.
آخرین نامه
#مرتضی_کیوان پیش از اعدام در سال ۱۳۳۳:
⏺ مادر عزیزم، یار و همسر عزیزم، خواهر عزیزم
بهدنبال زندگی و سرنوشت و سرانجام خود میروم. همهٔ شما برای من عزیز و مهربان بودید و چقدر به من محبت کردهاید اما من نتوانستم، نتوانستهام، جبران کنم. اکنون که پاک و شریف میمیرم، دلم خندان است که برای شما پسر، دوست و شوهر، و برادر نجیبی بودم. همین کافیست. دوستانم زندگی ما را ادامه میدهند و رنگین میسازند. همه را دوست دارم زیرا زندگی پاک و نجیبانه و شرافتمندانه را میپرستیدهام.
زن عزیزم یادت باشد که «عمو تیغتیغی» تو [•]، راه را تا به آخر طی کرد. خواهرم درسش را در دانشکده ادامه بدهد. مادرم بههمان صفای نیرو دهندهٔ خود مشوق او خواهد بود. کسانیکه از من طلب دارند ولی نتوانستم قرضشان را بدهم و دینم را ادا کنم، مرا ببخشند.
پوری جان دلم میخواهد به فکر دلدرد خود باشی و اقدامی کنی که از این درد کمتر رنج ببری زیرا همیشه مرا ناراحت میکرد و رنج میداد. زندگی را دوستتر بدار و آنرا پاک و خوب ادامه بده. یقین داشته باش انسان نیروی همه معنویتها را در خود احساس میکند.
تمام شعرهای خوب و حساسی که خواندهام و بارها خواندهایم در دل مانند غنچهام نغمه میزند و میتراود. چقدر خوب بود شعرهایی را که به من جان میبخشید یکبار دیگر هم با با زبان خودم میخواندم اما اکنون شعر زندگی را میخوانم که سرودش به همهٔ ما لذت واقعی میبخشد.
همه خانوادهمان را دوست میدارم و از هر کسی به مهر و لطف داشتهاست چقدر تشکر دارم.
خواهرم با هر که میخواهی باش و با خود باش. بهترین شرط سلامت نفس و عزت زندگی به خود احترام گذاشتن است.
در این لحظات تمام عواطف حقشناسیام نسبت به مادرم و تو و پوری جانم در دل و ذهنم متجلی است و با یاد شما و همهٔ خوبان، زندگی را بهصورت دیگر ادامه میدهم.
بوسههای بیشمار برای همه یاران زندگیام.
مرتضی کیوان
سه و نیم بعد از نیمه شب
دوشنبه ۲۶ [بیست و هفت] مهر ماه ۱۳۳۳
•پوری
سلطانی در مصاحبهای میگوید: وقتی کیوان ریش خود را اصلاح نمیکرد، با اشاره به تیزی و تیغی موی صورتش، به او «عمو تیغتیغی» میگفتم. (لفظ و اشارهای شوخیوار بین او و همسرش)
⏺ هوشنگ ابتهاج درمورد این نامه می گوید: «به این نامه توجه کنید: اون صبح واقعه این آدم که داره میره اعدام بشه، خطش کوچکترین لرزشی نداره؛ نقطه گذاشته، ویرگول گذاشته، اصلا باور کردنی نیست.. یک ظرایفی تو این وصیتنامه هست که خیلی جالبه. پوری، پیش از ازدواج دردهای شدید زنانه داشت که دکتر بهش گفته بود، شوهر بکُنی خوب میشی. پوری و کیوان ۲۷ خرداد ۳۳ ازدواج کردند. دوم شهریور دستگیر شدند و ۲۷ مهر سال ۳۳ کیوان اعدام شد. یعنی این زن و شوهر، دو ماه با هم زندگی کردند و با یک عشق عجیب و غریبی هم زندگی کردند. [..] حالا کیوان تو اون صبحی که چند دقیقهٔ بعد تیربارانش میکنند، میخواد به این دختر جوانی که فقط دو ماه زنش بوده بگه که: «برو شوهر کُن! زندگی کُن!» ولی نمیتونه بگه «برو شوهر کُن!» چون کیوان خودشو «مالک» زنش نمیدونه. کیوان اصلا به مغزش نمیگذره که به زنش بگه: «من به تو اجازه میدم که بعد از من بری شوهر بکُنی»؛ این حرف یعنی من مالک توام. یا «از تو خواهش میکنم بری شوهر بکُنی»، که یعنی دارم بزرگواری میکُنم. تو اون لحظه آدم به این چیزها میتونه فکر کنه؟ حالا ببین چی نوشته تو وصیتنامه: نوشته «پوری جان! از تو خواهش میکنم که به فکر دردهای قدیمی خودت باش!». و این یعنی چی؟ یعنی که شوهر بکُن. کسی که چند دقیقهٔ بعدش قراره تیرباران بشه، چنین ظرافتی به خرج میده!؟ خیلی عجیبه. این یک روحیهٔ مافوق بشریه...»
@sazochakameoketab 🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂#مرتضی_کیوان#پوری_سلطانی#پوراندخت_سلطانی#هوشنگ_امیرابتهاج#ه_ا_سایه