زندگانی زندانی است با زندانی های گوناگون. بعضی ها به دیوار زندان صورت می کشند و با آن خود را سر گرم میکنند . بعضی ها می خواهند فرار کنند و دستشان را بیهوده زخم می کنند. بعضی ها ماتم می گیرند، ولی اصل کار این نیست، باید خودمان را گول بزنیم. ولی وقتی می رسد که آدم از گول زدن خودش هم خسته می شود!
مردم ما کار خوب را برای خوب بودنِ فی نفسه آن انجام نمیدهند بلکه آن را برای بدست آوردن جایگاهی در بهشت انجام میدهند. این یعنی معامله کردن با خدا.
خدایا من کارهایی که تو گفتی را انجام میدهم و از کارهایی که نهی کردی دوری میکنم, تو هم به جاش یه قصر از طلا تو بهشتت به من بده و باغهایی که توش جوی شیر و عسل روونه و حوری و غلمان و ...!
این طرز تفکریست که در جامعه ی ما وجود دارد. اما آیا ما فقط برای همین است که وجود داریم و چسبیدهایم به این کرهی کوچک که به دور ستارهای کوچک میچرخد در کهکشانی که خود ذره ی غباری بیش نیست از عظمت چیزهایی که در این جهان وجود دارد؟
آیا همهی اینها وجود دارد که ما جاودانه شیر و عسل بخوریم و با حور و پری بپریم و اون هم خالدین فیها؟ آخرش که چی؟
با همه قیافهای که به خود می گیرند هیچ کار دنیا را به جد نمی گیرند مگر در سه مورد مخصوص یکی شکم ، و یکی کیسه ، و یکی تنبان ...
وقتی پای این سه چیز به میان آید یوسف را به کلافی و خدا را به خرمایی می فروشند. چطور می خواهی دلم به حال این مردم دوز و کلکی مزاج نسوزد که برای حل و فصل معضلات امور و مشکلات دنیا تنها به سه طریقه معتقدند که عبارت است از سر هم بندی ، ماست مالی و روش مرضیه ساخت و پاخت ...
این هر سه از مبتکرات فکر بدیع و از کشفیات قریحه سرشار خودشان است و در این میدان الحق که گوی سبقت را از جهان و جهانیان ربوده اند ! @sazochakameoketab 🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂 #محمد_علی_جمالزاده
خاک برسرمان که تقصیر خودمان است اصلا ایرانی انگار بت ساز و بت پرست خلق شده و تا این قماش خر هستند این مملکت رنگ رستگاری را نخواهد دید . . . @sazochakameoketab 🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂 #محمد_علی_جمالزاده
🕊 حاج عمو دستمال آلوده ای از زیر بالش درآورد دماغش را با صدای بلند گرفت و ریش و پشم را پاک نمود و با لعاب اسفر زه گلوئی تر کرد و گفت نه عزیزم گول این حرفها را مخور. ملک دو عالم را با زبان پشیزی و روضـﮥ رضوان را به جوی می فروشند ولی به مجرد اینکه سرشان به سامانی رسید برای پوست گردوئی تا باردو می دوند و در راه یک وجب خاک شش دانک ملک قناعت را بوسیده بالای طاقچه می نهند و صد بار در محضر شرع و عرف به فروتنی زانو بر زمین زده قبول هرگونه اهانتی را می نمایند به قول کلیم صدف گشاده کف است آن زمان که گوهر نیست» تمام حاتم بازی هایشان تا وقتی است که آه در بساط ندارند و از کیسـﮥ خلیفه می بخشند و الا اطمینان داشته باش همینکه دستشان به جائی بند شد و به مال و علاقه ای رسیدند آن وقت دیگر بخشش به خروار را یکباره فراموش نموده حسابشان به دینار می شود و حتی از کجا که همین خواجه حافظ هم با آن همه بزرگواری وجود و کرم که سمرقند و بخارا را به خال هندوی یار می بخشد اگر دارای دو جریب زمین می شد و پایش می افتاد که مجبور باشد نیم جریب آن را به اسم شاخه نبات از جان عزیز تر قباله کند برای شانه خالی کردن هزار جور کچلک بازی در می آورد. نمی دانم در کجا خوانده ام که یک نفر از فلاسفه مشهور روم که گویا اسمش میسینکا یا چیزی شبیه به این است در پشت میز تمام طلا شرحی در ستایش فقر و تهیدستی نوشته است.
🕊 حاج عمو دستمال آلوده ای از زیر بالش درآورد دماغش را با صدای بلند گرفت و ریش و پشم را پاک نمود و با لعاب اسفر زه گلوئی تر کرد و گفت نه عزیزم گول این حرفها را مخور. ملک دو عالم را با زبان پشیزی و روضـﮥ رضوان را به جوی می فروشند ولی به مجرد اینکه سرشان به سامانی رسید برای پوست گردوئی تا باردو می دوند و در راه یک وجب خاک شش دانک ملک قناعت را بوسیده بالای طاقچه می نهند و صد بار در محضر شرع و عرف به فروتنی زانو بر زمین زده قبول هرگونه اهانتی را می نمایند به قول کلیم صدف گشاده کف است آن زمان که گوهر نیست» تمام حاتم بازی هایشان تا وقتی است که آه در بساط ندارند و از کیسـﮥ خلیفه می بخشند و الا اطمینان داشته باش همینکه دستشان به جائی بند شد و به مال و علاقه ای رسیدند آن وقت دیگر بخشش به خروار را یکباره فراموش نموده حسابشان به دینار می شود و حتی از کجا که همین خواجه حافظ هم با آن همه بزرگواری وجود و کرم که سمرقند و بخارا را به خال هندوی یار می بخشد اگر دارای دو جریب زمین می شد و پایش می افتاد که مجبور باشد نیم جریب آن را به اسم شاخه نبات از جان عزیز تر قباله کند برای شانه خالی کردن هزار جور کچلک بازی در می آورد. نمی دانم در کجا خوانده ام که یک نفر از فلاسفه مشهور روم که گویا اسمش میسینکا یا چیزی شبیه به این است در پشت میز تمام طلا شرحی در ستایش فقر و تهیدستی نوشته است.
#سيد_محمد_علی_جمال_زاده در سال ۱۲۷۰ خورشیدی در #اصفهان و در خانوادهاي بزرگ و عالم به دنيا آمد. پدرش #سيد_جمال_الدين_واعظ_اصفهانی_همدانی از پرنفوذترين #مبلغان_مذهبی دوران #مشروطه بود و نقش مهمی در آن نهضت داشت. در سالهای جوانی محمدعلی، وی همگام با پدر و پس از آن از فعالان برجسته حركت اصلاح طلبانه مشروطيت به شمار ميرفت كه يكی از دلايل اين حضور ضد استبدادی، دستگيری و #قتل_پدرش در جريان مشروطيت به دست عمّال #محمد_علی_شاه_قاجار بود. سيدمحمدعلی جمالزاده پس از اتمام تحصيلات ابتدايی، راهی #بيروت و سپس #پاريس شد و در #فرانسه در رشته #حقوق فارغ التحصيل گرديد. وی در ۲۲ سالگی در حالی كه بسياری از مناطق ايران بيطرف در جريان #جنگ_جهانی_اول به اشغال دولتهای #روس و #انگليس و #عثمانی درآمده بود به #كرمانشاه رفت و #ارتش_كوچكی از #كردها برای جنگ با #متفقين به وجود آورد. اما خيلی زود اين كار را رها كرد و راهی #برلين در آلمان شد. جمالزاده سپس به مدت بيست و پنج سال در #دفتر_بين_المللی كار در #ژنو شروع به فعاليت نمود و در كنار آن به مطالعات وسيعی دست زد. با فرا رسيدن شهريور ۱۳۲۰ خورشیدی، حيات ادبی جمالزاده شروع شد و چند #داستان از او در #تهران به #چاپ رسيد. وی تحت تأثير آشنايی با #روشنفكران_ايرانی به اين نيتجه رسيد كه يكی ازدلايل #بيسوادی وسيع مردم ايران در آن زمان اين است كه نخبگان تحصيل كرده، تنها برای خوشآمد يكديگر مي نويسند، حال آنكه در #غرب ، حتی متفكران بزرگ هم در نويسندگی از نهايت سادگی بهره می گيرند. نتيجه اين انديشه، نوشتن و انتشار تعدادی #داستان_های_كوتاهِ_ابتكاری بود كه بعدها اساس #نخستين_كتاب وی با نام #يكی_بود_يكی_نبود گرديد. اين كتاب ولوله ای در ميان خوانندگان پارسی زبان انداخت، چرا كه او برخلاف عادت معمول نويسندگان معاصرش، در داستان خود از لغات و اصطلاحات روزمره مردم استفاده كرد و از #دشوار_نويسی پرهيز نمود، كه اين، ويژگی خاص نوشته های اوست. #گنج_شايگان ، #صحرا__محشر ، #خاك_و_آدم و #دشمن_ملت و... از جمله كتابهای جمالزاده است كه در نتيجه آنها، از او به عنوان #پدر_داستان_نويسی_ايران ياد كرده اند. سرانجام محمد علی جمالزاده در حالی كه در حدود نود سال در #اروپا می زيست ولی هميشه قلبش برای #وطن مي تپيد، وی در هفدهم آبان ۱۳۷۶خورشیدی و درسن ۱۰۶ سالگی درگذشت و دربلوک ۲۲ #گورستان#پتی_ساکونه#ژنو در کنار #همسرش#مارگرت_اگرت به خاك سپرده شد
#سيد_محمد_علی_جمال_زاده در سال ۱۲۷۰ خورشیدی در #اصفهان و در خانوادهاي بزرگ و عالم به دنيا آمد. پدرش #سيد_جمال_الدين_واعظ_اصفهانی_همدانی از پرنفوذترين #مبلغان_مذهبی دوران #مشروطه بود و نقش مهمی در آن نهضت داشت. در سالهای جوانی محمدعلی، وی همگام با پدر و پس از آن از فعالان برجسته حركت اصلاح طلبانه مشروطيت به شمار ميرفت كه يكی از دلايل اين حضور ضد استبدادی، دستگيری و #قتل_پدرش در جريان مشروطيت به دست عمّال #محمد_علی_شاه_قاجار بود. سيدمحمدعلی جمالزاده پس از اتمام تحصيلات ابتدايی، راهی #بيروت و سپس #پاريس شد و در #فرانسه در رشته #حقوق فارغ التحصيل گرديد. وی در ۲۲ سالگی در حالی كه بسياری از مناطق ايران بيطرف در جريان #جنگ_جهانی_اول به اشغال دولتهای #روس و #انگليس و #عثمانی درآمده بود به #كرمانشاه رفت و #ارتش_كوچكی از #كردها برای جنگ با #متفقين به وجود آورد. اما خيلی زود اين كار را رها كرد و راهی #برلين در آلمان شد. جمالزاده سپس به مدت بيست و پنج سال در #دفتر_بين_المللی كار در #ژنو شروع به فعاليت نمود و در كنار آن به مطالعات وسيعی دست زد. با فرا رسيدن شهريور ۱۳۲۰ خورشیدی، حيات ادبی جمالزاده شروع شد و چند #داستان از او در #تهران به #چاپ رسيد. وی تحت تأثير آشنايی با #روشنفكران_ايرانی به اين نيتجه رسيد كه يكی ازدلايل #بيسوادی وسيع مردم ايران در آن زمان اين است كه نخبگان تحصيل كرده، تنها برای خوشآمد يكديگر مي نويسند، حال آنكه در #غرب ، حتی متفكران بزرگ هم در نويسندگی از نهايت سادگی بهره می گيرند. نتيجه اين انديشه، نوشتن و انتشار تعدادی #داستان_های_كوتاهِ_ابتكاری بود كه بعدها اساس #نخستين_كتاب وی با نام #يكی_بود_يكی_نبود گرديد. اين كتاب ولوله ای در ميان خوانندگان پارسی زبان انداخت، چرا كه او برخلاف عادت معمول نويسندگان معاصرش، در داستان خود از لغات و اصطلاحات روزمره مردم استفاده كرد و از #دشوار_نويسی پرهيز نمود، كه اين، ويژگی خاص نوشته های اوست. #گنج_شايگان ، #صحرا__محشر ، #خاك_و_آدم و #دشمن_ملت و... از جمله كتابهای جمالزاده است كه در نتيجه آنها، از او به عنوان #پدر_داستان_نويسی_ايران ياد كرده اند. سرانجام محمد علی جمالزاده در حالی كه در حدود نود سال در #اروپا می زيست ولی هميشه قلبش برای #وطن مي تپيد، وی در هفدهم آبان ۱۳۷۶خورشیدی و درسن ۱۰۶ سالگی درگذشت و دربلوک ۲۲ #گورستان#پتی_ساکونه#ژنو در کنار #همسرش#مارگرت_اگرت به خاك سپرده شد
🕊 حاج عمو دستمال آلوده ای از زیر بالش درآورد دماغش را با صدای بلند گرفت و ریش و پشم را پاک نمود و با لعاب اسفر زه گلوئی تر کرد و گفت نه عزیزم گول این حرفها را مخور. ملک دو عالم را با زبان پشیزی و روضـﮥ رضوان را به جوی می فروشند ولی به مجرد اینکه سرشان به سامانی رسید برای پوست گردوئی تا باردو می دوند و در راه یک وجب خاک شش دانک ملک قناعت را بوسیده بالای طاقچه می نهند و صد بار در محضر شرع و عرف به فروتنی زانو بر زمین زده قبول هرگونه اهانتی را می نمایند به قول کلیم صدف گشاده کف است آن زمان که گوهر نیست» تمام حاتم بازی هایشان تا وقتی است که آه در بساط ندارند و از کیسـﮥ خلیفه می بخشند و الا اطمینان داشته باش همینکه دستشان به جائی بند شد و به مال و علاقه ای رسیدند آن وقت دیگر بخشش به خروار را یکباره فراموش نموده حسابشان به دینار می شود و حتی از کجا که همین خواجه حافظ هم با آن همه بزرگواری وجود و کرم که سمرقند و بخارا را به خال هندوی یار می بخشد اگر دارای دو جریب زمین می شد و پایش می افتاد که مجبور باشد نیم جریب آن را به اسم شاخه نبات از جان عزیز تر قباله کند برای شانه خالی کردن هزار جور کچلک بازی در می آورد. نمی دانم در کجا خوانده ام که یک نفر از فلاسفه مشهور روم که گویا اسمش میسینکا یا چیزی شبیه به این است در پشت میز تمام طلا شرحی در ستایش فقر و تهیدستی نوشته است.