🔸🔸🔸«بالاخره همه
دانشجو شدیم؛ بعضی برای اینکه تنها هنری که داشتیم درسخواندن بود بعضی به وعده عموعمه که فلانجا خرش یورتمه میرود و اگر فلان مدرک را بگیری، صندلیات آماده است؛ بعضی محض کسب رضایت زوری والدین و تبعید از خانه پدری یا ولایت مادری؛ و خلاصه هرکس به بهانهای به این قمارخانه عمر پا گذاشت الا «دانش» که به درد سگ نمیخورد و بگذریم از اینکه چقدر پشت کنکور ماندند و با دهبیسسیچل و تفألزدن به دفتر انتخاب رشته به رشتههای هشلهفت که نامشان را گوگل هم گردن نمیگرفت سرازیر شدند. چقدر کاکلبهسر و نازدختر و پسرحاجی که به مدد مشقخانههای گران و غیرانتفاعی و خصوصی و سمپادی و فرزانگانی و دبیر و دفترِ ازمابهترانی و کلاسهای آنچنانی بارشان را به مقصد خارجه بستند و مثل نقش اصلی فیلمهای جیمیزباندی پشت به انفجار ما و روبهدوربین «اونا» ژست گرفتند و رفتند.
ما که شامبوسگامبولِ بابا نبودیم؛ خیلی فرصت نداشتیم که دیده و گُزیده دکور خود را بچینیم؛ کرایهخانه گران بود و نان گران بود (و هست) تنها هنری که داشتیم درسخواندن بود.»
🔸🔸🔸از یادداشت «کجاست کنندهای؟»
به قلم
#علی_آینهور#سهنقطه_۴۸#دانشجو@SeNoghteMag