‌شهید‌مهندس‌‌حسین‌حریری

#شهید‌_مهدی‌_زین‌_الدین
Канал
Логотип телеграм канала ‌شهید‌مهندس‌‌حسین‌حریری
@ShahidEngineerhosseinhaririПродвигать
100
подписчиков
45,5 тыс.
фото
3,52 тыс.
видео
1,05 тыс.
ссылок
کانال رسمی مهندس شهید حسین حریری(تحت نظارت خانواده شهید) 🔰فرازے از وصیتنامه 🥀من حاضرم مثل علے اڪبر امام حسین(ع) #ارباً_اربا بشم... ولے #حجاب ناموس اسلام #حفظ بشه ... #شهیـدمدافع‌حرم‌حسیـن‌حریرے
#روزه_قضــا

چند روز قبل از شهادتش ، از سر دشت مے رفتیم باختران بین حرفهایش گفت:
‹‹بچه ها! من دویست روز روزه بدهڪارم›› تعجب ڪردیم!!!
گفت:
‹‹شش سالہ هیچ جا ده روز نموندم ڪہ قصد روزه ڪنم.››
وقتی خبر رسید شهید شده، توی حسینیه انگار زلزله شد. ڪسی نمی توانست جلوی بچه ها را بگیرد توی سر و سینه شان می زدند. چند نفر بی حال شدند و روی دست بردنشان آخر مراسم عزاداری، آقای صادقی گفت:
‹‹شهید به من سپرده بود ڪہ دویست روز روزه قضا داره ڪی حاضره براش این روزها رو بگیره؟››
همه بلند شدند نفری یڪ روز هم روزه می گرفتند، می شد ده هزار روز....

📚 یادگاران ،ج ده ، ص ۹۴
#شهید_مهدی_زین_الدین
#شادی_روح_پاکش_صلوات

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
#فرمانده_با_اخلاص

سال ۱۳۶۲ در ادامه عملیات خیبر
در جزیره مجنون، مي‌خواستيم
بهمراه بچه‌های اطلاعات و تخریب لشکر ١٧
علي‌بن ابيطالب(ع) عکس بندازیم

یکی از بچه ها گفت :
خوبه که به "آقا مهدی" هم بگیم بیاد
با ما عکس بندازه !
من و یکی از بچه‌ها رفتیم دمِ سنگر
صداش زدیم و گفتیم :
ببخشید می‌خوایم عکس بندازیم

با توجه به مشغله کاری که داشت
رفت تو سنگر و پیراهنش رو کرد
داخل شلوارش ، خودش رو مرتب کرد
فانوسقه‌ش رو مرتب کرد
پوتینش رو پوشید اومد بیرون
بعد گفت: کو دوربینتون ؟
گفتيم : دم سنگرِ تخریب می‌خوایم
عکس بندازیم ! حدوداً ٥٠متر اون
طرف‌تر بود. تو اون شرایط عملیاتی
که هرلحظه امکان بود گلوله بیاد
اومد اونجا وایستاد عکس انداخت !

بعد از چند دقیقه‌ای یک خمپاره اومد
نزدیک جایی‌که عکس انداختیم اصابت كرد
كه اتفاقاً من بدجور مجروح شدم
و سه چهار ماه درمانم طول کشید
و این شد یه خاطره از اخلاصِ
#شهید_مهدی_زین_الدین

ما می خواستیم
عکس با فرمانده لشگر بندازیم
باید می‌رفتیم دمِ سنگر فرماندهي
نه ایشون بیاد دمِ سنگر تخریب !
و ایشون با متانت و خوشرویی
قبول کرد و به ما هیچی نگفت..

راوی :حاج حسین کاجی

•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
عملیات #خیبر آنقدر سخت
و سنگین بودڪه بعداز گشت
هفت شب در جزیره مجنون،
وقتے به #شهیدڪلهر گفتم:ڪه
این هفت شب چگونه گذشت؟
پاسخ داد؛
نگوهفت شب،بگوهفت هزارسال
وضعیت وحشتناڪی بودتعداد
انگشت شمارے باقے مانده بودند
به اضافهـ یڪ تیربارودو اسلحه..
به اقامهدے گفتم چهـ بایدڪرد؟
باخونسردے گفت:
صدمترتاانجام تڪلیف باقے ماندهـ.
ماتڪلیف خود را
انجام مے دهیم؛
ادامه راهـ بآ آنان ڪه باقے مآنده اند..

درود بر غربت و مظلومیتِ
پهلوانان بلندی‌های غرب
درود بر زین الدین‌ها
بر مهدی و مجید ...

🌺#سالروز_شهادت
🌷#شهید_مهدی_‌زین_الدین
🌷#شهید_مجید_زین_الدین
#خاطرات_شهید

💠نمازشب

●شاگرد مغازه ی کتاب فروشی بودم حاج آقاگفت:می خواهیم بریم سفر، توشب بیاخونه مون بخواب. بدزمستانی بود.
سردبود. زودخوابیدم. ساعت حدودا 2 بود، در زدند، فکرکردم خیالاتی شده ام. درراکه بازکردم دیدم آقامهدی وچندتا از دوستانش ازجبهه آمده اند.

●آنقدرخسته بودندکه نرسیده خوابشان برد. هواهنوزتاریک بودکه باز صدایی شنیدم، انگار کسی ناله می کرد. ازپنجره که نگاه کردم دیدم آقامهدی توی آن سرمای دم صبح، سجاده انداخته توی ایوان ورفته به سجده...

#شهید_مهدی_زین_الدین
#سالروز_ولادت ...🌿🌺🌸🌺🌿

•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
🌱رفتم دستشویی، دیدم آفتابه ها خالیه. تا رودخونه هور هم فاصله زیادی بود. زورم میومد این همه راه برم برا پر کردن آفتابه.
به اطرافم نگاه کردم، یه بسیجی رو دیدم. بهش گفتم: دستت درد نکنه، میری این آفتابه رو آب کنی؟ بدون هیچ حرفی قبول کرد و رفت.
وقتی برگشت، دیدم آب کثیف آورده. گفتم: برادر جون! اگه صد متر بالاتر آب می کردی، تمیزتر بودا! دوباره آفتابه رو برداشت و رفت آب تمیز آورد.
بعدها اون بسیجی رو دیدم؛ وقتی شناختمش شرمنده شدم، آخه اون بسیجی
مهدی زین الدین بود؛ فرمانده لشکرمون!

#شهید‌_مهدی‌_زین‌_الدین
#شادے_روح_پاڪش_صلوات
#لبیک‌_یا_خامنه_ای
#شهدا_شر_منده_ایم

•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
#روزه_قضــا

چند روز قبل از شهادتش ، از سر دشت مے رفتیم باختران بین حرفهایش گفت:
‹‹بچه ها! من دویست روز روزه بدهڪارم›› تعجب ڪردیم!!!
گفت:
‹‹شش سالہ هیچ جا ده روز نموندم ڪہ قصد روزه ڪنم.››
وقتی خبر رسید
شهید شده، توی حسینیه انگار زلزله شد. ڪسی نمی توانست جلوی بچه ها را بگیرد توی سر و سینه شان می زدند. چند نفر بی حال شدند و روی دست بردنشان آخر مراسم عزاداری، آقای صادقی گفت:
‹‹
شهید به من سپرده بود ڪہ دویست روز روزه قضا داره ڪی حاضره براش این روزها رو بگیره؟››
همه بلند شدند نفری یڪ روز هم روزه می گرفتند، می شد ده هزار روز....

📚 یادگاران ،ج ده ، ص ۹۴
#شهید_مهدی_زین_الدین
#شادی_روح_پاکش_صلوات

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
#٢٧آبان
🔹سالروز #شهادت شهیدان مهدی و مجید زین الدین

🥀 گفتی اگر شبهای جمعه شهدا رو یاد کنید نزد ارباب شما رو یاد می کنند...
پنجشنبه است
سالروز شهادتت......🕊🕊🌸🌸
شب جمعه
شب زیارتی ارباب...
از قاب عکست که از من زنده تر است...
با نگاهی عمیق با تو سفر می کنم به سرزمین پاک چشمانت
به ضیافت تو.. کنار ارباب..
شب جمعه...
یادتان کردیم
یادمان کنید نزد ارباب...
خيال روی تو در هر طريق همره ماست...
#سالروز_آسمانی_شدنتان_مبارک

🥀سردار رشید اسلام
سرلشگر پاسدار
#شهید_مهدی_زین_الدین
متولد : ۱۳۳۸
#و_برادر_شهیدش
#مجید_زین_الدین
متولد : ۱۳۴۳
#شهادت هر دو برادر : ۱۳۶۳/۸/۲۷
محل شهادت: سردشت
میعادگاه عاشقان: گلزار شهدای قم

#سالروزشهادتتان‌مبارک....🕊🕊🌸🌸
#شهیدانه💕

امروز 27 آبان ماه...
مصادف با سالروز شهادت... #شهید_مهدی_زین_الدین

اللهم‌احشرنا‌مع‌من‌نُحب ...🌻

خدایا ما را با ڪسانے
که دوستشان داریم
محشور‌ڪن:)

شادے رۅح پر فتوح شہدا صلواٺ🌹
#اللهم‌صل‌علی‌محمد‌و‌آل‌محمد‌وعجل‌فرجهم
#فرمانده_با_اخلاص

سال ۱۳۶۲ در ادامه عملیات خیبر
در جزیره مجنون، مي‌خواستيم
بهمراه بچه‌های اطلاعات و تخریب لشکر ١٧
علي‌بن ابيطالب(ع) عکس بندازیم

یکی از بچه ها گفت :
خوبه که به "آقا مهدی" هم بگیم بیاد
با ما عکس بندازه !
من و یکی از بچه‌ها رفتیم دمِ سنگر
صداش زدیم و گفتیم :
ببخشید می‌خوایم عکس بندازیم

با توجه به مشغله کاری که داشت
رفت تو سنگر و پیراهنش رو کرد
داخل شلوارش ، خودش رو مرتب کرد
فانوسقه‌ش رو مرتب کرد
پوتینش رو پوشید اومد بیرون
بعد گفت: کو دوربینتون ؟
گفتيم : دم سنگرِ تخریب می‌خوایم
عکس بندازیم ! حدوداً ٥٠متر اون
طرف‌تر بود. تو اون شرایط عملیاتی
که هرلحظه امکان بود گلوله بیاد
اومد اونجا وایستاد عکس انداخت !

بعد از چند دقیقه‌ای یک خمپاره اومد
نزدیک جایی‌که عکس انداختیم اصابت كرد
كه اتفاقاً من بدجور مجروح شدم
و سه چهار ماه درمانم طول کشید
و این شد یه خاطره از اخلاصِ
#شهید_مهدی_زین_الدین

ما می خواستیم
عکس با فرمانده لشگر بندازیم
باید می‌رفتیم دمِ سنگر فرماندهي
نه ایشون بیاد دمِ سنگر تخریب !
و ایشون با متانت و خوشرویی
قبول کرد و به ما هیچی نگفت ...

راوی : حاج حسین کاجی
#٢٧آبان
🔹سالروز #شهادت شهیدان مهدی و مجید زین الدین

🥀 گفتی اگر شبهای جمعه شهدا رو یاد کنید نزد ارباب شما رو یاد می کنند...
پنجشنبه است
سالروز شهادتت......🕊🕊🌸🌸
شب جمعه
شب زیارتی ارباب...
از قاب عکست که از من زنده تر است...
با نگاهی عمیق با تو سفر می کنم به سرزمین پاک چشمانت
به ضیافت تو.. کنار ارباب..
شب جمعه...
یادتان کردیم
یادمان کنید نزد ارباب...
خيال روی تو در هر طريق همره ماست...
#سالروز_آسمانی_شدنتان_مبارک

🥀سردار رشید اسلام
سرلشگر پاسدار
#شهید_مهدی_زین_الدین
متولد : ۱۳۳۸
#و_برادر_شهیدش
#مجید_زین_الدین
متولد : ۱۳۴۳
#شهادت هر دو برادر : ۱۳۶۳/۸/۲۷
محل شهادت: سردشت
میعادگاه عاشقان: گلزار شهدای قم

#سالروزشهادتتان‌مبارک....🕊🕊🌸🌸
°•{فرمانده بی ادعا
#شهید_مهدی_زین_الدین🌹🍃}•°
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

#برگی_ازخاطرات🔻

▪️توی تدارکات لشکر، یکی دو شب، می دیدم ظرف ها ی شام را یکی شسته. نمی دانستیم کار کیه. یک شب، مچش را گرفتیم. آقا مهدی بود. گفت «من روزها نمی رسم کمکتون کنم. ولی ظرف های شب با من»▪️

‌°•{نــشــــربمنــــــاسبتــــــــ
#ســالــــروزولادتــــــــــــــ💔}•°


#سالروزولادتت_مبارک🎊🎂🎊🎂🎊
#فرمانده_با_اخلاص

سال ۱۳۶۲ در ادامه عملیات خیبر
در جزیره مجنون، مي‌خواستيم بهمراه بچه‌های اطلاعات و تخریب لشکر ١٧
علي‌بن ابيطالب(ع) عکس بندازیم

یکی از بچه ها گفت :
خوبه که به "آقا مهدی" هم بگیم بیاد
با ما عکس بندازه !
من و یکی از بچه‌ها رفتیم دمِ سنگر
صداش زدیم و گفتیم :
ببخشید می‌خوایم عکس بندازیم

با توجه به مشغله کاری که داشت
رفت تو سنگر و پیراهنش رو کرد
داخل شلوارش ، خودش رو مرتب کرد
فانوسقه‌ش رو مرتب کرد
پوتینش رو پوشید اومد بیرون
بعد گفت: کو دوربینتون ؟
گفتيم : دم سنگرِ تخریب می‌خوایم
عکس بندازیم ! حدوداً ٥٠متر اون
طرف‌تر بود. تو اون شرایط عملیاتی
که هرلحظه امکان بود گلوله بیاد
اومد اونجا وایستاد عکس انداخت !

بعد از چند دقیقه‌ای یک خمپاره اومد
نزدیک جایی که عکس انداختیم اصابت كرد كه اتفاقاً من بدجور مجروح شدم
و سه چهار ماه درمانم طول کشید
و این شد یه خاطره از اخلاصِ #شهید_مهدی_زین_الدین

ما می خواستیم
عکس با فرمانده لشگر بندازیم
باید می‌رفتیم دمِ سنگر فرماندهي
نه ایشون بیاد دمِ سنگر تخریب !
و ایشون با متانت و خوشرویی
قبول کرد و به ما هیچی نگفت ...

راوی : حاج حسین کاجی
برای پر زدن سبقت گرفته
خداوندا ، برادر از برادر ...

بچه های سپاه ...
خبر شهادت مهدی و مجید را آوردند
و عکس‌هایشان را برای چاپِ اعلامیه
و نصب روی‌ تابوتشان می‌خواستند
آلبوم ها را زیر و رو کردیم ؛
جای خالی عکس ‌های مجید
نظرمان را جلب ڪرد ...
گویا بار آخری که به خانه آمده بود
تا توانسته بود عکس هایش را
از آلبـوم ها جمع کرده بود
تا اسیر شهرتِ شهادت نشود
و با خلوص بیشتری
این بار آخر را به جبهه برود....

راوی : پدر شهیدان زینالدین
( مرحوم حاج عبدالرزاق زینالدین )

#شهید_مهدی_زین_الدین
#شهید_مجید_زین_الدین
#سالروز_شهادت
#شهیدانه💕

امروز 27 آبان ماه...
مصادف با سالروز شهادت... #شهید_مهدی_زین_الدین

اللهم‌احشرنا‌مع‌من‌نُحب ...🌻

خدایا ما را با ڪسانے
که دوستشان داریم
محشور‌ڪن:)

شادے رۅح پر فتوح شہدا صلواٺ🌹
#اللهم‌صل‌علی‌محمد‌و‌آل‌محمد‌وعجل‌فرجهم
در بند نخواهد ماند
آنکه پرواز آموخته است .....

سلام بر غربت و مظلومیتِ
پهلوانان بلندی‌های غـرب
سلام بر زین الدین‌ها
بر مهدی و مجید ...

۲۷ آبان سالروز شهادت
سرداران لشکر۱۷علی‌بن‌ابیطالب(؏)
#شهید_مهدی_‌زین_الدین
#شهید_مجید_زین_الدین

#سالروزشهادت🕊🌷🕊🌷🕊
°•{فرمانده بی ادعا
#شهید_مهدی_زین_الدین🌹🍃}•°
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

#برگی_ازخاطرات🔻

▪️توی تدارکات لشکر، یکی دو شب، می دیدم ظرف ها ی شام را یکی شسته. نمی دانستیم کار کیه. یک شب، مچش را گرفتیم. آقا مهدی بود. گفت «من روزها نمی رسم کمکتون کنم. ولی ظرف های شب با من»▪️

‌°•{نــشــــربمنــــــاسبتــــــــ
#ســالــــروزولادتــــــــــــــ💔}•°


#سالروزولادتت_مبارک🎊🎂🎊🎂🎊
┄┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┄

ازش گله کردم که چرا دیر به دیر
سر می زند گفت: پیش زنهای
دیگه ام.

گفتم چی؟ گفت: نمی دونستی
چهار تا زن دارم. دیدم شوخی
می‌کند چیزی نگفتم، گفت جدی
می گم.

💞 من اول با #سپاه ازدواج
کردم بعد با #جبهه بعد با #شهادت
آخرش هم با# تو

#شهید_مهدی_زین_الدین
در ستاد لشگر بودیم. شهید زین الدین یکی از بچه های زنجان را خواسته بود، داشت خیلی خودمانی با او صحبت می کرد. نمی دانستم حرفهایشان درباره چیست.

آن برادرم دائم تندی می کرد و جوش می زد. آقا مهدی با نرمی و ملاطفت آرامش می کرد. یکهو دیدم این برادر ترک ما یک چاقوی ضامن دارد از جیبش درآورد، گرفت جلوی شهید زین الدین و با عصبانیت گفت: «حرف حساب یعنی این!» و چاقو را نشان داد.

خواستم واکنش نشان بدهم که دیدم آقا مهدی می خندد. با مهربانی خاصی چاقو را از دستش گرفت، گذاشت توی جیب او، بعد دستی به سرش کشید و با گشاده رویی تمام به حرفهایش ادامه داد.

ظاهرا این برادر اختلافی با یکی از همشهریانش داشت که آقا مهدی با پا در میانی می خواست مسائلشان را رفع و رجوع کند.

بعدها شهید زین الدین ایشان را طوری ساخت و به راه آورد که شد فرمانده یکی از گردانهای لشگر!

#شهید_مهدی_زین_الدین
#درس_اخلاق
#فرمانده_با_اخلاص

سال ۱۳۶۲ در ادامه عملیات خیبر
در جزیره مجنون، مي‌خواستيم بهمراه بچه‌های اطلاعات و تخریب لشکر ١٧
علي‌بن ابيطالب(ع) عکس بندازیم

یکی از بچه ها گفت :
خوبه که به "آقا مهدی" هم بگیم بیاد
با ما عکس بندازه !
من و یکی از بچه‌ها رفتیم دمِ سنگر
صداش زدیم و گفتیم :
ببخشید می‌خوایم عکس بندازیم

با توجه به مشغله کاری که داشت
رفت تو سنگر و پیراهنش رو کرد
داخل شلوارش ، خودش رو مرتب کرد
فانوسقه‌ش رو مرتب کرد
پوتینش رو پوشید اومد بیرون
بعد گفت: کو دوربینتون ؟
گفتيم : دم سنگرِ تخریب می‌خوایم
عکس بندازیم ! حدوداً ٥٠متر اون
طرف‌تر بود. تو اون شرایط عملیاتی
که هرلحظه امکان بود گلوله بیاد
اومد اونجا وایستاد عکس انداخت !

بعد از چند دقیقه‌ای یک خمپاره اومد
نزدیک جایی که عکس انداختیم اصابت كرد كه اتفاقاً من بدجور مجروح شدم
و سه چهار ماه درمانم طول کشید
و این شد یه خاطره از اخلاصِ #شهید_مهدی_زین_الدین

ما می خواستیم
عکس با فرمانده لشگر بندازیم
باید می‌رفتیم دمِ سنگر فرماندهي
نه ایشون بیاد دمِ سنگر تخریب !
و ایشون با متانت و خوشرویی
قبول کرد و به ما هیچی نگفت ...

راوی : حاج حسین کاجی
#عاشقانه_شهدا💚

ساعت یازده شب بود که اومد خونه
حتی لای موهاش پر از شن بود!
سفره رو انداختم تا شام بخوریم گفتم: تا شما شروع کنی من میرم لیلا رو بخوابونم🌷
گفت نه منتظر می مونم تا بیای با هم شام بخوریم😍
وقتی برگشتم دیدم پوتین به پا خوابش برده خواستم پوتین از پاهاش در بیارم که بیدار شد🤯
گفت: داری چیکار میکنی؟😳
میخوای شرمنده م کنی؟😕
گفتم: نه، آخه خسته ای!😔
سر سفره نشست و گفت: نه! تازه میخوایم شام بخوریم❤️

#شهید_مهدی_زین_الدین
#به_روایت_همسر_شهید
Ещё