ هارو یکی یکی به طرفی شوت میکردم،نه! مثل اینکه خبری نیست،ماشین نیومد،از سرمای زمستون پرندم پر نمیزد چه برسه به ماشین و آدمیزاد،کنار جاده ای که منو به محل کارم میرسوند وایستاده بودم و منتظر یه وسیله ای که باهاش بشه این همه راهو رفت.
دستام از سوزِ سرما گز گز میکرد و من مرتب جلوی دهنم میگرفتمشون تا گرمشون کنم،نفسای تندی که زیر شالگردن میکشیدم باعث شده بود عینکم بخار بگیره و خوب نتونم جلومو نگاه کنم و از طرفی سرما اجازه نمیداد دستایی که به زحمت هر دفعه گرمشون میکردم و از تو جیبام بیرون بیارم و شیشو تمیز کنم صدای یه موتور گازی شنیدم و مثل جَو زده ها برگشتم سمت صدا زل زدم به کسی که رو موتور نشسته بود،یعنی "حمیدِ" ؟!
شک داشتم نمیتونستم خوب ببینمش! نه "حمیدِ" با رخشِ گازیش داشت میومد سمتم و منم سر از پا نمیشناختم ترمز گرفت و سوار شدم وقتی که رسیدیم خواستم یه تشکر حسابی ازش بکنم که پیشدستی کرد و گفت : رفیق حلالم کن پشت موتور من بهت سخت گذشت.. تعجب کردم و با چشمای درشت شدم بهش نگاه کردم و گفتم: حمید چی میگی من باید تشکر کنم من باید...حرفمو قطع کرد و گفت : نه هوا سرد بود شاید لباس گرمت مناسب موتور نبود و بابت سوار شدن پشت موتور من سرما بیشتر اذیتت کرده باشه..منو ببخش..
و رفت...

❤️حمید "رفت" و من ماندم و یک جاده بدون حمید،جاده ای که هر روز با یاد تلنگرِ حمید آن را طی میکنم...
چه ساده،"خوب"بودی حمید!💙

راوی : دوست و همکار شهید
#انتشار_اول(محفل شهید حمید سیاهکالی مرادی)

👇👇🔷
@Shahid_hamidsiahkalimoradi
🌹🍃|

#خاطره

اوقاتی رو که در محل کار باهم بودیم بنده روز به روز شیفته اخلاق مخلص حمید آقا میشدم..

ایشون خیلی با ادب با بقیه رفتار میکردن...

یعنی وقتی میخاستن کسی رو صدا بزنن..اگر از خودشون بزرگتر بود حتما لفظ آقا رو اول اسم میاوردن..

یا اگر کوچتر بود حتما لفظ جان رو بعد اسم میاوردن..وهمیشه خیلی باروحیه و باادب صحبت میکردن...

که واقعا اخلاق این شهید بزرگوار برای همه بچه ها..تو محل کار یه الگوی خیلی خوبی بود...

راویان : دوستان و همکاران شهید
(آقا حمید در هر مکانی که حضور پیدا میکرد در جمع دوستان و خانواده و محل کار،این اخلاق رو داشت)

🔷رفقــا؛ بیایید تمرین کنیم🔷
#دوست
#دارم
#مثل
#تو❤️
#باشم

#شهیدحمیدسیاهکالی_مرادی☺️

👇👇💜
@Shahid_hamidsiahkalimoradi
🍃🌹|

#خاطره

‍ بعد از تدفین شهید بمانی، وقتی به منزل می آمدیم حمید آقا گفتن: یه مقدار از پنبه داخل کفن شهید را برداشتم تا زندگیمون شهدایی بشه...

در منزل هرچقدر لباسهاشو گشت پنبه رو پیدا نکرد، خیلی ناراحت شد....

... ولی الان با دوتا فاصله از شهیدی که پنبه کفن رو برای تبرک برداشته بود خوابیده و هر دو کنار سید الشهدا (ع) هستند...الهی شکر


راوی : همسر #شهیدحمیدسیاهکالی_مرادی

👇👇💜
@Shahid_hamidsiahkalimoradi
🌺🌺🌺
#همرنگ_شهید_شویم

#خاطره: طلبه‌های شیراز اومدند نزد آیت‌الله بهاءالدینی و از ایشون درسِ اخلاق خواستند. این عارفِ بزرگ بهشون فرمود: بروید از صیاد شیرازی درسِ زندگی بگیرید ، اگر صیاد شیرازی شدید، هم دنیا دارید و هم آخرت...

🌹می‌خوایم توی چهارمین روز چله کمی شبیه شهید صیاد شیرازی بشیم.

چند تا از ویژگیهای شهید صیاد رو می نویسم ، اگه تونستین شما هم انجام بدین:

1⃣به شدت با اسراف مقابله می‌کرد. حتی در موارد جزیی مثل تاکید برای خیس نشدنِ یک حبه قند در سینی چای

2⃣ مطیع محض ولایت فقیه بود و اعتقاد راسخ داشت که امام خامنه‌ای نایب امام زمان (عج) است. توی قنوت نمازش هم برا سلامتی امام خامنه ای دعا می کرد

3⃣ تحت هر شرایطی نماز اول وقت رو می خواند. حتی یک بار با هلی کوپتر در حال سفر به کردستان بود که به خلبان دستور داد تا برای اقامه نماز اول وقت فرود آید و بعد از خواندن نماز پرواز کردند.

4⃣ استکبار ستیز بود و بارها می گفت: من آمریکایی ها رو بیچاره می کنم ... و در بعضی عملیات ها مثل فتح المبین اینکار را کرد.

5⃣ قبل از انجام کار وضو می گرفت و دو رکعت نماز می خواند. می گفت: می خواهم یک ذره ناخالصی هم نباشد و هر کار میکنم برای خدا باشد

6⃣ نماز شبش ترک نمیشد.

7⃣ هر روز صبح دعای عهد می‌خواند

8⃣ رفتن به نماز جمعه را بر خود واجب کرده و شرکت خانوادگی در نماز جمعه جزو تفریحات خانوادگی آنها بود

9⃣ پیروِ دستورالعمل اخلاقی امام خمینی ، همیشه در روزهای دوشنبه و پنجشنبه روزه می گرفت

🔟 تاکید می کرد که هر کاری را با وضو انجام دهیم

1⃣1⃣ بیست دقیقه قبل از نماز در مسجد حاضر می‌شد و به تلاوت قرآن و دعا می‌پرداخت

2⃣1⃣ ارتباط خود با علما و روحانیون را هرگز قطع نمی‌کرد

3⃣1⃣ زندگی متوسطی داشت. در طول خدمت حقوق اضافی و تشویقی و ... نگرفت. و ‌از حقوقش مبلغی را به محرومین می داد

4⃣1⃣ در کارهای منزل به همسرش کمک می کرد.

📚 موارد فوق از کتاب امیردلاور (نشر شاهد) استخراج شده که کتاب کم نظیر و نابی است

👇👇💔
@Shahid_hamidsiahkalimoradi
#خاطره👌
#خاطرات_شهدا
#با_شهدا

🔸توی یگان ما چند نفری کارشناس آب و مسایل کشاورزی بودن .یه روز رفتم پیششون و گفتم : اگر آب یه جا ساکن و بی حرکت و توی یه ظرف در بسته یه مدت زیاد بمونه چی میشه ؟؟
خیلی عادی گفتن :
خوب معلومه ! بخوای نخوای تبدیل به لجن میشه ...
به هرکدوم یه لیوان اب دادم ...خوردن ...
پرسیدم نظرتون چیه ؟... گفتن اب تازه و زلال بود ....بدون موندگی ...
خنده ی منو دیدن ... جا خوردن...پرسیدن؟جریان چیه ؟؟؟
قمقمه رو نشون دادم ...گفتم :
🔸این قمقمه دوازده ساله کنار یه شهید زیر خاک بوده...
به همدیگه نگاه میکردن و صلوات میدادن ....
اللهم صلی علی محمد و آل محمد
با شهدا بودن لجن شدن نداره ... حتی اگه آب ساکن و بی حرکتی باشی ...

#آب_ساکنم_نشدیم_با_شهدا😔

♥️محفل شهید حمید سیاهکالی مرادی♥️

☺️😊
@Shahid_hamidsiahkalimoradi
🍃🌹|:

#خاطره

او هم احساس تکلیف کرده بود .
لباس خاکی به تن کرده و راهی جبهه های جنگ شده بود .
شب عملیات فتح المبین با گریه میگفت :
« یوسف فاطمه (س) !
من شرم دارم از روز قیامت که من سر به بدن داشته باشم و تو نه .
از تو خجالت میکشم که سر داشته باشم ... »
وصیت کرده بود در همان قبری دفنش کنند که خودش کنده بود .
قبر را که بازکردند دیدند قبر کوچکتر از حد معمول است .
بدنش که برگشت راز این کوچک بودن قبر را فهمیدند ...
سر در بدن نداشت ...
ترکشهای خمپاره سر او را با خود برده بود ...

دیروز احساس تکلیف‌ها ، بوی شهادت می داد ،
اما امروز ...

سردار بی سر
#شهیدشیرعلی_سلطانی

( به مناسبت 2 فروردین سالروز شهادتش در عملیات فتح المبین )

🌹محفل شهید حمید سیاهکالی مرادی🌹

👇👇
@Shahid_hamidsiahkalimoradi
🌹🍃|:

#خاطره
😔کلنگ را به من بده
👈خاطره ای ناب از کودکی👉
#شهید_عباس_بابایی❤️

👇👇💔
@Shahid_hamidsiahkalimoradi
🍃🌹| #مادرانہ

حدودا دوم یا سوم راهنمایی بود، روز مادر که رسید تازه یادش اومد که هدیه ای تدارک ندیده، پول زیادی هم نداره که چیز قابل توجهی برای مادر بخره...

روز میلاد حضرت مادر سادات که رسید، یهو دیدیم محمد دست پر اومده خونه!
کادوی حجیمی دستش بود و یه دسته گل گلایول سفید!!!

کادو رو که باز کردیم، دیدیم هرچی پول داشته گذاشته و فقط تونسته ظرف پلاستیکی دوتومنی از دست فروش کنار خیابون بخره. مادر از دیدن این هدیه خیلی ذوق زده شد..
@Shahid_hamidsiahkalimoradi
بالاخره پسرش تمام احساس و داراییش رو گذاشته بود برای هدیه روز مادر...
اما جای سوال بود که چرا دسته گل گلایول سفید؟؟؟
مگه عزاست؟!!!!

بعد از چند دقیقه کلنجار رفتن و پرس و جو از آقامحمدرضا تازه کاشف به عمل اومد که گلها رو از تاج گل ختم یه بنده خدایی برداشته بود!!!
گویا مراسم ختم تموم شده بوده و تاج گل رو گذاشته بودن کنار سطل آشغال، محمد هم گلهای سالم رو جداکرده بود و دسته گل روز مادر درست کرده بود!!!!!

هرسال روز مادر، وقتی از مادرم می پرسیدیم بهترین هدیه چی بوده، همین دوتا کادوی بااحساس و بی ریا رو نام می برد.

محمدرضا بود دیگر....
خالصانه کار می کرد و هرچه در توان داشت، می گذاشت...

#خاطره_روز_مادر
#شهيد_محمدرضا_دهقان
#مینویسم_عشق_بخوان_مادر

💖محفل شهید حمید سیاهکالی مرادی💖

👇👇❤️
@Shahid_hamidsiahkalimoradi
🍃🌹| #یک_کارت

یک سال فقط یک کارت برای ورود به بیت رهبری دادند.
من اصرار داشتم که #محمدرضا برود.
بعد از مشورت، او انتخاب شد. خواهرش میخواست که او را بفرستم اما نمی شد.
تا فهمید که رضایت دادیم که برود، سر از پا نمیشناخت. دوم دبیرستان بود.
اولین بارش بود که تنها میرفت. وقتی از بیت برگشت، چشم ها و صورتش قرمز شده بودند.
از روحیاتی که در او میشناختم، مطمئن بودم که مسیر بیت تا خانه را گریه کرده و از دیدن چهره ی رهبر منقلب شده است.
هرچه اصرار کردیم از فضای آنجا بگوید و دلیل گریه هایش چیست، اما یک کلام هم حرف نزد. پافشاری ما را که دید با حالت شوخی گفت: شیر کاکائو و کیکش خیلی خوشمزه بود...!!

♦️ نقل شده از #مادرشهید_محمدرضادهقان_امیری

#ابووصال
#خاطره_شماره_۱۸

💟محفل شهید حمید سیاهکالی مرادی💔

•┄❁🌹❁┄•
@Shahid_hamidsiahkalimoradi
•┄❁🌹❁┄•
🍃🌹| #استادگرا

به اساتیدی که طلبه بودند علاقه ی خاصی داشت و به آنها احترام می گذاشت.
احساس صمیمیّت داشت و پای درس این اساتید با اشتیاق مینشست.
گاهی کارهایشان را انجام می داد و هوای آن ها را داشت.

♦️نقل شده از #دوست_شهید

#ابووصال
#خاطره_شماره_۳۴

•┄❁🌹❁┄•
@Shahid_hamidsiahkalimoradi
•┄❁🌹❁┄•
#خاطره ای از برخورد شهید ابراهیم هادی با یک معلول
حوالی میدان خراسان از داخل پیاده رو با سرعت در حال حرکت بودیم. یکباره ابراهیم سرعتش را کم کرد! برگشتم عقب و گفتم: چی شد، مگه عجله نداشتی؟!

🦋همینطور که آرام حرکت می کرد، به جلوی من اشاره کرد و گفت: یه خورده یواش تر بریم تا از این آقا جلو نزنیم.! من برگشتم به سمتی که ابراهیم اشاره کرد. یک نفر کمی جلوتر از ما در حال حرکت بود که به خاطر معلولیت، پایش را روی زمین می کشید و آرام را میرفت.

❣️ابراهیم گفت: اگر ما تند از کنار او رد شویم، دلش می سوزد که نمی تواند مثل ما راه برود. کمی آهسته برویم تا او ناراحت نشود.

🦋گفتم: ابرام جون، ما کار داریم، این حرفا چیه؟ بیا سریع بریم. اصلا بیا از این کوچه بریم که از جلوی این معلول رد نشیم.
آنچنان قلب رئوف و مهربانی داشت که به ریزترین مسائل توجه می کرد. او در حالی که عجله داشت، اما راضی نشد حتی دل یک معلول را برنجاند!

📚 سلام بر ابراهیم۲/ ص۳۱

🌹👇🌹👇🌹
@Shahid_hamidsiahkalimoradi
🌺👈شهیدی که امام زمان عج در تشییع پیکر آن شرکت کردند👉🌺

🌹 #شهید_عبدالحمید_حسینی 🌹


🌸شهیدی که امام زمان در تشییع جنازه ان شرکت کردند،وصیت کردند که جمعه صبح ساعت چهار شهیدمیشوند که شبانه و راس ساعت نه ،به خاک سپرده شوند و بجز چند نفری که نامبرده بودند در تشییع جنازه نباشد از جمله شهیدحبیب روزیطلب و حاج سیدعلی اصغر دستغیب کسی سنگینی تابوت را حس نکرد! خود سر رو به قبله شد.
مراسم تشیع جنازه آن شهید از اینکه من جز آن چند نفر نبودم غبطه می خوردم وجهت رعایت وصیتش دورادور در مراسم شرکت می کردم .فضای مراسم طوری دیگر به نظرم آمد حضرت زهرا را بین خود وخدا واسطه نمودم و خدارا قسم دادم که اگر موضوع خاصی در این مکان وجود دارد من بدانم تشییع کنندگان فقط چند قدم مانده به قبر تابوت شهید رااز زمین بلندکردند تا محل قبر تشییع نمودند . هنوز یکی دو قدم از تشیع نگذشته بود که یکی از دوستانم به حالت گریه وغیره عادی شخصی را به دنبال من فرستاد تا به نزد او بروم . خود را به او رساندم به من گفت بیاکه من دارم می بینم گفتم چه می بینی ؟گفت امام زمان «عج» را می بینم جلو تابوت رو گرفته وبا تشییع کنندگان می آید . تقریبا دیگر به بالای سرقبر محل دفن رسیده بود. وقتی تابوت را روی زمین گذاشتند باز گفتم دیگه چه میبینی ؟ گفت حضرت در کنار تابوت ایستاده. در آن هنگام جنازه شهید بزرگوار را به داخل قبر انتقال دادند در حالی که حاج آقا دستغیب به داخل قبررفته بود تا آن شهید گرانقدر را در قبربگذارند و برای او تلقین بخوانند وقتی که جنازه آن شهید عزیز را درقبر گذاشتند گفتم هنوز آقا را می بینی ؟ گفتند خیر دیگر نمی بینم به اوگفتم که اگر صلاح می دانی به آقای دستغیب موضوع را بگویم . ایشان فرمودند : اشکالی ندارد ولی نگویید چه کسی دیده ، من فورا به طرف آقای دستغیب رفتم و موضوع رو در میان گذاشتم و از ایشان خواستم دعای فرج را همگی با هم در حضور ایشان بخوانیم آقا قبول نمودند واز قبر بیرون آمد و همگی دعای فرج را با هم خواندیم و از من خواستند که مطلب را برای جمع حاضر بیان کنم . امر ایشان را اطاعت نمودم .


💐 #خاطره_شهدا
🌹 #شهید_عبدالحمید_حسینی

@Shahid_hamidsiahkalimoradi
#حتما_حتما_بخونید
#عاشقانه

دو تا خاطره از زندگیِ سردار شهید یوسف سجودی ...
یکیش مخصوصِ خانومهاست و یکیش مخصوصِ آقایون...
.
#خاطره ے شهید_ویژه ےخانومها:

همسر شهید میگه: زندگی‌مون با کمک‌خرجِ پدرش و درآمدِ ناچیزِ حوزه به سختی می‌گذشت. یه شب نان هم برا خوردن نداشتیم. بهش گفتم که چیزی نداریم. اونقدر این پا و اون پا کرد که فهمیدم پولش ته کشیده. حرفی نزدم و رفتم سراغِ کارهایم... وقتی برگشتم ، دیدم یوسف نشسته پایِ سفره... داشت گوشه‌هایِ خشک و دور ریزِ نان رو که از چند روز پیش مونده بود، می‌خورد... بهم گفت: بیا خانوم ! اینم از شامِ امشب...
.
#خانوما_دقت_کنین:
از همسر این شهید یاد بگیرین و چیزی رو نخواین که می‌دونین همسرتون توانِ مهیا کردنش رو نداره ، لطفاً با پایین آوردنِ سطح توقعاتتون کاری کنین که مردتون شرمنده نشه ، تا زندگیتون آرامش داشته باشه...
________________________
#خاطره ےشهید _ ویژه آقایون:

یوسف بعد از مدتها خرید کرده بود. بهم گفت: خانوم! ناهار مرغ درست میکنی؟
هنوز آشپزی بلد نبودم. اما دل رو زدم به دریا و گفتم: چشم...
مرغ رو خوب شستم و انداختم تویِ روغن. سرخ و سیاه شده بود که آوردمش سرِ سفره. یوسف مشغول خوردن شد. مرغ رو به دندون گرفته بود و باهاش کلنجار می رفت. مرغ مثلِ سنگ شده بود و کنده نمیشد. تازه فهمیدم قبل از سرخ کردن باید آب‌پزش می‌کردم. کلی خجالت کشیدم. اما یوسف می‌خندید و می‌گفت: فدای سرت خانوم!
‌.
#آقایون_دقت_کنید:
همسرتون با عشق براتون غذا می پزه و توی خونه زحمت می‌کشه. اگه غذا خوب نبود و یا نقصی دیدین ، نباید به روش بیارین. یادمون نره که گاهی یه تشکر کردن ،کلِ خستگی رو از تن همسرمون خارج می‌کنه...

شهدایی_زندگی_کنیم_تا_طعم_خوشبختی_رو_بچشیم

#سردار شھید _ یوسف سجودی🌷🌷

#فرمانده تیپ سوم _ لشکر 17علی بن ابیطالب (ع)
👇👇🌹
@Shahid_hamidsiahkalimoradi
👆👆🌹
#خاطره
🔶مُحرمِ شهید کاظمی🔶

⭕️حاجی حواسش به همه چیز بود،از محتوای سخنرانی و مداحی ها و نماز جماعتهای ظهر #عاشورا و تاسوعا گرفته، تا گذاشتن چند نفر مامور جهت جفت کردن کفشهای عزاداران وگرفتن اسفند دم درب و دقت در توزیع صبحانه و غذای ظهر عاشورای و تاسوعا که به بهترین نحو ممکن صورت پذیرند.
برگزاری هیات و مراسم عزاداری در دهه اول محرم برایش ازاهم واجبات به شمار می آمد و خدایی سنگ تمام می گذاشت،اماکیفیت اجراء آن برایش خیلی مهم تر بود. بطوری که می توان از هیات عاشقان ثارالله لشکر 8 نجف اشرف بعنوان یک الگوی نمونه عزاداری نام برد.

⭕️ازچند وقت قبل بزرگترها و معتمیدنش در لشکر را خبر می کرد، چند تا بسیجی و یکی دو تاپیر غلام امام #حسین (ع) سپس تقسیم کار می کرد، حاج حسین،حاج عباس، سید ناصر،حاج فاضل،حاج رضا، حاج غلامعلی، حاج آقا جنتیان، برادر احمد پور و بسیجی هرکدام بر اساس تخصص وتوان مسئولیتی را به عهده می گرفتند، آنها هم که حاجی را خوب می شناختند در عین حال اخلاص و صبر اما جدی، منظم و ریز بین.
⭕️ اول کار تذکرات را می داد، سخنران و تک تک موضوعات و مطالب قابل بحث برایش خیلی مهم بود ومی گفت #انقلاب ما برگرفته از قیام امام حسین علیه السلام وهمین مراسمات بود و تداوم آنهم منوط به آن است پس باید محتوی این مراسمها قوی باشد، احترام به عزاداران از بزرگترها گرفته تا اطفال وحتی همسایگان مسیحی نیز از توصیه های ویژه اش بود، تداخل نداشتن برنامه ها با ساعات کاری و تعطیل نشدن امور اداری لشکر را هم تاکید می کرد، مهمتر از همه برگزاری نماز جماعت ظهرعاشوری و تاسوعا توسط هیاتهای مذهبی در تکیه و خیابانهای اطراف بود که آن روزها هم مثل امروزه تاکید نمی شد، بحث عزت و احترام در پذیرایی ها از مردم بخصوص اطفال و خواهران را نیز مد نظر داشت،حتی نگران سربازها هم بودضمن اینکه تاکید می کرد مواظب باشید هیچگونه اسرافی نشود.

⭕️معمولا خودش دم درب می ایستاد وهمه چیر را با دقت و با کمال آرامش کنترل می کرد البته مدیریتش هم اینگونه بود که همه می دانستند کارشان را باید به نحو احسن انجام دهند و نیازی به تذکر مجدد نبود و کمتر مراجعه ای به ایشان می شد، و یا می دیدی آخر مجلس نشسته است، یاد گریه هایش بخیر که همیشه چنان شانه هایش می لرزید که آدم یادش به گریه های حضرت امام (ره) می افتاد.در نمازهاهم اینگونه بود دیگر سردار #کاظمی نبود مثل یک مادر فرزند از دست داده یا زهرا یا زهرا می گفت.حاجی ارادت ویژه ای به بی بی داشتند.

⭕️هواسش به توزیع صبحانه هر روز و غذای روزهای عاشورا وتا سوعا بود،فکر کنم او هم مثل من خاطرات خوبی در کودکی از توزیع غذای امام #حسین(ع) نداشت یادم نمی رود با اینکه بسیار دوست داشتم به دلیل برخورد بد بزرگترها خجالت می کشیدم ازغذای امام حسین (ع) بخورم.اما در این مجلس اینگونه نبود حاجی مثل بابای همه مراقب همه بود مخصوصا کوچکترها ، پیرمردها، همسایگان، خواهران و سربازان، همه با عزت می نشستند وخادمین غذا را پخش می کردند.خودش هم این دو روز با پای برهنه ولباسهای خاکی این طرف و اون طرف می دوید و نظارت می کرد او خادم واقعی آقا بود.آخه این دو روز هیاتهای مذهبی از سراسر اصفهان در خیمه عزاداری حضرت امام حسین (ع) درلشکر 8 نجف اشرف شرکت می کردند و به نوبت ونظم خاص عزاداری می کردند.حاجی می گفت ما سپاهیا ورزمنده ها باید با برگزاری این مراسمات ضمن انتقال پیام این حماسه، زیبای ها را نشان داده و آفتهایی که بعضا در این گونه مراسمات می باشد را از بین ببریم، وتمام امکانات می بایستی در هرچه بهتر و با شکوه برگزار شدن این مراسم بکار گرفته شود.واین بود که یک سال نشده هیات در کل استان مطرح شد و سالهای بعد جمعیت زیادی شرکت می کردند و از هر کس سئوال می کردی بعنوان یک هیات الگو هم از حیث معنوی و هم محتوایی و هم ظاهری یاد می کرد.حاجی همین رویه را نیز در نیروی هوایی ادامه داد وحسینیه حضرت #فاطمه_زهرا(س) هم یادگاری است ازآن مرد بزرگ که در کنار 5 شهید گمنام بنا کرد.وشنیده ام گفته بود میخواهم در تمام کشور هیاتهای مذهبی اینگونه برپا کنم.

🍃یاد خادم الحسین علیه السلام شهید حاج کاظمی گرامی باد.
👇👇🌹
@Shahid_hamidsiahkalimoradi
👆👆🌹