کانال رسمی مهندس شهید حسین حریری(تحت نظارت خانواده شهید)
🔰فرازے از وصیتنامه
🥀من حاضرم مثل علے اڪبر امام حسین(ع) #ارباً_اربا بشم...
ولے #حجاب ناموس اسلام
#حفظ بشه ...
#شهیـدمدافعحرمحسیـنحریرے
تازه دیپلمشو گرفته بود و دنبال کار میگشت که هزینه ای به خانواده تحمیل نکنه، به هر دری زد تا بلاخره یه کار خوب براش جور شد. 😍 خیلی راضی بود و با شوق و ذوق کارشو شروع کرد.
بعد از چند روز دیدم دیگه نمیره سر کار، گفتم مرتضی جان، کارتو نپسندیدی؟ چرا دیگه نمیری؟
لبخندحاکی از رضایت چاشنی نگاه نافذش کرد و گفت: چرا اتفاقا خیلی هم عالی بود، اما صلاح بود که دیگه نرم!
بیشتر کنجکاو شدم که بدونم دلیلش چیه؟
کلی پرس و جو کردم تا اینکه گفت رفیقش بیکار بوده و هماهنگ کرده که اون بره... آخه اون زن و بچه داشته و سخته که یه مرد شرمنده ی زن و بچه اش باشه... خاطره ای از زبان خواهر شهید.
💠از مهم ترین اعتقاداتش امر به معروف و نهی از منکر بود.
تا حدی که به همراه شهید امر به معروف، شهید توفیقیان، چندین بار در این راه مجروح شده بود.
در کار خیلی جدی بود، اما در رفتار و اخلاق اجتماعی بسیار خونگرم، مهربان و خیلی باگذشت بود.
🌷حاج مرتضی در کنار مهربانی، ادب و حسن خلق، ارتباط خوبی داشت. در فعالیتهای پایگاه بســـــیج محل فعال بود. بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه جذب سپاه پاسدارن انقلاب اسلامی شد اما از مشغله های کاریش چیزی نمیگفت. انقدر فروتن بود که اگر کسی جویا می شد با لبخندی میگفت: من جلوی درب پادگان نگهبانی میدهم فقط همین.
💠از مهم ترین اعتقاداتش امر به معروف و نهی از منکر بود.
تا حدی که به همراه شهید امر به معروف، شهید توفیقیان، چندین بار در این راه مجروح شده بود.
در کار خیلی جدی بود، اما در رفتار و اخلاق اجتماعی بسیار خونگرم، مهربان و خیلی باگذشت بود.
🌷حاج مرتضی در کنار مهربانی، ادب و حسن خلق، ارتباط خوبی داشت. در فعالیتهای پایگاه بســـــیج محل فعال بود. بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه جذب سپاه پاسدارن انقلاب اسلامی شد اما از مشغله های کاریش چیزی نمیگفت. انقدر فروتن بود که اگر کسی جویا می شد با لبخندی میگفت: من جلوی درب پادگان نگهبانی میدهم فقط همین.
تازه دیپلمشو گرفته بود و دنبال کار میگشت که هزینه ای به خانواده تحمیل نکنه، به هر دری زد تا بلاخره یه کار خوب براش جور شد. 😍 خیلی راضی بود و با شوق و ذوق کارشو شروع کرد.
بعد از چند روز دیدم دیگه نمیره سر کار، گفتم مرتضی جان، کارتو نپسندیدی؟ چرا دیگه نمیری؟
لبخندحاکی از رضایت چاشنی نگاه نافذش کرد و گفت: چرا اتفاقا خیلی هم عالی بود، اما صلاح بود که دیگه نرم!
بیشتر کنجکاو شدم که بدونم دلیلش چیه؟
کلی پرس و جو کردم تا اینکه گفت رفیقش بیکار بوده و هماهنگ کرده که اون بره... آخه اون زن و بچه داشته و سخته که یه مرد شرمنده ی زن و بچه اش باشه... خاطره ای از زبان خواهر شهید.
💠از مهم ترین اعتقاداتش امر به معروف و نهی از منکر بود.
تا حدی که به همراه شهید امر به معروف، شهید توفیقیان، چندین بار در این راه مجروح شده بود.
در کار خیلی جدی بود، اما در رفتار و اخلاق اجتماعی بسیار خونگرم، مهربان و خیلی باگذشت بود.
🌷حاج مرتضی در کنار مهربانی، ادب و حسن خلق، ارتباط خوبی داشت. در فعالیتهای پایگاه بســـــیج محل فعال بود. بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه جذب سپاه پاسدارن انقلاب اسلامی شد اما از مشغله های کاریش چیزی نمیگفت. انقدر فروتن بود که اگر کسی جویا می شد با لبخندی میگفت: من جلوی درب پادگان نگهبانی میدهم فقط همین.
دوستان و همرزمان بزرگوارم خدا را شاهد میگیرم که خود را لایق جمع معنوی و ولایی شما نمیدیدم این را لطف پروردگار میدانسته ام که توفیق همنشین بودن با شما را برایم رقم زده است.
ان شاءالله در آخرت، هم مرا هم نشین دوستان شهیدم بگرداند. اگر توفیق دستبوسی امام خامنهای را داشتید، سلامم را به ایشان برسانید. امیدوارم مانند دوستان شهیدمان عمر من نیز به شهادت ختم شود. ان شاءالله
و این نه از روی لیاقت،که هرگز خودم را لایق ندیدم ولکن من باب کرامت و تفضلات الهی، هر لحظه آرزوی شهادت را در سینه داشته ام.
💠از مهم ترین اعتقاداتش امر به معروف و نهی از منکر بود.
تا حدی که به همراه شهید امر به معروف، شهید توفیقیان، چندین بار در این راه مجروح شده بود.
در کار خیلی جدی بود، اما در رفتار و اخلاق اجتماعی بسیار خونگرم، مهربان و خیلی باگذشت بود.
🌷حاج مرتضی در کنار مهربانی، ادب و حسن خلق، ارتباط خوبی داشت. در فعالیتهای پایگاه بســـــیج محل فعال بود. بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه جذب سپاه پاسدارن انقلاب اسلامی شد اما از مشغله های کاریش چیزی نمیگفت. انقدر فروتن بود که اگر کسی جویا می شد با لبخندی میگفت: من جلوی درب پادگان نگهبانی میدهم فقط همین.
دوستان و همرزمان بزرگوارم خدا را شاهد میگیرم که خود را لایق جمع معنوی و ولایی شما نمیدیدم این را لطف پروردگار میدانسته ام که توفیق همنشین بودن با شما را برایم رقم زده است.
ان شاءالله در آخرت، هم مرا هم نشین دوستان شهیدم بگرداند. اگر توفیق دستبوسی امام خامنهای را داشتید، سلامم را به ایشان برسانید. امیدوارم مانند دوستان شهیدمان عمر من نیز به شهادت ختم شود. ان شاءالله
و این نه از روی لیاقت،که هرگز خودم را لایق ندیدم ولکن من باب کرامت و تفضلات الهی، هر لحظه آرزوی شهادت را در سینه داشته ام.
تازه دیپلمشو گرفته بود و دنبال کار میگشت که هزینه ای به خانواده تحمیل نکنه، به هر دری زد تا بلاخره یه کار خوب براش جور شد. 😍 خیلی راضی بود و با شوق و ذوق کارشو شروع کرد.
بعد از چند روز دیدم دیگه نمیره سر کار، گفتم مرتضی جان، کارتو نپسندیدی؟ چرا دیگه نمیری؟
لبخندحاکی از رضایت چاشنی نگاه نافذش کرد و گفت: چرا اتفاقا خیلی هم عالی بود، اما صلاح بود که دیگه نرم!
بیشتر کنجکاو شدم که بدونم دلیلش چیه؟
کلی پرس و جو کردم تا اینکه گفت رفیقش بیکار بوده و هماهنگ کرده که اون بره... آخه اون زن و بچه داشته و سخته که یه مرد شرمنده ی زن و بچه اش باشه... خاطره ای از زبان خواهر شهید.
دوستان و همرزمان بزرگوارم خدا را شاهد میگیرم که خود را لایق جمع معنوی و ولایی شما نمیدیدم این را لطف پروردگار میدانسته ام که توفیق همنشین بودن با شما را برایم رقم زده است.
ان شاءالله در آخرت، هم مرا هم نشین دوستان شهیدم بگرداند. اگر توفیق دستبوسی امام خامنهای را داشتید، سلامم را به ایشان برسانید. امیدوارم مانند دوستان شهیدمان عمر من نیز به شهادت ختم شود. ان شاءالله
و این نه از روی لیاقت،که هرگز خودم را لایق ندیدم ولکن من باب کرامت و تفضلات الهی، هر لحظه آرزوی شهادت را در سینه داشته ام.
دوستان و همرزمان بزرگوارم خدا را شاهد میگیرم که خود را لایق جمع معنوی و ولایی شما نمیدیدم این را لطف پروردگار میدانسته ام که توفیق همنشین بودن با شما را برایم رقم زده است.
ان شاءالله در آخرت، هم مرا هم نشین دوستان شهیدم بگرداند. اگر توفیق دستبوسی امام خامنهای را داشتید، سلامم را به ایشان برسانید. امیدوارم مانند دوستان شهیدمان عمر من نیز به شهادت ختم شود. ان شاءالله
و این نه از روی لیاقت،که هرگز خودم را لایق ندیدم ولکن من باب کرامت و تفضلات الهی، هر لحظه آرزوی شهادت را در سینه داشته ام.