#جنگ#سردشت ¤ و سکوت تاول زد...
در هوا بوی سیر است. بوی تند خردل. بوی گنداب. این گاز خردل است.
7 تیر 1366،
سردشت، آذربایجان غربی، مرز ایران و کردستان عراق.
در اولین ساعت از تماس با گاز خردل فرد دچار حالت تهوع است.
درد چشم ناشی از گاز خردل وحشتناک است. و برای این درد، مسکن موضعی قابل تزریق نیست چراکه ممکن است قرنیه چشم آسیب ببیند. تنها چاره بیچارگی است. تحمل درد.
میخواهی پوستت را بکنی. پوست اول سرخ و بعد قهوهای شده و سرانجام تاول میزند.
تمام تنت میسوزد و حال نمیتوانی نفس بگیری. بینی و گلویت میسوزد. انگار درون تنت شعله روشن کردهاند. تارهای صوتی صدمه دیده و نمیتوانی فریاد بزنی. گاز خردل اصولا کشنده نیست. اما همه این دردها در چهار تا پنج ساعت اول به بدن شوک وارد میکند.
یک نوزاد در شرایط طبیعی بین 40 تا 60 بار در دقیقه نفس میکشد. 40 تا 60 دم از خردل.
اینها را بازماندگان آن روز (در کتاب تاریخ شفاهی بمباران شیمیایی
سردشت – ریزان حکمت ) گفتهاند.
سردشت بعد از هیروشیما و ناگازاکی اولین شهری بود که مورد حمله سلاح شیمیایی قرار گرفت. یک هدف غیرنظامی که 90 درصد کشته شدگانش غیرنظامی بودند. هشت هزار شیمیایی با آثار دائم – در پزشکی درمان قطعی برای مصدومان شیمیایی وجود ندارد – 130 کشته، 40 کشته زیر 18 سال، 11 کشته زیر 5 سال.
استنشاق گاز خردل برای همیشه سیستم ایمنی بدنی را مختل میکند.
فرزندان دفرمه متولد میشوند که میراثدار جنگ گذشتهاند.
یادآوری برای آنچه جنگ است و آنچه جنگ با آدمها میکند. اما آدمی انگار هیچ ندیده. همانطور که کاراکترهای رنه/دوراس در «هیروشیما، عشق من» میگویند، ما از هیروشیما هیچ ندیدیم. چراکه
سردشت هست (و نام خیابانی در
سردشت، هیروشیما ست). مگر میشود تنهای گداخته و دریده هیروشیما را دید و «
سردشت» ساخت؟ ما
سردشت را هم ندیدیم.
@sazochakameoketab🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂ایمان شاه بیگی