#معرفی_فیلم ♈️ رجحان تردید منطقی بر گمان دستیابی به حقیقت مطلق
🔻#سهند_ایرانمهرنوجوانی به قتل پدرش متهم شده است.
حال دوازده مرد از طبقات مختلف اجتماعی به عنوان اعضای هیئت منصفه دادگاه،
مأمور تصمیمگیری نهایی دربارهٔ این پرونده شدهاند.
اگر آنها فرد متهم به قتل را محکوم نمایند،
او اعدام میشود.
در فرایند رأیگیری یازده نفر از اعضای هیئت منصفه رأی به محکومیت و در نهایت اعدام نوجوان میدهند اما در این بین یک نفر رأِی بر بی گناهی متهم میدهد و پیشنهاد صحبت در این باره را میدهد.
با پیشروی ماجرا در اتاقی که اعضای هیئت منصفه آن در فضای عصبی مشغول بحث پرونده هستند داستان جلو میرود.
پس زمینه اجتماعی،
فرهنگی و اقتصادی هریک از این اعضا،
باعث واکنشهای مختلف آنان در زمان حال میشود.
در چنین موقعیت و اوضاع و احوالی است که یک عضو تلاش میکند بقیه را متقاعد کند که رأی آنها به سرنوشت یک انسان گره خورده است و نباید به راحتی دربارهٔ آینده و زندگی دیگران تصمیم بگیرند و ...
حقیقت چیست؟
آیا واقعا می توان بواسطه قانون،
مشاهدات میدانی و نظایر آن حقیقت را یافت؟
آیا عقل انسان قادراست به شکل انفرادی یا به شکل جمعی،
حقیقت را دریابد.
فیلسوفان اگرچه در این راه تلاش میکنند اما در نهایت بسیاری از آنان در پاسخ مثبت به این پرسش کلیدی،
مرددند.
چیزی از حقیقت که برای ما "پدیدار" می شود معمولا همان چیزی نیست که می پنداریم خود حقیقت است.
این دمدست ترین توصیف از "پدیدارشناسی" است که ادموند هوسرل،
ژان پل سارتر،
هایدگر و پل ریکور با اختلافاتی در نوع بیان و اندیشه بیان کرده اند.
چرا حتا بارقه ای از حقیقت نمیتواند بخشی از آن چیزی باشد ک ما حقیقت میپنداریم؟
پاسخ این است:
"التفات".
فروید به ما نشان داد که برخلاف تصورمان حتا وقتی میخواهیم عاقل باشیم چندان دربند عقل نیستیم.
ما در تجربه های زندگی خود خودآگاه و ناخودآگاه به سمت مفروض هایی گرایش داریم که در زندگی خوشایند و ناخوشایندمان تجربه کردهایم.
پدیدارشناسان به این حالت"التفات" می گویند.
حافظ اما از واژه "تعلق" استفاده میکند:
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
زهرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
این تعلق گاهی به تعصب،
تن می زند و این تعصب است که معمولا به بدخواهی و نزاع و خون آشامی منجر می شود،
چنانکه مولانا گفت:
سختگیری و تعصب خامی است
تا جنینی کار خونآشامی است
تاسف بار اینکه فراراز این تعلق و "جنینی" برای بشر،
بسیار دشوار است.
حال باید پرسید که اگر با چنین امر دشواری روبرویم و از آن سو کار بشر با این تردید بسامان نمیشود،
پس این تناقض را چگونه باید حل کرد؟
این
فیلم به ما از معجزه "گفتگو" و "منطق" و راه دشوار برای تقید به آن،
سخن میگوید.
از رجحان تردید منطقی بر گمان عبث دستیابی به حقیقت مطلق.
این
فیلم به ما میگوید که دستکم میشود خواهان حقیقت بود.
میشود درحالیکه متواضعانه پذیرفتهایم که "نمیدانیم" و یافتن حقیقت دشوار است.
اما میتوانیم به مدد منطق و تلاش برای رهایی از تعصب و "امر شخصی" دستکم تصمیمی بگیریم که وجدان مان آرام باشد و به امکان نزدیکی نسبی به حقیقت دلخوش باشیم.
جالب تر اینکه این امر شخصی آنچنانکه می پنداریم آفت نیست.
ما نباید اسیر "امر شخصی" باشیم اما می توانیم -با کندوکاو در چرایی اینکه فلان مساله امر شخصی ما شده است- امر شخصی دیگران را آنچنانکه "ماکس وبر" در "مکتب تفهمی" خود گفت،
درک کنیم.
کافی است رنگ ها را ازخود بزداییم.
کافی است از نردبان "اثبات خود" پا را بر زمین بازگشت به فطرت بی الایش و توافق جمعی مبتنی بر اخلاق و نسبیت بگذاریم.
چونکه بی رنگی اسیر رنگ شد
موسیئی با موسیئی در جنگ شد
این مساله به معنای مشروعیت دادن به همه امورات شخصی دیگران نیست بلکه تلاش برای فراهم نمودن فضایی است که بتوان دامنه زیانهایی را که بشر از عدم درک دیگری و شتاب عجولانه در قضاوت مرتکب شده است،
نجات داد.
نکته مهم دیگر در این تلاش،
طاقت فرسا بودن نیل به این هدف در جهان پر از هیاهو و دشمنی است زیرا طرفهای زیادی وجود دارند که بواسطه آنچه پیشتر تجربه کردهاند مایل به مشارکت با شما نیستند.
این
فیلم به ما می آموزاند که در این مسیر با "انگ"ها با خصومتها و با بیحوصلهگی و مرافعه ها و لجاجتها روبرو خواهیم بود اما در نهایت و با وجود مستوری حقیقت،
آنچه از جنس حقیقت باشد،
هرچند خود را به سادگی نمینمایاند اما ردپای خود را بر وجدان و تصمیم و نتیجه کار به وضوح نشان خواهد داد.
این همه را گفتم که بگویم "دوازده مرد عصبانی" سیدنی لومت را ببینید.
شاهکار است.
شاهکار!
@sazochakameoketab 🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂