«قرار بود تصویری از یک بدن رها باشد.
قرار بود شیارهای رنگی تنش نماد هزار تجربهی تلخ و شیرینی باشد که از روان انسان می گذرد.
قرار بود کنار نقاشیم بایستم و برای همکلاسانم که حداقل ده سال از
من کوچکترند از زندگی بگویم.
بگویم اگر زندگی بارهای بار مچاله ات کند، دوباره بلندت می کند.
اما نشد
من دیده بودم در سه دقیقه و چهل و سه ثانیه چطور بال آرزوهای ۱۷۷ نفر...
من دیده بودم چطور فکر را می توان میان سیمهای فولادی اسیر
کرد.
من دیده بودم چگونه برایت طرح زانوی غم میزنند.
من دیده بودم همه ی بزرگ راههای یک کشور در یک تاریخ از حرکت ایستادند.
من!
اسیر ماندم کنار طرح بدن انسانی که کودکش، عشقش، رویایش را در آسمان سوزانده بودند.
اینکه ایستاده بود کنار نقاشیش تا امید ببافد مادر داغداری بود که تن سوخته ی کودکانش در پرواز پی اس هفتصد و پنجاه و دو را هر شب نوازش می
کرد.
میان زجر چشمانم مانده بودم
میان ناتوانیم
روی تخته سیاه نوشتم
من مادر بچه های پرواز PS752 هستم و عدالتی در کار جهان
نیست.»
@Sazochakameoketab 🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂#من_هم_شمعی_روشن_خواهم_کرد#هواپیمای_اوکراینی