.
شبی یکی از چشمانم را بخشیدم
در تاریکی ،
به پرنده ای که نابینا بود.
روزی یکی از دستانم را دادم
پس از جنگی ،
به درختی که دستانش را بریده بودند.
زمانی یکی از پاهایم را جا گذاشتم
پس از بمباران ،
برای راهی که پاهایش را از دست داده بود.
روزگاری گذشت ، زمانه دیگر شد
پرنده آمد به دیدارم
بالی برای پریدن و آسمانی آبی را به من داد.
درخت آمد به دیدارم
ریشه عشقی سبز را برایم آورد
راه آمد به دیدارم
کلید فردایی روشن را به من بخشید.@Sazochakameoketab 🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂#شیرکو_بیکس