در بخشی از این نمایشنامه میخوانیم:
«اِما مشغول همان کارهای عادی روزمره است، مدام در رفت و برگشت، از ظرفشویی آشپزخانه پارچِ آب را پُر میکند و گلدانها را آب میدهد. هینز روی مبل، تقریباً پشت به تماشاگران نشسته است؛ قهوه مینوشد و اِما را تماشا میکند که همچنان مشغولِ آب دادن به گلدانهاست. لحظهای مکث. هینز گاه و بیگاه، جرعهای از فنجان قهوهاش سرمیکشد.
اِما:[در حال آبیاری گلدانها ]امروز سحرخیز شدین.
هِینز: بله... فرانک کجاست؟
اِما: داره گوسالهها رو علوفه میده. صبح تا شب کارِش همینه.
هِینز: چه عالمی داره واسه خودش.
اِما: درسته. زندگیاش رو وقفِ این کار کرده.
هِینز: خوشحالم که بالاخره یک گوشهای واسه خودش درست کرده.
اِما: آره. شما دو نفر به دو راه کاملاً متفاوت رفتین.
هِینز: منظورت چیه؟
اِما: خب دیگه، منظورم... کارِ شما... تحقیقاتِ شماست.
هِینز: تحقیقاتِ من؟
اِما: آره. هر چی که هست... من که خبر ندارم. کارش فرق داره.
هِینز: با چی فرق داره؟
اِما: با کار شما. فرانک رفت سراغ یه رشتهی دیگه.
هِینز: آه، بله خُب. متوجهام.
اِما: میخوام بگم که فرانک هیچوقت از این جور بلندپروازیها نداشته. همینجا، توی عالمِ خودش، راضییه. زندگی بیرون شهر، مزرعه داری، دامداری. دورگه پروری، این جور چیزها.
هِینز: آره. متوجه منظورت هستم. دورگه پروری؟
اِما: در حالیکه شما، خُب، شما رفتین توی کارِ دولتی، و مشغول تحقیقات خیلی مهمی شدین.
هِینز: من تو کار تحقیقات نیستم. اصلاً اهلِ تحقیق نیستم».
@sazochakameoketab🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂#خدای_دوزخ (نمایشنامه در سه پرده)
#سم_شپارد#وازریک_درساهاکیان#نشر_بیدگل