«همگونسازی کلمات ناهمگون»دست در جیبم کردم که
کلید را در بیاورم، چیزی رفت زیر ناخنم، سریع دستم را کشیدم، دیدم نوک
پیچی که در جیبم بود، رفته زیر ناخنم. با درد کشیدم بیرون و با دستی خونین در را باز کردم. برق قطع بود
فانوس کوچک شارژی را روشن کردم،
کفشهایم را در آورده در
قفسه گذاشتم.
به سمت آشپزخانه میرفتم که دستم را چسب زخم بزنم، پایم به چیزی سنگین خورد، خم شدم در تاریک روشن اتاق دیدم
چکشی بزرگ وسط هال افتاده است، با خودم گفتم؛ خوبه نیفتادم.
عقربهی ساعت روی دیوار
آجری، ساعت شش غروب را نشان میداد. خیلی مانده بود تا برق وصل شود.
در تاریکی کتری را روی اجاق گذاشته،
گنجه را باز کرده و
قوطی چای را برداشتم و
قوری را پر چای کردم تا
فنجانی چای بخورم.
در این فاصله
گلدانها را آب دادم. لباسهای شسته شده را جمع کرده و در اتاق خواب گذاشتم.
گیرههای لباس را هم در
سطل مخصوص ریختم.باید از ته ماندهی نور روز استفاده میکردم.
رفتم سراغ
یخچال، کورمال کورمال
سبد میوه را در اورده روی
میزی که پر از
کتاب و مداد و دفتر بود گذاشتم.
پاکت شیرینی را که از دیروز مانده بود نگاه کردم، خالی بود.
چه روز خسته کنندهای بود تمام راه را زیر باران
چتر به دست آمده بودم. همینطور که
دستبندم را باز میکردم تا دستهایم را
صابون مالی کنم، به فکر رفتگر پیر افتادم که داشت آشغال های جوی را با
بیل جمع میکرد. کاش میشد برگردم و برایش لباس خشک و چای ببرم. اما پاهایم یخزده بود و
سوزن سوزن میشد. فکرش را از سرم بیرون کردم.
فنجان چای را با یک بشقاب،
چاقوی میوه خوری و
چنگال برداشته به اتاق برگشتم و روی
صندلی کنار میز نشستم پاهایم را روی
سه پایهی مقابل گذاشتم. باد سردی از دریچهی
کولر به صورتم میزد. فراموش کردهام آن را ببندم.
اتاقم دیگر کاملا تاریک شده بود و سکوتی غیر قابل تحمل حاکم بود. گوشی موبایل هم
آنتن نداشت تا حداقل به کسی زنگ بزنم.
زمانسنج مکانیکی که برادرم روی میز جا گذاشته بود پیچاندم تا حداقل صدای تیک و تاکش در گوشم بپیچد.
به ساعت دیواری نگاهی انداختم که در تاریکی مطلق هم داشت بی هیچ ادعایی کار میکرد، عقربهاش دیده نمیشد، انگار زمان هم مثل پاهایم یخزده بود.
#کلیه کلمات لیست شده در پست استاد، در این نوشته به کار گرفته شده است#
#سداـآذریان #همگون_سازی_کلمات_ناهمگونhttps://t.center/sedaazarian